RE: فشار زیاد خانواده ...
ببخشید یک مشکل دیگه هم این وسط هست که میترسم اونم اینه چون ما بدون مشکل هستیم و عوامل خارجی مثل خانواده اش شاید ما رو جدا کنند و به اسرار شوهرشون بدن مطمعا هستم بعدا بحث قیاس کردن در هر دوی ما پیش میاد و فکر میکنیم که مثلا من از این بهترم...
یعنی شک ندارم به این مسئله ...
اگر خدایی نکرده از دستم بره ، به علت فشار خانواده... چیکار کنم ؟؟ بد بخت میشم ..زندگیم تباه میشه...
مادرم فهمیده خیلی تغیرر کردم این چند روزه و رنگم عوض شده و غذا رو نمیخورم و بازی میکنم...
حتی وقتی دیشب به مادرم گفتم 1 ماه نماز شب میخونم جمله ام تمام نشده گریه ام گرفت و به دروغ گفتم دوستم مشکل براش اینجاد شده در حالی که من جلوی هیچ کسی اشک نریختم...
انقدر استرس گرفتم که توی خونموت این دو روزه 10 گیلومتر راه رفتم...
اولین بارمم بوده که با یکی انقدر رابطه عاطفی داشتم و همینطور ایشون...
و همیشه به هم افتخار میکردیم که گناهی نکردیم در این رابطه و داریم تلاش میکنیم بهتر بشیم و ازدواج کنیم...
RE: فشار زیاد خانواده ...
سلام
باید بهتون بگم که شما هر دو سنتون پایینه و دچار احساسات شدید هستید .
برادر من شما با خونواده تون جدی در مورد این رابطه صحبت کردید ؟ از کجا معلوم که چند سال دیگه یا حتی سال دیگه چه شرایطی داشته باشید ؟ اصلا شاید خونواده اون موقع مخالفت کنند حالا به هر دلیلی .
به نظر من اجازه بدید دختر خانم منطقی تصمیم بگیرند . (من در این شرایط بودم و متاسفانه ضربه شو خوردم ) . http://www.hamdardi.net/thread-17375.html
اگه اون خانم واقعا شما رو دوست داشته باشند و شما هم شرایط ازدواج داشته باشید مطمئنا کسی نمیتونه مجبورش کنه که با کس دیگری ازدواج کنه .
امیدوارم تصمیم درستی بگیرید هر دو تون .
RE: فشار زیاد خانواده ...
با 3بار ملاقات حضوری نمیشه فهمید طرف مقابل مناسبمون هست یانه.همین طور استخاره شرایطی داره.
ازدواج کردن مقدماتی میخواد که اولیش اینه که خود شخص ازنظر فکری و احساسی بالغ شده باشه.من نمیدونم شما از این نظر در چه حدی هستین اما تعریف های مطلقی که کردین مثلا ما مطمئنا با هم خوشبخت میشیم نشون میده به پختگی لازم نرسیدین و بین تو و اون دختر وابستگی احساسی بوجود اومده.
تنها نظری که میتونم بدم اینه که از همین الان رابطه رو cut کرده و خونوادتون رو در جریان بذارین و تنها کاری که شما میتونین بکنین اینه که هر دو خونواده حضورا با هم اشنا بشن و بعد با در نظر گرفتن همه شرایط تصمیم بگیرن.
ضمنا تصور نمیکنم پدری دخترش رو به زور شوهر بده مگر در موارد خاص،و حتما خود دختر حداقل رضایت نسبی رو داشته.
اگر با خونواده رفتین ولی اون دختر کس دیگه ای رو انتخاب کرد مطمئن باشید نظر خودش هم بوده.
RE: فشار زیاد خانواده ...
خب همون طور که گفتم قصد ازدواج و ادامه تحصیل رو داشتیم و بعدش کار ها رو انجام بدیم ...
اما در مورد خانواده باید بگم که خاستگار فعلی ایشون نیز همین وضع من رو داره ولی خب خانواده میگه چون بچه ی خوبیه فعلا محرم بشید تا بعد ...
و اینکه بیشتر بخاطر ترس از خانواده هست که دختر هیچ حرفی نمیزنه ...
چندین بار گفته نه اما پدر بزرگش واسته شده و پدر ایشون هم بدون نظر خواستن به اونها گفته بیاید ببینیم چی میشه ...
و راه داده اونها رو ..
و اینکه درسته سنمون پایینه یکم ولی باید بگم تحت احساس نبوده که دل بستیم...چون مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتیم به هم علاقه مند شدیم .
1 سالی هست همدیگه رو میشناسیم ولی 6 ماه است جدی و به قصد ازدواج حرف زدیم...
منم منتظرم تا توی شرایط مناسب با خانواده در جریان بگذارم.
الان بهم خبر داده که به مادرش از من گفته و مادرش خیل راحت با قضیه کنار امده و گفته این خاستگار رو یطوری رد کن تا اون سلیم { من } 1 سال دیگه بیاد .
و اینکه الان مادرشون در جریان هستند.
نقل قول:
تعریف های مطلقی که کردین مثلا ما مطمئنا با هم خوشبخت میشیم نشون میده به پختگی لازم نرسیدین و بین تو و اون دختر وابستگی احساسی بوجود اومده.
من همچین حرفی نزدم اما گفتم از خیلی جهات به هم میخوریم و از خیلی نظر ها مشترک هستیم .
اینم میدونیم زندگی خیلی سخته و مشکلات داره اما خاستگاری که الان براش امده پدرش گفته با هم ازدواج کنیدو درس بخونید تا بعد با هم مشکلات رو رفع کنید .
با مشکلات اشنا هستیم ولی همیشه با فکر و عقل باهاش کنار امدیم و رابطه ما با دوست دارم و عاشقتم شروع نشده و از گفتن این حرفا هم دست کشیدیم چون گناه هست !!!
و اینکه اینشون دانشجوی روانشناسی و من مهندسی عمران هستم.
از ریسکش اطلاع داریم ولی داریم تلاش میکنیم که برطرف بشه ...
مادرشون هم امروز فهمیدن... و گفتند سال دیگه بیاد جلو ..: ایکس
الان ذوق زده هستم ...
راستی هدف ما ازدواج بود ولی نه توی این سن .
بیشتر میخواستیم 1 سال صبر کنیم تا پا پیش بزارم و محرم شیم به هم و بعد گرفتن مدرک جشن ازدواج بگیریم و بعد سربازی هم وقتی مشغول به کار شدم عروسی کنیم..یعنی 3 سالی طول میکشید که اون موقع 24 ساله میشدم و شناخت بهتری هم از هم بدست می اوردیم.
از اینکه 3 بار قرار حضوری گذاشتیم بخاطر دین و شرع بود که کمتر هم رو ببینیم تا یک وقت اشتباهی سر نزنه ...
نه چیز دیگه ای .
خیلی ها هستند که این کار رو میکنند.فعلا محرم میشند ولی بعد درس با هم ازدواج میکنند و جشن میگیرند.
بهتر زندگی رو درک میکنند و قدر تلاششون رو 2 طرف میدونند .
اینطور نیست ؟!!
RE: فشار زیاد خانواده ...
:305:اگه قصدتون ازدواجه همین الان پا پیش بذارین.نه یک سال بعد.این یک سال رابطه پنهانی میتونه خطرات و عوارض زیادی داشته باشه.
با تعاریفی که کردین پدرش با محرم شدن و بعد جور کردن شرایط مشکلی نداره.وقتی هم از وجود شما بی اطلاعه چه جور انتظار دارین اون خواستگار رو بخاطر شما رد کنه.حداقل مزیت اون خواستگار نسبت به شما اینه که رسمی رفته جلو.
ضمنا پدرها هیچ از پسری که با دخترشون طرح دوستی یا اشنایی پنهانی ریخته خوششون نمیاد.پس فقط رسمی
RE: فشار زیاد خانواده ...
نه من و نه ایشون مشکلی از جهت خانواده نداریم.
ولی مشکلمون اینه که فعلا نمیتونیم بگیم چطور اشنا شدیم.
اخه من توی یک سفر و در طی یک سری مراحل اشنا شدم باهاشون ... و بیشتر نسبت بهشون شناخت پیدا کردم ...
قراره من ترم بعد یا ترم بعدیش که مهر ماه هست به اونجا نقل مکان کنم و بعد اون ترم به خانواده هامون بگیم.
و اینکه مادر ایشون از من اطلاع داره ولی نمیدونه شماره های همدیگر رو داریم ولی میدونه من وجود خارجی دارم و اخلاقیاتم رو و همین طور عکسمم دیده ...
ولی فعلا مشکلمون همین نوع اشناییمون هست...
و البته پدر ایشون هم سخت گیر هستند برای همینه که نمیتونیم فعلا بیان کنیم این مسئله رو.
RE: فشار زیاد خانواده ...
به نظر من باید به ایشون فرصت انتخاب بدی
خودش انتخاب کنه صبرکنه یا به همون شخص جواب بده
ولی اگه میتونستی پاپیش بذاری ،فقط برای اینکه از قصدت مطمعن شه عالی میشد