سردرگمی در ازدواج بخاطر مخالفت خانواده
سلام سلام
خوبیدد؟
این تاپیک رو به توصیه دوستان باز کردم,درسته اکثرا با موضوع من آشنا هستید ولی من یه شرح مختصر بصورت دسته بندای ارائه میدم و امیدوارم مثل همیشه لطف کنید و منو توی این راه همراهی کنید
ابتدا معرفی خودم:
من یه پسر هستم که وارد 29سالگی شدم
مدرک ارشد دارم و در حال رفتن به سربازی هستم و کار هم ندارم فعلا
تک فرزند کل فامیل هم هستم!
معرفی خانوادم:
پدر و مادرم هردو شاغل و تا عصر ساعت 7-8 سرکار هستن
فامیل بسار کم جمعیتی داریم و بعد از ازدواج پدر و مادرم فقط 2تا ازدواج شده که از آخریش 10سال میگذره
طرف پدریم عمو عمه ها همه مجرد موندن
طرف مادر هم دایی هام تنهایی رفتن ازدواج کردن و البته الان رابطه برقرار هست
دلایل مخالفت خانوادم با ازدواجم:
پدرم که میگه ازدواج فعلا برا تو خیلی زود هست و باید مدارک تحصیلی بالا و کار خوب پیدا کنی و مثلا بعد از 35 سال اقدام به ازدواج کنی
همچنین خیلی هم بدبین هست و به خانواده دختر به چشم شیاطین نگاه میکنه....
مادرم هم میگه تو میتونی یه دختر بهتر از نظر قیافه و خانواده پیدا کنی
برا همین ناراضی هست
البته اینا چیزهایی هست که به زبون میارن و احتمالا دلایل دیگه هم هست,مثل احساس از دست دادن من
من چرا اصرار به این ازدواج دارم:
ما 4سال باهم بودیم و اما عوا و جنگ نداشتیم
همیشه توی سختی و شادی و مسایل دیگه کنار هم بودیم.
من به شوق و تشویق اون 2ساله ارشد خوندم!خیلی منو کمک میکرد برا پیشرفت
2-من آدم خیلی تنهایی هستم,جز پدر و مادرم و اون کسی رو نداشتم
چون پدر و مادرم هم شاغل هستن عملا من همچیم با اون هست
حالا از تنهایی هم میترسم,واقعا برام کابوسه که دیگه کسی نباشه که باهاش حتی حرف بزنم
3-من خیلی روی صداقت و درستی و گذشته طرف حساسم
ایشون هم برا من اینجوری بود
ولی من اصلا نمیتونم تصور کنم بعدا خواستگاری یکی برم که نمیشناسمش
4-من تا اینجا بخاطر بعضی رفتارهای خانوادم از همسن و سالهام عقب افتادم
اگه به حرف خانوادم گوش کنم و ازدواج نکنم میدونم که میشم مثل طرف پدریم که به جایی نرسیدن
میخوام اینبار اینکارو انجام بدم و این سختی رو تحمل کنم که لااقل 40سالگی به جایی رسیده باشم
کارهایی که تا الان انجام شده
تا حالا دوبار من اقدام کردم و بعد از 2-3 هفته حرف و انواع کارها به جایی نرسیدم
البته دفعه دوم فقط مادرم با اکراه و نارضایتی اومد خواستگاری
اما پدر گفت منو بکشید هم نمیام
اون جلسه خواستگاری هم خانواده دختر گفتن برو درست تموم شد بیا
حالا من اینارو نوشتم
بازهم اگه چیزهای دیگه گفتنش ضروری هست بگید تا بنویسم براتون
اینرو هم اضافه کنم خانواده من با حرف زدن و گفتن حرفهای منطقی راضی نمیشن
پس چیزهای دیگه اگه به ذهنتون میرسه بهم بگید
دوستان من منظرتون هستم
RE: سردرگمی در ازدواج بخاطر مخالفت خانواده
سلام
گفتید پدرتون به خاطر اینکه سربازی نرفتید و کار ندارید با ازدواجتون مخالف هستند.
به نظر شما اینها دلایل غیر منطقی هستند؟
نقش مرد در زندگی مشترک خیلی با جایگاه الآن شما (نمی خوام واژه دوست پسر رو به کار ببرم:163:) فرق میکنه. شما جنگ و دعوا نداشتید شاید به این دلیل باشه که هنوز تحت فشارهای زندگی واقعی قرار نگرفته اید.
پدر شما مسلما از شرایط شما بیشتر از من باخبر هستند. ازشون بخواهید که دلایلی رو که بر اساس اون مخالفت میکنند رو بیشتر براتون باز کنند.
از خودتون پرسیده اید که چرا با ازدواج شما فکر می کنند که شمارو از دست خواهند داد؟
به عنوان تنها فرزند خانواده مسئولیت های شما یخورده سنگین تر از دیگرانه. بهشون عمل میکنید؟ عملا این اطمینان رو در قلبشون ایجاد کرده اید که شما همیشه حامی اون ها باقی می مونید؟
چرا فقط این سه نفر تو زندگی شما هستند؟
یه خورده دایره افرادی که باهاشون در ارتباط هستید، کوچیک نیست؟
شناخت دیگران در روابط با اونها شکل میگیره، یخورده کم تجربه نیستید؟
ترس از تنهایی اصلا دلیل مناسبی برای امتیاز دادن به یه رابطه نیست.
درسته که میگن تو انتخاب خیلی وسواس نداشته باشید. ولی با توجه به چیزایی که اینجا نوشته اید مثل این میمونه که شما از اولین مغازه ای که توش وارد شدید، خرید کردید. اونم یه چیز گرون قیمت!
شریک زندگی مسئله بی اهمیتی نیست.
پنجره ها رو باز کنید و به اطرافتون و رابطه با دیگران به این چشم نگاه کنید که آگاهی تون رو در مورد چگونگی شناخت انسان ها بالا می برند.
مسائل رو همه جانبه بررسی کنید
و به خاطر داشته باشید که هیچ کس به اندازه پدرو مادرتون دلسوز شما نیست!!
اگر دلایلتون منطقی باشه ختما کوتاه میان
براتون آرزوی موفقیت می کنم:72:
RE: سردرگمی در ازدواج بخاطر مخالفت خانواده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانوب
سلام
گفتید پدرتون به خاطر اینکه سربازی نرفتید و کار ندارید با ازدواجتون مخالف هستند.
به نظر شما اینها دلایل غیر منطقی هستند؟
نه,من نمیگم غیر منطقی هست,اما خوب میشه مثل خیلیها 1سال عقد بود و من که از سربازی برگشتم عروسی بشه
بخصوص که من به اسم خودم خونه و ماشین هم دارم
کار هم توی این مدت حتما میتونم دیگه یجا پیدا کنم
پدر شما مسلما از شرایط شما بیشتر از من باخبر هستند. ازشون بخواهید که دلایلی رو که بر اساس اون مخالفت میکنند رو بیشتر براتون باز کنند.
متاسفانه پدر بنده اینکارو نمیکنه و فوری حالت دعوا و پرخاشگری بهش دست میده عین بقیه موارد
و متاسفانه من خودم اینجور احساس میکنم که حتی خودش هم نمیدونه دلیل واقعیش چی هست,از روی غریزه داره کار پدر و مادر خودشو ادامه میده,
همونجور که گفتم از طرف پدرم فقط یه نفر تونسته ازدواج کنه,اون هم پدرم هست که با مکافات و داستانهای زیادی,بقیه همه مجرد موندن....
از خودتون پرسیده اید که چرا با ازدواج شما فکر می کنند که شمارو از دست خواهند داد؟
به عنوان تنها فرزند خانواده مسئولیت های شما یخورده سنگین تر از دیگرانه. بهشون عمل میکنید؟ عملا این اطمینان رو در قلبشون ایجاد کرده اید که شما همیشه حامی اون ها باقی می مونید؟
چجوری؟ یعنی چیکار باید بکنم؟
چرا فقط این سه نفر تو زندگی شما هستند؟
یه خورده دایره افرادی که باهاشون در ارتباط هستید، کوچیک نیست؟
شناخت دیگران در روابط با اونها شکل میگیره، یخورده کم تجربه نیستید؟
خوب همونجور که گفتم من چون توی خانواده و فامیل کسی رو ندارم باید از افراد غریبه وارد زندگیم کنم
دیگه سنم و موقعیتم هم جوری نیست که دور و برم پر از دوستهای مختلف باشه هرلحظه
اکثرا همه درگیر زندگی خودشون هستن و دیگه نهایت ماهی یبار دور هم جمع شدن هست
مضاف به اینکه من منظورم افرادی بود که بشه توی هرموقعیت بهشون تکیه داد و اعتماد کرد,
چیزی مثل خواهر و برادر منظورم بود
ترس از تنهایی اصلا دلیل مناسبی برای امتیاز دادن به یه رابطه نیست.
درسته که میگن تو انتخاب خیلی وسواس نداشته باشید. ولی با توجه به چیزایی که اینجا نوشته اید مثل این میمونه که شما از اولین مغازه ای که توش وارد شدید، خرید کردید. اونم یه چیز گرون قیمت!
شریک زندگی مسئله بی اهمیتی نیست.
پنجره ها رو باز کنید و به اطرافتون و رابطه با دیگران به این چشم نگاه کنید که آگاهی تون رو در مورد چگونگی شناخت انسان ها بالا می برند.
من دقیقا متوجه این قسمت نشدم
منظورتون شناخت جنس مخالف هست؟
من رابطه های متعددی داشتم تا حالا واین اولین نفر من نیست
بهرحال از قدیم من همیشه بخاطر تنهاییم بیشتر وقتم توی کوچه ها و روابط بیرون بوده
من دقیقا مشکل این قسمتم رو نفهمیدم:325:
RE: سردرگمی در ازدواج بخاطر مخالفت خانواده
بچه ها چی شد پس؟
کسی راه و روش دیگه نمیدونه؟نظری چیزی؟
آخه منکه همون اول گفتم با حرف منطقی راضی نمیشن,اگه میشدن که نیاز به تاپیک باز کردن نبود
مخصوصا که گفتم بابام چند ثانیه بعد شروع بحث قاطی میکنه
یعنی همیشه اینجور بوده,حتی سر موضوعهای خیلی خیلی کوچیک......
من شرایط خانواده و فامیل رو گفتم که ببینید این مشکل فقط به شرایط من ربط نداره و اصلا ازدواج مثل ماله کسای دیگه نیست:302: :316:
RE: سردرگمی در ازدواج بخاطر مخالفت خانواده
سلام،
من شما رو به نحوی درک می کنم چون مشکل شما رو تا حدودی دارم. یک سوال آیا خانواده دختر و مخصوصن خودش شما رو بدون خانواده می پذیرند؟