-
چه شرطی بگذارم!
دوستان اگر یادشون باشه من در تاپیک قبلی تصمیم گرفتم که از همسرم جدا شم.
تو این مدت مسائلی پیش اومد که از تعریفشون فاکتور می گیرم.
فعلا قبول کرده نزد مشاور بیاد.
من می خوام چنانچه شوهرم اصرار داشت بر عدم جدایی، شرطی برای ادامه زندگی بگذارم که خصوصیات زیر را داشته باشه؛
1- قابل انجام باشد.
2- تا اندازه ای سنگین باشد که بتواند نشان دهد که شوهرم چقدر برای زندگی اش ارزش قائل است.
3- این شرط دخالت خانواده اش و ارتباط با آنها را به صفر یا نزدیک به صفر برساند.
ابتدا قصدم این بود که ازش بخواهم که به یک شهرستان دور از تهران نقل مکان کنیم.
منتها بیشتر که فکر کردم، ترسیدم که خانواده اش به قصد مسافرت چند هفته ای آنجا بیایند و یا بخواهد پدرش را چند مدت نزد خودش نگهدارد و خلاصه بجای کمتر شدن ارتباط، بیشتر هم بشود و من فقط موقعیتم را در تهران از دست بدهم.
خلاصه که نمی توانم شرطی بیابم که خصوصیات مد نظرم را تامین کند.
دوستان درصورتیکه بتوانید در این زمینه راهنمایی کنید، ممنون می شوم.
-
RE: چه شرطی بگذارم!
بلو اسکای هنوز قولی بهش نده که برمی گردم .درضمن شرطی هم نذار .ازین که قبول کرده بیاد پیش مشاور نهایت استفاده رو کن.اون باید خودش بفهمه و به این درک برسه که دخالتهای خانوادش داره زندگیشو خراب می کنه.به زور که نمی شه.صبر کن تا پایان جلسات مشاوره.لطفا در انتخاب مشاور خوب نهایت دقت به خرج بده
نی نی کوچولوت چه طوره؟از طرف من بوسش کن:46:
-
RE: چه شرطی بگذارم!
سلام بلو اسکای عزیزم
خوشحالم که بوهای خوشی از زندیگتون میاد ؛ این نشانه خوبیه که نورسیده داره بابا مامان رو آشتی می ده انگار.:227:
بلو اسکای جان فعلا تمرکزت را بگذار برای رفتن به مشاور و مهمترین مساله ات بهبود روابط شما و همسرتان باشد ، نه قول گرفتن ، چون اگر بتوانید به یک درک متقابل برسید ، نیازی هم به قول و قرار نخواهد بود. چون قولی که با اجبار گرفته می شود هیچ تاثیر مثبتی روی زندگیتون نخواهد داشت.هیچ قولی کارسازتر از یک ارتباط مستحکم نیست:46:
اینکه ایشان نمی خواهد شما را از دست بدهد نشانه خوبی است برای آغازی زیبا اگر و فقط اگر بخواهید.از زنانگی تان نهایت استفاده را بکنید برای شروع دوباره:104:
-
RE: چه شرطی بگذارم!
بلو اسکای عزیز
اگه بخواد شرط های شما رو قبول کنه فقط بخاطر اینکه شما رو به زندگیش برگردونه چی و بعدا دوباره کار خودش رو کنه چی؟
پس بهتره که بابت یکسری مسایل خودش رو تغییر بده و واقعا قبول کنه که یکسری از کارها را کنار بزاره و به خاطر شما با مشکلات بجنگه
اون موقع می بینی که بدون شرط هم همه چیز آرومه پس باید قلبا بخواد تا سپری شدن زمان او را به رفتار اولیه برنگردونه
قلبا آرزو می کنم که به خوشی های بیشتری برسی
-
RE: چه شرطی بگذارم!
سلام بلو اسکای عزیز
خوبی خانمی ؟
کوچولوی نازت خوب هست ؟
عزیزم
به نظرم هیچ کس نمیتونه بگه چه شرطی بگذار چون جای شما نیستند . اما می توانی راهنمایی بخواهی تا آنالیز کنی در این شرایط که همسرت پذیرش مشاوره را پیدا کرده چگونه اوضاع را مدیریت کنی و شرایط مطلوب را چگونه ترسیم کنی و از شرایط موجود تا مطلوب چطور راه را طی کنی .
پیشنهاد می کنم در موقعیت کنونی نسبت به همسرت یک بازخورد خوب بخاطر پذیرش مشاوره داشته باشی . مثلاً احساس رضایتت از این موضوع را بطور عاطفی و به گونه ای که می دانی او لذت می برد نشان بده . این می شود تقویت کننده مثبت در جهت تداوم این رفتاردر همسرت . اگر بخواهی پیگیر یک شرط سخت تا پیش از طی دوره مشاوره باشی ، ممکن است یک تقویت کننده منفی در مقابل پذیرش او برای مشاوره شود ( یعنی او را به سمت ترک رفتار مناسب که پذیرش مشاوره است سوق می دهد ).
طی دوره های مشاوره و بهره گیری خوب از راهنمائی های مشاور روشنگر این خواهد بود که شرط نیاز هست یا خیر و اگر هست چه چیز باشد بهتر است .
موفق باشی نازنین :43::46:
.
-
RE: چه شرطی بگذارم!
از صحبتهای دوستان به این نتیجه رسیدم که چیزی که موٍثرتر و قابل اعتمادتر از شرط و شروط است، کمک به همسرم جهت درک واقعی انتظارات من جهت استمرار این زندگی است. یعنی قلبا به یقین برسد که روشش تاکنون نادرست بوده و باید تغییر کند (البته چنانچه اصول من رعایت شود، در فرعیات من هم آمادگی تغییر دارم.)
اما نمی دانم مشاور تا چه حد می تواند کمک کند و چقدر می تواند اعتماد من و خصوصا همسرم را جلب کند که به ادامه جلسات مشاوره.
روز پنجشنبه من به دلیل داشتن مهمان (دوستانم) به من منزل برگشتم و می خواستم جمعه عصر مجدد برگردم منزل، مشاورم هم گفته بود که برگردم.
همسرم وقتی فهمید جمعه صبح دوستانم می آیند، گفت که عصر هم خانواده من می آیند.
خلاصه گفتنی ها زیاد است و نمی خواهم خیلی مسائل را تعریف کنم که وقت دوستان گرفته نشود.
متاسفانه من خیلی در این زمینه قاطعیت ندارم و هم اینکه دلسوزی زیادی دارم و خانواده همسرم آمدند. مثل همیشه متلک، بی احترامی، بادی لنگویج اعصاب خرد کن و ...
آنها که رفتند، من در این فکر بودم که برگردم خانه پدرم یا نه، که دیدم شوهرم نشسته و شروع کرده به گریه. پرسیدم چی شده که گفت دلم به حال دوران جنگ و جبهه تنگ شده و کاش شهید شده بودم و ...
نفهمیدم واقعیت امر چی بود، کمی کنارش نشستم و بغلش کردم و ... ولی از اینکارم خیلی استقبال نکرد.
الان هم نمی دانم چه کنم. وقت مشاوره ما دوشنبه است. تا آنروز برگردم خانه پدرم یا بمانم؟
این عدم قطعیت من در جدایی و اینکه بارها و بارها بر زبان آوردم و هیچ وقت عمل نکردم، باعث شده که دیگر شوهرم حرفم را جدی نگیرد.
خانواده شوهرم همین هستند و نفوذ فراوان روی شوهرم دارند. و چشم دیدن من را ندارند.
این روند ادامه پیدا کند یا من راهی تیمارستان می شوم یا همسرم. تکلیف بچه هم که ناگفته پیداست.
این زندگی آسیب فراوانی به هردوی ما می زند و از این به بعد نفر سومی هم به این زندگی اضافه شده است.
کاش می شد برای یک مدت نسبتا طولانی خانواده اش به کل از زندگی ما حذف می شدند تا برای هردومان مشخص می شد که تاثیر این حذف شدن در زندگی مان چقدر است؟
بعلاوه اینکه مشاورم که گفته که من می توانم بفهمم که همسرت بهت خیانت کرده یا نه!!!!!! پی بردن به این مساله و کنار گذاشتن برخی از رفتارهایش نسبت به جنس مخالف نیز کمک بزرگی در تصمیم گیری نهاییم خواهد داشت.
-
RE: چه شرطی بگذارم!
سلام بلو اسکای
ممکن هست که تو شرطی بگذاری و همسرت هم بر آن شرط توافق کنه اما بعدا در عمل اون شرط رو انجام نده ، به این قسمت هم فکر کن
-
RE: چه شرطی بگذارم!
باتوجه به اوضاعی که امروز صبح پیش اومد بعید می دونم دیگه بیاد مشاوره.
بعد از جمعه عصر که خانوادش اینجا بودن، بنظرم دیروز حسابی روش کار کرده بودند. از شب که اومد خونه حسابی بهم ریخته بود. صبح هم یه بهانه پیدا کرد و گفت برو خونه بابات و طلاق بگیر و بازم تهدید بابت مهریه.
گاهی فکر می کنم فقط داره عذاب روحیم می ده که من از مهرم بگذرم!
خسته شدم، بریدم.
این از خانوادم، اینم از شوهرم. کاش می تونستم بفهمم تو ذهنش داره چی می گذره
-
RE: چه شرطی بگذارم!
بلو اسکای تصمیم نداشتم برایت چیزی بنویسم تا مبادا حساسیت هایت مجددا بالا بیاید
اما دختر خوب تو چرا فکر می کنی یک مرد در زندگی هیچ مشکلی به غیر از زندگی زناشویی و خانواده ندارد تا به آن وسیله بهانه گیری کند ؟!
من نمی دانم کار همسرت و شغلش چیست . اما یک چیز را می دانم که این روزها امنیت های مالی و شغلی و ......مردم به شدت در خطر است و همین از دست دادن امنیت ها فشارهای زیادی را به مردم وارد می کند که آنها را به سمت پیش نویس هایشان هدایت می کند ............حال فرض بگیر یک مرد امنیت خانوادگی و احساسی و جنسی و.............را هم نداشته باشد . از این مرد چه چیزی باقی می ماند ؟!نقش یک زن و همسر در اینگونه شرایط چیست ؟
این حرفها به معنای اینکه همسرت رفتارش درست است نیست بلکه به این معناست که تو قدری از لایه های رویی به عمق سفر کنی .
بنا به گفته ی خودت همسرت پول بیمارستان و زایمان را نداد
این حرف دو حالت دارد .
داشت و نداد
نداشت و نداد
یک کم به جنبه های مختلف دیگر زندگی ات فکر کن . یک کم فشارهایی که روی همسرت هست را درک کن .
شاید دیروز روز سخت کاری داشته
شاید مشکلی برایش اتفاق افتاده
و شاید .................
تمام فکر و ذهن تو آغشته به مسائل خانوادگی و خانواده ی او است و تنش های او را کاملا مرتبط با این خانواده می دانی . یعنی همسر تو اینقدر محدود است که هیچ مشکلی به غیر از حرفهای خانواده اش و تاثیر پذیری از آنها ندارد ؟!
ببین امنیت های شما و همسرت در کجاها دچار مشکل است . ببین چگونه می توانید از بازی طلاق و قهر و ................خودتان را دور کنید . خودتان را درک کنید و برای این کار توصیه می کنم این تاپیک را بخوانی
امنیت ها و ارزش آنها
-
RE: چه شرطی بگذارم!
خیلی با خودم کلنجار رفتم که این مطلب رو اینجا بنویسم یا نه! بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم، نهایتش اینه که جوابی نمی گیرم و میشه همین چیزی که الان هست.
مدت مدیدی است که یک سری رفتارها به شدت آزارم میده. این دسته رفتارها که کاملا توهین آمیز هم هستند، از جانب خانواده شوهرم و هم شوهرم نیز به کرات دیده میشه تا جاییکه کم کم دارم حس می کنم از لحاظ روانی توان مقابله با این آزارهای روحی رو ندارم.
یک بار صرفا به این دلیل نزد مشاور رفتم و قصدم تنها گرفتن مشاوره در رابطه با چگونگی برخورد در قبال این رفتارها بود که متاسفانه مشاورم هم همین رفتارها رو انجام داد و باعث شد که دیگر مشاوره را ادامه ندهم.
اینبار هم که جهت تصمیم بر جداییم نزد مشاور رفتم و براش گفتم که خانواده همسرم چطور باهام رفتار می کنند، اون هم همونطور رفتار کرد!
یاد طوطی و بازرگان افتادم و نمی دونم من این داستان رو باید به کدوم طوطی تعریف کنم(!)
نمی دونم چی به سرم اومده. فقط می دونم که توان روحی آدم هم مثل توان جسمیش محدوده. همونطور که جسم آدم در نتیجه حمل بار سنگین تر از قدرتش، فرسوده و آسیب دیده میشه، روح هم همینطوره و کم کم روح من هم داره طاقتش رو از دست می ده!
نمی دونم چرا اینجوریه!!!!!!!!!!!