این ازدواج عاقلانه است؟ (پسر پرخاشگری می کند)
سلام دوستان من ايندفعه اومدم تمام ماجراي رابطمونو تعريف كنم چون واقعا خودم موندم چيكار كنم ما يكساله دوستيم اولين بار كه ديدمش اصلا ازش خوشم نيومد ولي چون اصرار داشت ادامه دادم اما نه واسه ازدواج اون موقع خيلي خوب باهام رفتار ميكرد 3ماه اول واقعا رويايي بود:43:اما از وقتي فهميد دوسش دارم رفتاراي بدش شروع شد من ازش خواستم درس بخونه به اصرار راضي شد يعني با كلي اشك ريختنو عذاب دادن من راضي شد،ولي الان 3ماهه بدجور عذابم ميده و كلي مشكل داريم،اول اينكه ميگه درس نميخونم ميرم تو كار ازاد توهم اگه منو ميخواي همينجوري بخواه راستش من هميشه دوست داشتم همسرم تحصيلاتش از من كمتر نباشه ولي بخاطر اون كوتاه اومدم ولي مشكل اصلي من عصبي بودنشه هروقت يه بحث يا دعواي ساده پيش مياد سريع بهم ميزنه بهم فحش ميده ميگه تو چرا ول كن من نيستي ولي من چون دوسش دارم اصلا بهش توهين نكردم خودشم ميدونه. تا اينكه 20روز پيش واسه من يه خواستگار پيدا شد كه از همه لحاظ از ايشون سرتر بود من چون مامانم درجريانه خواستم يه فرصت به اين بديم مامانمم10 روز فرصت داد گفت اگه ميخواد بياد اونم زنگ زد به مامانم ولي مامانم زياد خوب باهاش حرف نزد چون گفته بودم كه خانواده من زياد موافق نيستن ديگه بهانه گيرياش شروع شد ميگفت من بيام كه به خانوادم توهين بشه و شما از ماسرترين و......خلاصه من چون به خانوادم توهين كرد باهاش تموم كردم چند روز پيش گفت بيا واسه اخرين بار ببينمت منم رفتم ولي باورتون نميشه چيكار كرد من يه مدت بود مزاحم داشتم ولي چون ازش ميترسيدم بهش نگفتم اون روز فهميد كلي بهم توهين كرد حتي ميخواست منو بزنه اخه ما خونشون بوديم(البته خانوادش ميدونن ما دوستيمو خونه بودن)جلوي خانوادش كلي بهم توهين كرد واخرشم گفت از خونمون برو بيرون منم اومدم تو عمرم انقد كوچيك نشده بودم حالا از ديروز هي اصرار ميكنه اشتي كنيم عادتشه وقتي ميرم تازه يادش ميفته دوسم داره حالا من چيكار كنم؟؟؟؟دوسش دارم ولي ميترسم از رفتاراش،اگه تو زندگيمونم اينكارارو بكنه چي؟حتي خانوادشم ميدونن اخلاقش چه جوريه ولي ازش طرفداري ميكنن خواهش ميكنم بهم كمك كنيد هرنظري دارين بگين:316:
RE: شما بودين چيكار ميكردين؟؟؟؟؟؟
عزيزم شما آدمها را نمي تواني تغيير دهي اگر علاقه اي به تحصيل كردن ندارد به زور نمي توان او را تحصيل كرده كرد. اين هم كه عصبي و بد دهن هستند جزو اخلاق ذاتي ايشان است. و نمي تواني او را تغيير دهي اگر خواستگارتان فرد قابل قبول از طرف خانواده است سريعا به دوستيتان خاتمه بده و وارد فاز نامزدي شو. چون فردي را سريعا جايگزين مي كني احساس كمبود يا خلاء ناشي از قطع ارتباط هم نمي شوي سعي كن در امر مهم ازدواج از عقلت دستور بپذيري نه احساست
RE: شما بودين چيكار ميكردين؟؟؟؟؟؟
من بودم 100 درصد میگفتم اون خواستگارم بیاد میدیدمش باش حرف میزدم
فعلا هم هیچ جوابی به دوستم نمیدادم (قطع رابطه)
RE: شما بودين چيكار ميكردين؟؟؟؟؟؟
-baran-
یک چیزی که عینا از یکی از اعضای همین تالار(سابینا) یاد گرفتم به شما می گم
هیچ وقت به دیگران نگو اگر جای من بودید چیکار می کردید؟شما شرایط خودت رو داری و فرهنگ خودت رو و اون شرایط و اون طرز فکر برای هیچ کس دیگه ای به صورت صد در صد قابل درک نیست .....و نمیشه بگی شما جای من بودید چیکار می کردید
...
شما می تونی شرایط رو بگی و از همفکری بقیه استفاده کنی نه اینکه بدونی کس دیگه در موقعیت تو چیکار می کردو همون کار رو انجام بدی
این در مورد عنوانته .....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط -baran-
سلام دوستان من ايندفعه اومدم تمام ماجراي رابطمونو تعريف كنم چون واقعا خودم موندم چيكار كنم ما يكساله دوستيم اولين بار كه ديدمش اصلا ازش خوشم نيومد ولي چون اصرار داشت ادامه دادم اما نه واسه ازدواج اون موقع خيلي خوب باهام رفتار ميكرد 3ماه اول واقعا رويايي بود:43:اما از وقتي فهميد دوسش دارم رفتاراي بدش شروع شد من ازش خواستم درس بخونه به اصرار راضي شد يعني با كلي اشك ريختنو عذاب دادن من راضي شد،ولي الان 3ماهه بدجور عذابم ميده و كلي مشكل داريم،اول اينكه ميگه درس نميخونم ميرم تو كار ازاد توهم اگه منو ميخواي همينجوري بخواه راستش من هميشه دوست داشتم همسرم تحصيلاتش از من كمتر نباشه ولي بخاطر اون كوتاه اومدم ولي مشكل اصلي من عصبي بودنشه هروقت يه بحث يا دعواي ساده پيش مياد سريع بهم ميزنه بهم فحش ميده ميگه تو چرا ول كن من نيستي ولي من چون دوسش دارم اصلا بهش توهين نكردم خودشم ميدونه. تا اينكه 20روز پيش واسه من يه خواستگار پيدا شد كه از همه لحاظ از ايشون سرتر بود من چون مامانم درجريانه خواستم يه فرصت به اين بديم مامانمم10 روز فرصت داد گفت اگه ميخواد بياد اونم زنگ زد به مامانم ولي مامانم زياد خوب باهاش حرف نزد چون گفته بودم كه خانواده من زياد موافق نيستن ديگه بهانه گيرياش شروع شد ميگفت من بيام كه به خانوادم توهين بشه و شما از ماسرترين و......خلاصه من چون به خانوادم توهين كرد باهاش تموم كردم چند روز پيش گفت بيا واسه اخرين بار ببينمت منم رفتم ولي باورتون نميشه چيكار كرد من يه مدت بود مزاحم داشتم ولي چون ازش ميترسيدم بهش نگفتم اون روز فهميد كلي بهم توهين كرد حتي ميخواست منو بزنه اخه ما خونشون بوديم(البته خانوادش ميدونن ما دوستيمو خونه بودن)جلوي خانوادش كلي بهم توهين كرد واخرشم گفت از خونمون برو بيرون منم اومدم تو عمرم انقد كوچيك نشده بودم حالا از ديروز هي اصرار ميكنه اشتي كنيم عادتشه وقتي ميرم تازه يادش ميفته دوسم داره حالا من چيكار كنم؟؟؟؟دوسش دارم ولي ميترسم از رفتاراش،اگه تو زندگيمونم اينكارارو بكنه چي؟حتي خانوادشم ميدونن اخلاقش چه جوريه ولي ازش طرفداري ميكنن خواهش ميكنم بهم كمك كنيد هرنظري دارين بگين:316:
در مورد مشکلت باران جان
شما الان اگر به ازدواج با این آقا فکر می کنی باید آگاهانه تصمیم بگیری نه از رو احساس یا عادت ..ببین برای یک عمر این رفتاراش رو می تونی تحمل کنی یا نه
اصلا اون چند درصد ازمعیار های فرد مورد نظر تو رو داره؟خانوادش با شما جورن؟فرهنگتون و اعتقادتون ؟و همه جانبه بررسی کن.
نوع رابطه شما چون از اول با دید دوستی شروع شده و نه ازدواج و چون تو همین مدت کوتاه یعنی یک سال !شما انقدر باهم صمیمی شدید که خانواده هردوتون در جریان هستن و حتی خونشون هم رفتی ...بدون اینکه ارتباطتون رسمی باشه و هدف مند باشه....
این نشون می دونه جفتون هیجان زده وارد این رابطه شدید یا جفتون برای سرگرمی و دوستی ساده وارد این رابطه شدید ...و نمیشه این آشنایی که داشتید رو با دید مثبت بهش نگاه کرد و گفت در مرحله شناخت از هم بودید ..چون تو دوستی های ساده و به عنوان سرگرمی هم دخترو هم پسر انتظاراتشون از هم متفاوته و رفتارهاشون هم همین طور
منظورم اینکه ممکنه خیلی از رفتارهایی که شما تو این دوستی از اون دیدید قابل استناد نباشن که حتما با همسرش هم همین برخورد رو می کنه...
و دلیل دیگه اش هم اینکه به دلیل این وابستگی که طی این یک سال به وجود اومده شما ممکنه نتونی احساسات رو نادیده بگیری و منطقی تصمیم بگیری و ممکنه تصمیمت برای ازدواج با اون فقط از رو حس وابستگیت باشه
این مواردی هم که گفتی در مورد اخلاقیات دوستت نکات منفی زیادی توش دیده میشه و نمیشه گفت بعدا درست میشه چون جزی از شخصیت شده ...منظورم بد دهنی و عصبانی شدنشه
در مورد خواستگاری که پیدا شده
به نظرم باید اول تکلیف خودت رو با این آقا مشخص کنی بعد به ی فرد جدید فکر کنی
یعنی اول از این دل بکنی ...
این حرفی که سارا 2010 من خیلی اشتباه می دونم(معذرت می خوام سارا خانم)
اینکه به دلیل احساس خلا نکردن سریعا وارد ی رابطه جدی دیگه به منظور ازدواج بشی خیلی اشتباهههههه :305:
چون باعث میشه به خاطر ترس از تنهایی و به خاطر اینکه فقط سریعا کسی رو جایگزین فرد سابق کنی
خیلی شتاب زده و از رو احساس تصمیم بگیری و خیلی اشتباهه
و تو باید با فرصت کافی و آرامش و منطقی در مورد خواستگار جدیدت تصمیم بگیری
این جور تصمیمات شتاب زده عوارض جبران ناپذیری داره ی نمونش اینکه بعد از ازدواج دوباره احساس تمایل به فرد قبلی می کنید ...به همون دوستون!
RE: شما بودين چيكار ميكردين؟؟؟؟؟؟
باران جان به نظر من چند نکته در مورد شما مطرح هست. که باید به اون ها توجه داشته باشی .
1- نگرفتن تصمیم مهم در این شرایط
2- دادن فرصت به خودت و خلوت کردن و فکر کردن راجع به گذشته ومخصوصا آینده ات
3- خارج شدن از فاز احساسی و وارد شدن به فاز منطقی (در ازدواج منطق بهتر می تونه بهت کمک کنه تا احساس)
4- پیدا کردن شناخت نسبت به خواسته هات
5- لیستی تهیه کن از معیار هات برای انتخاب همسر آینده ات؟این آقا چند درصد این معیار ها را داره؟
6- لیستی از خصوصیات منفی این آقا-آیا برات قابل تحملند؟
در آخر آقایی که هنوز هیچ تعهدی نسبت به ایشون نداری و هنوز وارد زندگی اش نشدی اینچنین حرمتت را جلوی خانواده اش می شکند چطور انتظار داری.....
اینجا همه دوستان اماده هستند تا بهت دلگرمی بدهند و راهنمایی ات کنند تا از این رابطه بیرون بیایی و تو اولین و آخرین کس نیستی که این مشکل را داری .
توانایی هایت را دست کم نگیر.
برای خودت ارزش قائل شو.
عرت نفست را فراموش نکن.
RE: شما بودين چيكار ميكردين؟؟؟؟؟؟
هر چه زودتر این رابطه رو تمومش می کردم. چون کاملاً توی اطرافیانم میبینم نمونه بارز رابطه شما. می تونه درسش رو بخونه فقط به خاطر شما و کار آزاد حتی داشته باشه. فکر کنم این حداقل خواسته ایه و همینطور منطقی که شما فعلاً ازش دارید و اون به سادگی ازش میگذره. اینجور که مشخصه خانواده خوبی داری و خودتم دختر خانوم و بامنطقی هستی و اون پسر با اون طرز فکر و اون اخلاق ناشایست اصلاً لایق تو نیست عزیزم. وقتت ارزشمند تر از اینه که با این آقا هدرش بدی. خیلی جدی به خواستگارایی که واست میاد فکر کن و فکرت رو از دوستت کاملاً بیار بیرون.
یکم هم مراقب خودت باش اینقدر با همه زود صمیمی نشو، به نظرم کار درستی نمی کردی که داخل خونشون می رفتی بدون اینکه رسمی باشه ارتباطتون.ببخش عزیزم دخالت کردم
موفق باشی گلم:43:
RE: اين ازدواج عاقلانس؟؟؟
ممنون دوستان
من خودمم تصميم گرفتم جوابشو ندم اخه من اصلا تحمل بي احترامي ندارم من خيلي مغرور بودم ولي نميدونم چرا تو اين رابطه انقد غرورمو شكستم،اين اقا اشتباهاتشو خيلي كم قبول ميكنه و زياد منطقي نيس من با همچين ادمي نميتونم زندگي كنم من تازه 3ماهه فهميدم بددهنه وگرنه زودتر يه فكري به حال خودم ميكردم واسم دعا كنيد تا فراموشش كنم:302:
RE: اين ازدواج عاقلانس؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط -baran-
ممنون دوستان
من خودمم تصميم گرفتم جوابشو ندم اخه من اصلا تحمل بي احترامي ندارم من خيلي مغرور بودم ولي نميدونم چرا تو اين رابطه انقد غرورمو شكستم،اين اقا اشتباهاتشو خيلي كم قبول ميكنه و زياد منطقي نيس من با همچين ادمي نميتونم زندگي كنم من تازه 3ماهه فهميدم بددهنه وگرنه زودتر يه فكري به حال خودم ميكردم واسم دعا كنيد تا فراموشش كنم:302:
_________________________
سلام باران عزیز
حتما بدون اینکه بیشتر وابستش بشی روابطتونو باایشون کات کن
الان هیچی نشده این رفتارارو باهاتون داره بطور حتمی بعداز ازدواج بدتر هم میشه مرد یا زنی که خشونت داشته باشه یا بد دهن باشه به درد زندگی نمیخوره
خیلی سخته بااین اینطور ادما زندگی کرد
شما یه خانم محترم هستی عزت نفس داری شخصیت داری
با یکی ازدواج گن که بهتون احترام بزاره ارزش قایل شه هم کفو باشه خانم صدات کنه نه اینکه فحشتون بده تا تحقیرتون بکنه
باران عزیز کسی که حقیر باشه(کوچیک باشه)همه رو تحقیر میکنه
با چشمان باز ازدواج کن ترحم نکن احساساتی عمل نکن عاقل باش روابطتو بطور سریع با ایشون کات کن به زندگی درست ورزشت ارامش اعصابت برس انشاالله خداوند بهترینهارو برات می فرسته :323: