از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام من عضو جدید سایت همدردی هستم بدجوری سر دو راهی قرار گرفتم خواهش می کنم کمکم کنید
حدود 30 سالمه ، 6 سال ازدواج کردم و یک پسر دو سال و نیمه دارم با شوهرم اختلاف نظر های بسیاری داریم که اغلب منجر به دعوا و درگیری شدید می شود من خودم شاغل هستم ولی شوهرم در ابتدای زندگی تو یه شرکت کارهای حسابداری انجام می داد که بعدها بدلیل دوری محل کارش(جاجرود) و به خاطر برخورد نامناسب صاحب شرکت علارغم مخالفتهای من از آنجا بیرون آمد و الان پیش پدرش در مغازه می ایستد مغازه شان تا دیر وقت باز است به همین دلیل شبها خیلی دیر به خانه می آید وتا بخواهیم شام و چایی بخوریم آنقدر دیر شده که نه فرصت صحبت و همنشینی داریم و نه بازی با بچه . من هم که باید صبح زود بیدار شوم تا سر کار بروم همیشه کسر خواب دارم و مدام دچار سردرد و خستگی هستم با اینهمه بار زندگی بیشتر به دوش خودم و پدر و مادر م است مادرم از بدو تولد پسرم از او مراقبت و نگهداری به بهترین نحو می کند و چون اولین نوه شان است خیلی دوستش دارند ولی شوهرم بسیار پرتوقع است و می گوید به خاطر سرکار رفتن تو بچه را نگه می دارند و هیچ منتی به من ندارند تا تقی به توقی می خورد می گوید سر کار نرو و بشین بچه رو نگه دار اصلا اگه خانه دار باشی به دیر آمدن من و دیر خوابیدنمان گیر نمی دهی در ضمن باید اضافه کنم خودخواهی همسرم به قدری است که با وجود دیر آمدن به خانه باز هم تا نصفه های شب بیدار می ماند و تلوزیون تماشا می کند از آن طرف هم فردا تا لنگ ظهر می خوابد و دیر به مغازه پدرش می رود خانواده هایمان بار ها و بارها بهش گفتند که صبح زودتر برود و شبها به خاطر من و زندگیمان زودتر به خانه بیاید ولی همش می گوید "من مردم" و تو باید مطیع من باشی تو سر کار نرو پارسال بعد از دعوا منو از خونه بیرون کرد و گفت می خواد منو طلاق بده دست منو و پدرم رو گرفت برد دادگاه ولی اونجا به من و من افتاد برگشتیم و من سه ماه خونه پدرم موندم بعد درخواست عدم تمکین و جلوگیری از سر کار رفتنم را داد اما رای به نفع من صادر شد و نتوانست جلوی کارم رابگیرد بعد از دادگاه تمکین هم با پادرمیانیهای فامیل سر خونمون برگشتیم ولی این پایان ماجرانبود و بعد از چند ماه دوباره بهانه گیریها شروع شد و مثل همیشه سر چیزای الکی و بی اهمیت درگیری شدید پیدا می کردیم و حتی چند بار دست روی من بلند کرد بار آخر انقدر من و خانواده ام را تحقیر کرد که آنها باعث شدند که ما برگردیم وگرنه پارسال کار را تمام کرده بودم من هم که عصبانی و ناراحت شده بودم به پدر و مادر زنگ زدم تا بیایند و این حرفها را بشنوند با آمدن آنها کار بدتر شد و درگیری بالا گرفت و پیش خانوادم چند بار گفت پاشو برو خونه بابات دیگه نمی خوامت از آن روز تا به الان بیش از 4 ماه است که در خانه پدرم زندگی می کنم و در این مدت دریغ از یک تماس یا اس ام اس هیچی تا سه ماه اول حتی پسرمان را که خیلی دوست داشت ندیده بود بعد از سه ماه به خاطر بهانه گیریهای پسرم و دلتنگی های او مهر مادری بهم اجازه نداد پسرم را از دیدن پدرش منع کنم در واقع خود آنها نخواستند که بچه را ببینند ولی با پدر شوهرم تماس گرفتم و گفتم اگر شما می توانید بچه را نبینید اشکالی ندارد ولی بچه این چیزها را درک نمی کند و به پدر هم احتیاج دارد با اصرار من آمدند و بچه را بردند 2 هفته نگه داشتند و آوردند حالا من ماندم و یک بچه بیگناه و یک خانواده ناراحت که همه سر چه کنم چه کنم مانده ایم هیچ کس نمی تواند راهنمایی ام کند همه می گویند ما پارسال خیلی با او حرف زدیم اگر قرار به درست شدن بود باید می شد او خودش نمی خواهد زندگی کند و کسی را نمی توان مجبور کرد در اینصورت باز هم همین آش و همان کاسه می شود من از آینده پسرم و درست تربیت شدنش می ترسم نمی خواهم بچه طلاق بشود شوهرم هم پیغام داده من زن نگرفته ام که طلاق بدهم نمی دانم مرا دوست دارد یا به خاطر مهریه بالای من این حرف را می زند تو رو خدا کمکم کنید بد جوری درمانده و غصه دارم...
گزارش این ارسال به یک مدیر آنلاین ویرایش
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام خانومی
نگران نباش مشکل اکثر خانوم ها همین هست
اگر راه حلی پیدا کردی من رو هم در جریان بگذار :72:
این پست رو صرفا برای این زدم که بدانی تنها تو نیستی که داری این سختی ها رو تحمل می کنی و با تو هم حسی کنم
شاید دوایی بر دردت نداشته باشم ولی با گوشت و پوست و استخوانم لمس می کنم چه می گویی
نگران نباش
راهنمایی های کلیشه ای هست که برایت می نویسم امیدوارو برای شما سودمند باشد
1-به داشته هایت فکر کن
2-غم هایی بزرگتر از این هست که این غم درش ذوب میشه
3-صبر و تحملت رو ببر بالا
4-عمیق فکر کن
5-اگر همسرت خطا می کند ، تو چشم پوشی کن ، تو بخشنده باش
6-خودت را نبین
7-غرق در ابدیت بشو و خدا خدا کن
8-منفعل نباش
9-برو توی تاپیک های دیگران و مشکلاتشون رو بخون تا ببینی مشکلت اونقدر که تو فکر میکنی بزرگ نیست
10-استراحت کن و بی خیال باش
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
از اینکه اینقدر سریع به درددلهایم پاسخ دادید خوشحالم و از اینکه با من احساس همدردی کردید بدون اینکه مرا بشناسید ممنونم . کاش هر یک از ما توانایی حل مشکلات و ریشه کن کردن آنها را داشتیم ولی ... کاش کسی پیدا می شد و از آینده مرا با خبر می کرد که چه کاری به صلاح خودم و پسرم است آیا در این زندگی با تمام اختلافات بمانم و بسازم یا طلاق بگیرم در کدام یک از این دو صورت پسرم کمتر دچار ضربه روحی روانی قرار می گیرد؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
تا جایی که من فهمیدم مشکل از سرکار رفتنت منشا می گیره.
تو خرج خونه کمک می کنی؟
درآمد شوهرت به تنهایی کفاف می دـه؟
ساعت چند خونه می رسی؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
عزیزم
ببین من در حد وسعم دارم باتو همدردی می کنم ، اصلا هم نمی خواهم خدایی نکرده حرفی بزنم که اگر درمانت نباشد دردت را فزون تر کند
مسلما اینکه پسرت زیر سایه هم پدر و هم مادر بزرگ بشه بهتر هست
ولی برای تامین این قضیه باید خیلی جا ها از خودت مایه بگذاری
خودت را نبینی
دردت را ، بغضت را فرودهی و دم زنی
چرا که آینده اون طفل معصوم در مقابل دیدگانت رژه می رود
و هر بار دچار دودلی و تردید بشی که نکنه اشتباه رفته ام و هی بخواهی برگردی و گذشته را مرور کنی
میشه یه پست بزنم که بشه راه چاره و علاج دردت... ولی رطب خورده کی منع رطب کند
در هرصورت
تو را ندیده چون خواهر نداشته ام می پندارم و می گویم
عزیزم طلاق و ازدواج دوتا مقوله ای هست که نیاز دارد خیلی در موردشون تحقیق کنی
ازدواج را امری خوب می دانند و همه ذوق و شوق دارند و به نوعی همدیگر را برای ازدواج توشیق می کنند و طلاق را بد دانسته و همدیگر را از آن نهی می کنند
میدانم که خواسته ات اونقدر زیاد نیست ، فقط اینکه درک بشی و همسرت برای تو وقت بگذارد ... میدانم که خوردن یک شام در کمال آرامش را خواهانی و حاضری به خاطر داشتن آین آرامش همه تلاشت را بکنی
اما خیلی وقت ها زندگی اون طوری که تلاش می کنیم بهمون پاسخ نمیده ، شاید توی همین تالار بگردی و کلی مطلب با موضوع خودت پیدا کنی و راهکارها و توصیه ها رو بخونی ، پیشنهاد میکنم با چشمی باز بخونی و بدانی دردی که داری را من هم دارم ولی درمان ندارد ، (من خودم را گول نمی زم )
اما اگر با دید گرفتن مسکن راهکارها را بخوانی می توانی برای مدتی دردت را التیام ببخشی
و مثل هر مسکن دیگری ، این مسکن ها حالت مخدر دارد و به مرور زمان باید دوز این مسکن رو ببری بالا
یه راهی که من تازگی ها دیدم این هست که وانمود کنی اصلا مشکلی نیست و مرتب به خودت دروغ بگویی که نه من خوبم و مشکلی وجود ندارد ، زندگی عالی است
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
دوست عزیز می دانم که با شرایطی که من دارم طلاق به صلاحم نیست هر چند به قول شما باید متحمل خیلی چیزها بشوم ، مشکل اصلی من در حال حاضر این است که همسرم قدمی از قدم بر نمی دارد نه برای طلاق و نه برای آشتی کردن حتی یکبار اتفاقی همدیگر را تو خیابان دیدیم اما بلافاصله از من فاصله گرفت و رفت آنطرف خیابان انگار که من یک غریبه باشم در ضمن بیشتر از من از دست پدرم ناراحت است فکر می کند که او نمی گذارد من سر خونه و زندگیم برگردم در صورتی که اینطور نیست با این اوضاع و احوال می دانم برگشتن خودم کار درستی نیست ولی آخه تا کی منتظر بمانم و حرفهای فامیل را بشنوم چرا همسرم به این چیزها فکر نمی کند یعنی طرز فکر همه مردها چنین است؟
در پاسخ به دوست عزیزم که سوال فرموده بودند باید بگویم بله از نظر ایشون مشکل اصلی کارکردن من می باشد ولی من قبول ندارم چون من ساعت 3 به خانه بر می گردم در حالی که همسرم ساعت 11 شب می رسد به اندازه کافی وقت برای رسیدن به امور منزل را دارم درآمد همسرم هم به تنهایی کافی نیست یعنی درآمد من بیشتر است و اکثرا خرج امورات زندگی یا تهیه ملزومات برای خودم و پسرم می شود ولی به خاطر غرور بیش از حدش نمی خواهد قبول کند که من هم کمک خرجش هستم
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
دوست عزیزم
باید این فکر و از سرت بیرون کنی که شوهرت میاد و تورو میبره چون مردا انقدر غرور دارن که خدا میدونه! شوهر منم وقتی تو کلانتری تصادفی دستم به دستش خورد دستمو پرت کردو گفت به من دست نزن یعنی خواست بگه ازت متنفرم اما تو دلش یه چیز دیگه بود تحت تاثیر حرف مامانش بوده
بعد آشتی هم خواست مثلا بگه من بخاطر زندگیم برگشتم وگرنه برگ برنده دست من بود این در حالی بود که به حبس محکوم شده بود و حقوقش به خاطر مهریه من توقیف بود!
اینو گففتم تا بدونی مردا تا چه حد مغرورن!
منم که تو دعوا و جدایی بودم همش بهم میگفتن مردا مغرورن من میگفتم خوب زنا هم احساساتین چرا غرور مرد شکسته بشه اشکال داره اما احساست زن جریحه دار بشه عیب نداره!
اما متاسفانه جامعه ما بد جا افتاده نمیشه کاریش کرد
ببین اگه شوهرت واقعا قصد طلاق و نداره شما هم بیخود راه دادگاهو نرو بری تو دادپاه رتنت با خودته بیرون اومدنت با خدا
کتاب قانونو که بخونی همه چیز به نفع زنه اما در عمل اینجوری نیست پدرت در میاد تا بخوای یه سکه از مهریتو بگیری تازه اخرشم حق طلاق با مرده میگه مهرشو میدم طلاقشو نمیدم!
بعد شوهرت میره دادخواست میده که نمیخوام زنم بره سر کار دادگاهم حقو بهش میده مگر اینکه موقع عقد شرط گذاشته باشی و ....
اگه شوهرت ناراحت از سر کار رفتنت به خاطر این نیست که به کار خونت نمیرسی و وظایفتو به درستی انجام نمیدی فقط وفقط به خاطر اینهه که نمیتونه بالاتر از خودشو ببینه به خاطر همون غرور مردونه
بابا بزرگ خدا بیامرزم واسه اینکه سر به سر مامان بزرگ بزاره میگفت" خدا تورو ماده کرده! نونتو آماده کرده"
مردا دوست دارن زنشون دست جلشون دراز کنه یه روانشناسی میگفت اگه خانومی کارمنده نباید بگه حقوقم مال خودمه هرجور دلم بخواد خرجش میکنم(اشتباهی که من کردم) باید حقوقشو کامل بده دست شوهرش مثلا 300 ت و کامل بده به شوهره بعد با سیستای زنانه(که من بلد نیستم) 500ت یا بیشتر ارش بگیره:305:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام زیتون جون
این اولین باری نیست که کارمان به اینجا می رسد هر دفعه خودم برمی گشتم که مبادا غرورش بشکند اما چند روز بعد تو دعوا می گفت خودت برگشتی من که دنبالت نیومدم می خواستم کارو تموم کنم اهان حتما بابات نگهت نداشت هیچ کس نمی تونه به خاطر اخلاقی که داری دو روز نگهت داره و از اینجور حرفها همیشه از برگشتنم پشیمون شدم حالا فکر می کنم که اگر اینبار هم بدون اینکه بخواد برگردم عزت نفس خودم و خانوادم رو پیش فک و فامیل و دوست و آشنا از بین بردم و پیش جاری و خواهر شوهر و مادر شوهر کوچیک می شم واسه همینم تو چه کنم چه کنم موندم اصلا از کجا معلوم که هنوز هم منو می خواد و از من متنفر نیست؟نکنه پاگیرش بشم؟
در ضمن پارسال بر علیه کارم شکایت کرد اما رای به نفع من صادر شد چون در زمان عقد من شاغل بودم و کارم بر خلاف شئونات خانوادگی نبود
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان
یه شخصی آش خیلی خوشمزه ای پخش میکنه و به همه هم میده منتها ظرفش رو تو باید ببری
اندازه ی این ظرف مهم نیست می خواد اندازه یک استکان باشه و یا به وسعت اقیانوس آرام
ظرفت را طوری انتخاب کن که نه دل درد بگیری و نه زخم معده
پس برای حل این مشکل جمله ی بالا را به یاد بیار و همیشه هم برای خودت و هم برای دوستانی که بهت راهکار می دهند مشخص کن ظرفت چقدر گنجایش داره ، تا نه تو آسیب ببینی و نه اون شخصی که داره کمکت میکنه
مشکلت راه درمان داره ولی نه صددرصد اونجوری که تو می خواهی ، سعی کن با توجه به وسع خودت بهترین بهره برداری رو از راهکارها داشته باشی
یکم)
فکر طلاق رو فعلا از ذهنت بیرون ( بعدها با بکارگیری کلی مهارت و ها و روش هایی که در این تالار می آموزی اونقدر قوی می شوی که هرلحظه اراده کنی بتوانی طلاق بگیری)
دوم)
نوشتی که چندین بار کارت به اینجا رسیده و هربار تو خودت برگشته ای که مبادا غرورش بشکند ،
آنچه که مسلم هست اگر همان روش های قبلی رو ادامه دهی باز هم به همین نقطه می رسی ولی به مراتب بدتر از قبل پس تلاشت را بگذار برای تغییر خودت بدون چشم داشت تغییر همسرت (نکته1)
سوم)
همسرت تو رو دوست داره ، تو نیز او را دوست داری ولی به دلیل عدم داشتن مهارت های صحیح رفتار با همدیگر ، از هم مرتب می رنجید و نمی توانید نیاز های یکدیگر را برآورده کنید که باعث تنش و دگیری میشه
چهارم)
یه سئوال آیا تمایل داری قدری روی خودت کار کنی و در جهت پرورش شخصیت خودت اقدام کنی ؟(یه مدت اصلا به همسرت و زندگی ات فکر نکنی و تمرکزت روی خودت باشه)؟
(نکته1): این قسمت را با چشم باز بخون ، ممکن هست تو تمام تلاشت رو برای ساختن زندگی عالی انجام دهی ولی بازخورد مناسب از طرف همسرت نگیری .
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
دوست عزیزم ، بالهای صداقت ، سلام
چرا که نه خیلی خوشحال می شوم که کسی راهکارهای عملی و سازنده برای بهتر شدن رفتار و عملکرد من در زندگی در اختیارم قرار دهد در این زمینه از طرف من مطمئن باشید فقط یک سوال برایم پیش اومد:
آیا اصلاح شدن رفتار یک طرفه موجب خوشنودی و احساس خوشبختی برای هر دو نفر بوجود می آورد یا اینکه روشهای ساختن با پستیها و بلندیهای زندگی می آموزد؟(یعنی سوختن و ساختن؟)