راستي يه مرد كي گريه مي كنه؟

[align=justify]سلام
من 27 سالمه
برادر من 35سالشه و مجرد. مدت 6 ساله كه توي يه شهر ديگه كار مي كنه و اونجا خونه داره...يك سال پيش منم توي اون شهر واسه يه كاري امتحان داده بودم و خوشبختانه قبول هم شدم و الان مشغول بكار هستم .
الان من و داداشم باهم زندگي ميكنيم و تا زماني كه كاراي انتقالي من جورشه و خدا چي بخواد زندگي ميگذره.....
رابطه من و برادرم هميشه رابطه خواهر برادري بوده و هميشه با احترام متقابل همراه بوده و هست.راستش من باهاش خيلي هم راحت و صميمي نيستم تا همه حرفامو بهش بگم و اون هم همينطوره...
مشكل اينه كه ديشب من تو اتاقم خوابيده بودم كه با صداي گريه بلند شدم
ديدم داداشمه يه كمي ترسيده بودم ولي ديدم سرجاش خوابيده و داره زار زار گريه مي كنه. آخه ميدونين من هيچ وقت گريه هاي اونو نديده بودم و واقعا تعجب ميكردم كه يه مرد هم گريه مي كنه ؟اونم داداش من با اون حالت غرور مردانه اي كه هميشه داره
اول خواستم برم چيزي بهش بگم گفتم نه شايد دوست نداشته باشه من گريه هاشو ببينم
ولي....
امروز همش دارم فكر مي كنم كه اون چه مشكلي ميتونه داشته باشه؟
راستي يه مرد كي گريه مي كنه؟
چه جوري ازش بپرسم كه مشكلي داره يا نپرسم ازش؟[/align]

عزیزم کار خوبی کردی نرفتی پیشش
زیاد فکرتو مشغول نکن.اگه احتیاج باشه با تو صحبت می کنه.مگه مردا چین که فکر می کردی گریه نمی کنن؟
شاید احساس تنهائی می کنه.یا دلش گرفته بود.شایدم داشت با خدای خودش صحبت می کرده و مثلا از کاری پشیمون بوده.به هر حال تو نباید زیادی کنجکاو باشی.او می تونه مشکل خودشو حل کنه.و اگه تو دخالت کنی ممکنه ازت ناراحت بشه.اصلا شاید عاشق شده:43:دیر یا زود معلوم بشه.چرا اصلا تا حالا ازدواج نکرده؟:311:
انگار خودمم کنجکاو شدم:163:

خوب مردها هم اگر مستاصل وکلافه باشن گریه میکنن البته در تنهایی یا شاید زود گریه شون بند بیاد نه مثل زنها ....وقتی هم که احساساتی بشن گریه میکنن البته جلوی کسی که باهاش راحتن..ولی چون دوست دارن قوی وتکیه گاه باشنوسعی میکنن گریه شون را سرکوب کنن از بچگی ایجوری بار اومدن...وهیچی به اندازه گریه یک مرد آن هم مغرور منو به گریه نمیندازه...اگه یک مرد گریه کنه دنیا خراب میشه پس زنها چه جوری نترسن؟؟؟وقتی یک مرد گریه کنه؟؟؟ولی به هر حال خیلی طبیعی است اصلا به روش نیار که فهمیدی...اگه نگرانش هستی سعی کن باهاش صمیمی تر شی وحتی درددل کنی که اونهم احساس راحتی کنه معمولا زنها چون راحتر حرف میزنند باید شروع کننده صمیمیت باشند البته اگر دوست نداشت ومحل نداد تو هم زیاد گیر نده...

ممنون رايحه و مادلين عزيز:72:
راستش خود منم بعضي وقتا كه دلتنگ ميشم يا حس تنهايي مي كنم گريه ميكنم ولي من نميدونستم كه يه مرد هم گريه ميكنه اونم شايد يك يا دو ساعت( البته من تااينجاش بيدار بودم ) راستش خودم هم گريه م گرفته بود آخه برام عجيب بود هميشه كه ميگن مرد كه گريه نميكنه!(البته تو فيلماش):311:
برادرم كار و درآمدش خوبه! ولي حس ميكنم تو ازدواج دچار وسواس شده و هنوز خودش هم نمي دونه چي و كي رو ميخاد . هميشه مامانو بابام بهش اصرار ميكنن كه چرا ازدواج نمي كنه ولي هميشه شونه خالي مي كنه و بعضي وقتا هم عصباني ميشه .
مي دونم كه چند وقتيه كه ميره پيش مشاور چون اون روز دستش تسبيح گرفته بود گفتم واسه چيه تو كه اهل اين حاج آقا بازي ها نبودي گفتش كه مشاور بهم گفته واسه تمدد اعصابت يه تسبيح دستت باشه كه استرست كم بشه.
بنظرتون به پدر مادرم بگم كه باز درمورد ازدواج باهاش صحبت كنن؟
مگه با ازدواج مشكلش حل ميشه؟

آخه عزیز جان تو که نمی دونی مشکلش چیه.شاید مطرح کردن موضوع ازدواج عصبانیش کنه.بهتره خودت گاهی به شوخی بهش بگی پس کی منو زن داداش دار می شم.

سلام فرناز جان

نمیخوام اصلا نگرانت کنم اینا همش یه حدسه برای کمک به حل شدن مسئله ای که ذهنتو درگیر کرده.:303:

شاید خدایی نکرده داداشتون یه بیماری خاص داشته باشه که از همه مخفی کرده و اینجوری داره توو خودش میریزه.یه بیماری که حالا شاید از خیلی وقت پیش وجودداشته یا اینکه نه تازه خودش فهمیده و اینجوری نگرانه!و به شما که خانوادش باشید چیزی نگفته باشه.

احتمال دیگه ای هست که شاید دختری رو خیلی وقته دوست داشته و اون حالا با یکی دیگه ازدواج کرده و یا اینکه به داداشت خیانت کرده.که البته برای اینجور موارد خیلی خیلی کم پیش میاد که یه پسر اینجوری زار بزنه اونهم برای ساعت ها!!! دل آقایون بیشتر سنگی شده در

قرن حاضر،خیلی راحت فراموش میکنند ویا خیانت میکنند.بلانسبت بعضی از آقایون اینجا!:324:

به هر حال فرنازجان :72:

نگران نباش شایدم بی دلیل گریه میکرده حس تنهایی و دلتنگی بهش دست داده.ولی ازطرفی هم خوشحالم که میشنوم یه آقاپسر اونقدر با احساساتش میتونه درگیر باشه که هر10 سال یکبار چند قطره اشکی بریزه! .(اینو کلی گفتم):82:

سلام فرناز عزیز.

این اتفاق ممکنه برای هر خواهری پیش بیاد که شاهد گریه ی برادرش باشه. هر چقدر هم برادرش غرور مردانه داشته باشه.
برام سوال پیش اومده که چه جوری شما دارید با هم زندگی میکنید اما با هم تا این حد راحت نیستید!
کاش یه کمی یخ ِ این ارتباط رو آب کنی. منتظر برادرت نباش. خواهرا همیشه باید پیش قدم باشن:)

نمیدونم نظرم چقدر درسته. اما اگه یه آدم غریبه رو میدیدم اینجوری داره گریه میکنه، نمیتونستم بی تفاوت از کنارش رد بشم. (همونطور که شما هم نتونستی بی تفاوت رد بشی و اومدی اینجا تا ببینی چیکار میتونی بکنی)
من اگه جای شما بودم، با توجه به اینکه هنوز با هم راحت نیستید، شاید همون شب چیزی نمیگفتم. ولی فرداش یه اسمس میزدم با این مضمون:

اگه خواستی با کسی حرف بزنی، یکی اینجا منتظره که درد و دل برادرش رو بشنوه. روی خواهرت حساب کن.

اگه روش نشه بیاد رو در رو باهات حرف بزنه، شاید اسمسی شروع کنه به حرف زدن.

شاید الان برای این موقعیت، همین کفایت کنه.
اگه هم جوابی نداد، دیگه زیاد پاپی نشو و بعدش که دیدیش به روش نیار و خیلی عادی برخورد کن.

اما کم کم شروع کن به اینکه رابطه ت بیشتر بشه باهاش.
خواهر برادرید ناسلامتی. دو تا ربات که نیستید کنار هم دارید زندگی میکنید.

امیدوارم موفق باشی:72:

[align=justify][align=justify]فرناز راستش من فکرمیکنم یه مرد وقتی اینجوری گریه میکنه که از یه چیزی شکسته باشه یا زیر فشار چیزی باشه که نتونه ازش دم بزنه و کاری هم از دستش برنیاد! ویا مجبور بشه چیزی رو تحمل کنه یا کاری رو انجام بده که برخلاف تمام عقاید و عواطف مردونش باشه! کلا بخاطر یه چیزی که نتونه برای خودش حلش کنه چون مردها همیشه دنبال راه حل هستن برعکس زنها که میخوان وقتی خیلی ناراحت یا خوشحالن فقط یکی بهشون گوش بده تا احساساتشونو تخلیه کنن مردا اصولا با دردل میونه خوبی ندارن!
حالا اون چی میتونه باشه برای برادرت نمیدونم!
تو هم سعی نکن ازش سر دربیاری، اگر کمکی بخواد که از دست تو بربیاد خودش بهت میگه.
اما سعی کن بهش نزدیکتر بشی و رابطه تو باهاش گرمتر کنی.
در مورد اینکه چرا تاحالا ازدواج نکرده میشه گفت شاید مورد مناسبی که مدنظرش بوده پیدا نشده یا شایدم ...
اصلا تاحالا شده بگه به کسی علاقه مند شده؟
یه وقتیکه دیدی مناسبه سرصحبتو باهاش بازکن!
ازش بپرس: "تاحالا کسیو دوست داشتی؟"[/align][/align]

[align=justify]ممنونم دوستاي گلم:72:
راستش آره چندسال پيش (يعني شايد 10 سال پيش) يه دختري رو دوست داشت اما اون موقع شرايط ازدواجش فراهم نبود.حتي به خواستگاريش هم رفتيم ولي جور نشد بعد چندماه دختره ازدواج كرد و رفت يه شهر ديگه و ما فكركرديم همه چي تموم شده.
تااينكه چندوقت پيش كه قضيه ازدواجش تو خونه مطرح شد گفت كه من به غير از اون دختره به كسه ديگه اي نمي تونم فكركنم.
ميدونين آخه اون واسه من خيلي زحمت كشيده هميشه هركاري ازش خواستم برام انجام داده و يه بارم منت نذاشته.
ميخام كمكش كنم هرجوري شده .آخه اون شب از خودم بدم اومد اينكه من براش خواهر خوبي نبودم؟عذاب وجدان دارم.[/align]