دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
سلام و خسته نباشید
من یه دختر 26ساله ام و 9ماه که با همکلاسیم دوس شدم.دوستیه خوبیم داشتیم البته 4ماه اول دوستیمون یکم رابطمون خوبو بد داشت اونم به خاطرحرفهای اون.ایشون یه خانواده شدیدا مذهبی و سنتی دارن و اوایل همش بلدلیل بحث ازدواج واینکه نمیشه رو پیش میکشیدن ووقتی میدیدن من هیچ اهمیتی نمیدم بیخیال میشدن اما بعد 4ماه رابطمون خیلی خوب شد اکثذا باهم بودیم تا اینکه بعد 7ماه خانوادش بدون اطلاعش رفتن خواستگاری و ایشون با خانوادش بحثش شد ودرنهایت کنسل شد.ایشونم توهمین ایام بهم گفتن تحت هیچ شرایطی حاضر نیستن منوازدست بدن.چند جلسه رفتیم مشاوره اما انقد خانوادش بهش فشار اوردن که دیگه قاطی کرد.جلسه اخر 23 اذر بود رفتیم پیش مشاورو مشاور بهم گفت این اقا نمیدونه چی میخواد.از یه طرف نمیتونه بهت قولی بده چون احتمال راضی شدنشون 1%وازطرفی نمیتونه ازت بگذره.گفت بهتره کات کنین!اولش گفتم اوکی اما بعد که سوار ماشین شدیم دیدم نمیتونم به همین راحتی بیخیالشم بعد بهم گفت 2ماه تنهام بزار که فکر کنم ببینم چی میخوام.الان 12روز گذشته و من دارم دیوونه میشم کمکم کنین نمیدونم باید چیکارکنم.مرسی
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
یعنی کسی نیس کمکم کنه؟من وافعا نمیدونم باید چیکار کنم؟نمیخوام از دستش بدم
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
آرامش داشته باش و رهاش كن... همين!
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
تنهاش بذار و سعی کن خودتو با کارهای دیگه سرگرم کنی که وقت خالی نداشته باشی . http://www.hamdardi.net/thread-17375.html
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
سلام متین جان خوبی؟من قبل اینکه خودم مشکلمو بگم پست شمارو خوندم مشکلتون حل شد ایشالا؟میدونم که باید صبور باشم اما همین کار سخته.دلم خیلی گرفته خیلی تنگ شده.از دست منم کاری برنمیاد همینه که اذیتم میکنه.میترسه مامانش اه بکشه اگه رو حرفش حرف بزنه.من کلا ادمه مثبت بینی هستم اما الان کم اوردم همه فکرم اونه به قول خودت حتی اگه 1دقیقه ام بیکار باشم میاد تو ذهنم :(
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
میدونم سخته عزیزم ولی شدنیه فقط کافیه سعی کنی .
(می خواستم تاپیک جدید باز کنم بگم ) مشکلم تا حدودی حل شد . یعنی دیگه واسم خواسته خونواده ش مهم نیست . دوباره شدم همون فردی که دوست داشتم و قبلا بودم (اونا باید منو همینطور که هستم بپذیرند . ) . چند روز پیش باهام تماس گرفت ولی فعلا جوابشو ندادم .
سعی کن به بقیه زندگیت توجه کنی و یه مدت تمرکزت روی سایر موارد باشه .
من این آقا رو نمیشناسم ولی یعنی چی؟
نقل قول:
.میترسه مامانش اه بکشه اگه رو حرفش حرف بزنه
این خوبه که احترام والدینشو نگه میداره ولی تا این حد .....؟یعنی اگه مامانش بگه اصلا ازدواج نکن میگه چشم ؟
پس اراده کافی نداره ، عزیزم زندگی خودتو خراب نکن . دوست داری ازدواج کنی و فردا روز مادر شوهرت تصمیم گیرنده زندگیت باشه ؟
پس همین الان سعی کن فعلا تنهاش بذاری تا ببینی چقدر میتونه روی پای خودش بایسته . اگه تونست مستقل تصمیم بگیره در حالیکه به خونواده ش هم احترام بذاره ، که چه بهتر ولی اگه برنگشت یا بازم بی اراده برگشت ، کلا بیخیالش شو .
موفق باشی . :323:
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
سلام متین جان.اره ارادش در برابر خانوادش خیلی کمه.خودشم ازین موضوع رنج میبره اما اصلا سعی نمیکنه عوضشه.فکر میکنه هرچی اونا میگن درسته.با اینکه همیشه روی پایه خودش وایساده اما تو خانواده ضعیفه.منم دیگه خودمو زدم به بیخیالی خسته شدم انقد گریه کردم:302: قسمت باشه برمیگرده چون من هرکاری تونستم کردم دیگه نوبت اونه
RE: دوس پسرم نمیدونه به حرف خانوادش گوش کنه یا دلش
سلام دوستان
من محمد هستم.
من حدود اوایل اردیبهشت ماه بودم که با دختری آشنا شدم ، اولین رابطه جدی من بود که از همون ابتدا من دلبستگی شدیدی به ایشون پیدا کردم ، ولی ایشون فک میکردن که شبیه به همه ی رابطه ها این رابطه هم تموم شدنیست، برای همین زیاد علاقه نشون ندادن. من چون ایشون رو خیلی دوست داشتم، همه کار برای ایشون کردم، در عرض 6-7 ماه (هر روز _ روزی 3 ساعت ) چنان ایشون رو عاشق کردم که انگار گوی دوست داشتن رو از من ربوده !!! :43:
اون عاشق من شده... بازم من دست برنداشتم ، ینی همه کارایی ک میکردم از روی رضایت کامل و برای این بود که منم ایشون و دوست داشتم. ایشون طوری شدند که کاملن عوض شدند و همه تعجب میکردن که من تونستم ایشون و اینطور تغییر بدم ، فقط ی اخلاق بد براشون مونده که اونم در حال برطرف شدنه ! لجبازی
نمیگم تا الان تمام روزهامون خوب بوده ، نه . هم روزای بد داشتیم هم خوب! هم قهر داشتیم هم آشتی.
نمیخام با گفتن تمام رابطه قصه بگم میرم سر اصل مطلب:
خانواده ما اواسط دوستیمون فهمیدن که با ایشون رابطه دارم. اینم بگم که یه آشنایی فامیلی دور هم بینمون پیدا شد ! هر دو خانواده مخالف بودن. از اون ایتدا قرار برازدواج نداشتیم. ولی بعد از مدتی که با هم بودیم عاشق همدیگه شدیم.بطوری که هرروز بهانه همدیگه رو میگرفتیم. ما به هم خیلی عادت کردیم. طوری که میتونم بگم این چند وقت مثل این بوده که ما با هم نامزد کردیم و همه ی اخلاق همدیگه دستمون اومده. خب طبیعی بود بینمون اختلاف نظرهایی پیش میومد و باعث قهر میشد.
گذشت و گذشت....
اما بتدریج خانواده ایشون راضی شدند. اما همچنان خانواده من مخالف این ازدواج بودند و هستند و نصیحت پشت نصیحت که ایشون ب درد زندگی نمیخوره. تا جایی که ازشون دلیل خاستم ، گفتن اول اینکه پدر و مادرشون از هم جدا زندگی میکنن( همون طلاق منظورمه ) دوم اینکه پدربزرگ ایشون ( پدر مادرشون ) قمار باز بوده و پول حرام به بچه هاش داده بزرگ شدند و هم اینکه پدر ایشون قبلن یک مطرب بودن. در آخر هم پدرم گفتن من اونو واسه تو نمیگیرم. با مادر ایشون من صحبت کردم و دلایلی آوردن و منم به مادرم گفتم و قانع نشدند. بازم همون آش و همون کاسه.
الان سر دوراهی گیر کردم ، واسه من مشکلی نیست که بخام روی پای خودم وایسم و ترک خونواده بکنم. ولی اگه بخام برم خاستگاری ایشون و گفتن خانوادت کجان ؟ من چ جوابی بدهم؟ بدون خانواده ب من دختر نمیدن.
چطور خانوادم و راضی کنم ؟