احساسات متناقض به خونواده
من گاهی به خونوادم خیلی علاقمند،گاهی بی تفاوت،گاهی بی علاقه،گاهی متنفر میشم.این طبیعیه؟؟
راهی هست که احساسات منفیم بهشون رو دفع کنم؟اصلا به اینکار نیازی هست؟
در بدترین حالات حس دلسوزیم بهشون قطع نمیشه در حالیکه دلم میخواد تلافی کنم،این کار باعث نمیشه خشممو تو خودم بریزم و ازارم بده؟
RE: احساسات متناقض به خونواده
سلام
ما انسان ها موجودات پویایی هستیم. همه چیزهایی که مربوط به ماست در حال تغییره (جسمی و یا روحی) پس اینکه نسبت به دیگران با توجه به شرایط مختلف، احساس متفاوتی داشته باشیم، کاملا طبیعه.
ولی در مورد خانواده چون تعلق خاطر ما خیلی قویه. احساسات ما همیشه تحت تاثیر علاقه زیادمون به اعضای خانواده مون قرار داره. تغییر داره، اما اون زمینه مثبت همیشه هست.
فکر میکنم واژه "تنفر" رو اغراق کرده باشی!!
پیش میاد که ما از دست هم خیلی رنجیده خاطر بشیم ولی پیوند محکمی که بین اعضای یک خانواده وجود داره اونقدر قوی هست که هیچ وقت گسسته نشه.
نقل قول:
راهی هست که احساسات منفیم بهشون رو دفع کنم؟اصلا به اینکار نیازی هست
معلومه عزیزم. معلومه که باید احساسات منفی تو نسبت به خانوادت به حد اقل برسونی چه بسا که باید صفر بشه.
با توجه به تاپیک های دیگری که باز کردی حدس میزنم خیلی تحت فشاری و این احساساتت مقطعی هستند انشا الله
وقتی به آرامش خاطر رسیدی بیشتر بررسی شون کن
در آخر اینکه خانواده سالم یکی از بزرگترین و اولین نعمت هایی که خداوند به ما عطا میکنه ولی از بس جلو چشممونه نمیبینیمش:305:
RE: احساسات متناقض به خونواده
بنظر من یک مقدارش طبیعیه بخاطر فشارهایی که به آدم میاد، من خودم گاهی که حس منفی دارم حتی توی شرایط خیلی بد همیشه به خودم یادآوری می کنم تک تک حمایت ها و زحمت های خانواده ام رو , اونا هم آدمن قرار نیست همیشه کامل باشن و کاراشون درست باشه اما فراموش نکنیم که همیشه دوستمون دارن ، اونوقت دوباره یادم میاد که چقدر دوستشون دارم و همه احساسات منفیم از بین میره .
RE: احساسات متناقض به خونواده
احساس میکنم یه جسم سیاه و سنگین در هم پیچیده تو قلبم رسوخ کرده.و من همیشه یه پارچه زیبا روش انداختم.همیشه از دیدنش وحشت داشتم و الان حس میکنم قلب سنگینه.گاهی احساس میکنم دوستتر دارم سینه ام رو باز کنم قلب رو بشکافم و اون جسم سیاه رو بیرون بکشم.
گفتن از خونواده ام مثل کندن تیکه های تن میمونه.همونقدر زجر اور.همونقدر درداور.
پنهان کردن لنجزاری دربین گلهای زیبا و درختان سرسبز و نشان دادن به همه که زندگی ما اینه،این درختان سبز.نشان دادن لجنزار مثل تکه تکه کردن تن سخت و دردناک است
حس بدی دارم.ارامش ندارم.انگار ان پارچه زیبا و ان درختان سبز ارومم نکرده.انگار ان جسم سیاه و ان لجنزار هنوز ازارم میدهم.تا کی برای خودم انکار کنم؟
انگار انکار و ندیدن و توجه نکردن اثر خود را از دست میدهند و من دنبال مسکن جدیدم.دارویی ارامش بخش
قلبم درد میکند.گاهی گریه چقدر به درد میخورد اما نمی اید و بغض...
RE: احساسات متناقض به خونواده
بهار66 عزیز
نیازه بطور حضوری نزد مشاور بری و از این احساسات متناقض و شرایطی که این حالات پیش میاد حرف بزنی تا بررسی بالینی صورت بگیره و با ریشه یابی بتوانی کمک لازم را برای یکپارچه شدن احساس پایدارت نسبت به خانواده و یافتن آرامش دریافت کنی .
موفق باشی
RE: احساسات متناقض به خونواده
فرشته مهربان رفتم ولی با صحبتهایی که کردیم بهم گفت بخاطر شرایط خونوادس و بعد به این نتیجه رسید که نمیتونم کار خاصی براشون بکنم و بهتره ازشون فاصله بگیرم.
بهم گفت میبایست برای حل شدن مشکلات والدینم مشاوره برن که هر ترفندی که بکار بردیم فایده نداشت و راضی به رفتن نشدن.
خوب من خسته شدم دیگه.
RE: احساسات متناقض به خونواده
این یعنی هیچی؟بسوز و بساز؟حداقل یه راهکار که اتفاقات رو ندید بگیرم.کور و کر بودن چه جوریه؟:302:
RE: احساسات متناقض به خونواده
[align=justify]بهارخانوم
یکبار دیگر تاپیکهایی که برای مشکلاتت تا به امروز زدی را نگاه کن ...
در اکثر آنها تو دیگران را مقصر دانستی و خودت را مانند شخصی که به او ظلم شده و یا هیچ نقشی در این مشکلات نداشته جز اینکه فقط و فقط مجبور شده است مسائلی که دیگران برایش ایجاد کره اند را بپذیرد ..... اما چـرا؟
واقعا اینطور بوده ...!؟
فکر میکنی خودت چقدر در بوجود آمدن یا تکرار این مسائل نقش داشتی؟
همانطور که عکس العملی که دیگران در مقابل ما دارند در جواب عملی است که ما انجام میدهیم ماهم یک جسم نیستیم و در مقابل رفتار دیگران ما هم کارهایی میکنیم.
فکر میکنی عمل ها و عکس العمل هایت چقدر درست بوده؟
کجاها باید قاطعانه عمل میکردی که نکردی؟ ... کجاها باید منفعلانه عمل نمیکردی که کردی؟ ... کجاها باید تلاش بیشتری میکردی و نکردی و امروز از چشم دیگران میبینی؟
کجاها خانوادت به صلاحت عمل کرده اند و چون باب میل تو نبوده از آنها متنفر شدی؟
چرا سعی نکردی به پدر و مادرت نزدیکتر شوی و رگ خوابشان را پیدا کنی؟
همه میدانند رابطه دختر و پدر چقدر میتواند دوست داشتنی و خوب باشد، تو چقدر از ظرافتهای دخترانه در این رابطه استفاده کرده ای تا بتوانی در مواردیکه نظر پدرت با تو یکی نیست او را متقاعد کنی؟
اگر در گذشته اشتباهاتی داشتی که تاثیر آن تا به امروز در زندگی تو وجود دارد و اگر سهم خودت از آن اشتباه را قبول کردی باید اینرا هم بدانی که هیچ پدر و مادری بخاطر اشتباهات فرزندش به او جایزه نمیدهد!!
چقدر سعی کردی اعتماد خانوادت را جلب کنی؟ چقدر توانایی هات را به آنها نشان دادی؟ چقدر با آنها روراست بودی؟
تا وقتیکه تو به آنها اعتماد نداشته باشی و آنها را بعنوان نزدیکترین، دلسوز ترین و قابل اعتماد ترین افراد زندگی ات ندانی و برای مشکلاتت (هرچند هم که مواخذه یا سرزنش شوی) از آنها کمک نخواهی، انتظار نداشته باش آنها به تو و توانایی هایت اعتماد کنند.
در این تاپیک صحبتهای بسیار خوبی شده است که توصیه میکنم آنها را بخوانی البته موضوع آن چیز دیگریست ولی پستهای دوستان بخصوص خانوم ani ـ خانوم سرافزار ـ خانوم فرشته مهربان ـ آقای مدیر همدردی و آقای sci را حتما بخوان چراکه در آنها به نکاتی اشاره شده است که میتوانی از آنها برای قوت بخشیدن به شخصیت خود استفاده کنی. بخصوص پست 89 خانوم آنی صحبت های بسیار خوبی شده.
http://www.hamdardi.net/thread-19615-page-9.html[/align]
نکاتی برای رهایی فرد از آشفتگی ذهنی
فراموش کن تا بخاطر آوری
چگونه آرامش بیابیم
رسیدن به آرامش ذهنی
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
ارزیابی ما از وقایع چگونه است
برنده در زندگی
بگذار بگذرد
برای آزاد شدن
RE: احساسات متناقض به خونواده
ok،pkمیخونمشون.اما در مورد سوالاتت.:منم مقصرم.
اما به من جواب بده.تا حالا شده تو دوران بچگی همه فامیل بسیج بشن که زندگی پدرو مادر تو رو درست کنن؟تا حالا شده پدر و مادرت از 7روزهفته 8روزش رو با هم دعوا کنن،کتک کاری،قهرو...واین اتفاق انقد براتون روزمره بشه که اگه بعد از3-4 روزدعوانشه تعجب کنید؟تا حالا شده تو بچگی مادرت قهر کنه و تو رو با خودش ببره و تو سرگردون این ور و اون ور بشی؟تا حالا شده پدرت مادرت رو بیرون کتک بزنه؟تا حالا شده وقتی خواهرت به دنیا میاد همه بهت بگن تو مواظبش باش مامانت نمیتونه؟تا حالا شده یه راز مهم و خصوصی رو به مادرت به عنوان درددل بگی و بعد ببینی با همه تاکیدی که کردی که بین خودمون باشه بفهمی به همه گفته و اگه احیانا بینتون بحثی پیش بیاد از اون موضوع سواستفاده کنه؟تا حالا شده مادرت همیشه بیخیال زندگیش باشه جوری که حتی همسایه ها هم با تموم پنهانکاری که کردین بفهمن و بهتون بگن؟تا حالا شده خواهرت دندون درد بگیره و اشک بریزه و بعد همه بیخیال نگاش کنن و تو مجبور بشی خودت اونموقع شب پاشی که ببریش دکتر تا بلاخره یکی به رگ غیرتش بر بخوره؟تا حالا شده از درد به خودت بپیچی و از مادرت بخواهی از داروخونه سر کوچه قرص بگیره اما بگه به من چه؟تا حالا شده پدرت به همه لج کنه و بیخیال بشه و تو به زمین برفی نگاه کنی و ماتم بگیریکه مثلا چه جوری پالتو بخری و فردا بری دانشگاه؟پدر من ندار نیست اما وقتی به یکی لج کنه تصمیم میگیره همه رو نابود کنه.
تا حالا شده خوتون دعوا بشه به قصد کشت همو بزنن؟تا حالا شده همه خونواده از خونه فراری و دنبال راهی برای دور بودن از خونه باشن؟تا حالا شده با صاحب کارت به مشکل بخوری و سر کار نری و حقوق نگیری و پدرت کلید کنه ... تومنی که بابت فلان چیزگرفتی رو همین الان بده و مدام رو اعصابت راه بره؟پدر من ندار نیست که اگه بود میگفتم نداره و والسلام اما او...
شده پدر و مادرت با این سن و سالشون هنوز با هم دعوا کنن؟همه تو این خونه تصور میکنن فدا شدن و ازبین رفتن.
اما ازبیرون ما خونواده ابروداری هستیم.ابرویی که ما حفظش کردیم.
شده به حدیبرسین که دیگران و خود شما بچه ها خواهشکنین طلاقبگیرن؟شده پدرت بارها بخواد مادرتو طلاقبده اما ازترس حرف مردم اینکارو نکنه؟اصلا شده مادرت راه بره و پدرت عین ضبط تا میبینش بهش ناسزا بگه.هر لحظه که میبینش...
شده پدرت یه حرف رو هزاران بار به مادرت بگه اما مادرت هنوز به روش غلط خودش ادامه بده؟
شده دنبال راهی باشی که دیرتر خونه بیای یا فقط یه ساعت ارامش داشته باشی اما تو خونه پیدا نکنی؟اونوقت فقط برای گذروندن وقتت بری..............................؟
اینها فقط مال من نیست.تو این خونواده هم فکر میکنن حیف شدن و همه ناراضی و با این مشکلات دست به گریبانن.
تا حالا شده همه اینا تو تمام مدت تکرار بشه نه 1با نه ده بار نه صد بار............
از بیرون همه فکر میکنن من یه دختر خوشبخت با خونواده عالی ام
فکر میکنیدلم نمیخواد مشکلمو به خونوادم بگم و خودمو راحت کنم و انقد عذاب نکشم.......اما ای دل غافل اون موضوعی که از افشاش میترسم دست پخت همین پدر و مادره
بازم هست دوست داری بشنوی؟
RE: احساسات متناقض به خونواده
متاسفم pk جان که تند رفتم.ببخشید.
اما همشون عین حقیقته . به خصوص الان که مسئولیت خیلی چیزا با منه مسائل خونمون خیلی اذیتم میکنه و تحت فشارم.حس میکنم خسته ام.نمیخوام مظلوم نمایی کنم ولی شاید چون این تاپیک رو بعد اون تاپیکم نوشتم این جوری برداشت کردی.اگه تونستم بهت پیغام خصوصی میدم و یه سری چیزا راجب همه تاپیکام بهت میگم
بازم ممنون:72::72:
چقدم تو پست قبلیم کلمه هام بهم چسبیدن!!!!!!:311: