سلا دوستان. همونطور که میدونید من نزدیک عروسی ام هست اما به علت مشکلاتی که دارم تو این دورانی که باید شاد باشم اما اصلاً شاد نیستم و همش دلم میگیره و یه جورایی افسرده ام. مشکل من:
پدرم از همون بچگیم معتاد به تریاک بود اما شدتش زیاد نبوده و مادر بیچارم از همون اول زندگی با این مشکل عظیم دست و پنجه نرم میکرد. یه زمانی رسید که اینقدر مصرف میکرد که همه مغزش پوک شده بود و همش تصمیمات احمقانه مالی میگرفت و بارها و بارها مارو به زمین زده و تا می آییم جون بگیریم یک گند دیگه میزنه. تا اینکه مامانم کلی باعاش صحبت کرد و به خاطر اینکه حالا داماد دار شدی و آبروی دخترتو نبر و... قرار شد ترک کنه. اما دوباره چند وقتیه که متوجه مصرف دوباره اش می شیم. من واقعاً دلم برای مامانم میسوزه شکسته و افسرده شدن روز به روزش رو میبینم و دارم دیوونه میشم.البته پدر من کلی ارث بهش رسیده و وضع مالیش در حقیقت باید معرکه باشه اما نه تنها نیست بلکه توی مشکلات شدید مالی داریم زندگی می کنیم.البته هیچوقت ما رو توی رفاه نذاشته و از پول دادن به زن و بچه اش بی نهایت دریغ میکنه حتی اگه جیباش پر پول باشه.فقط تا حالا خرج تحصیلمون رو داده ولی همیشه مامانم لباس و... رو باید قسطی تهیه میکرد برای من و داداشام. خیلی روزا هیچی پول نداریم. فوق العاده فرد خودخواه و بی حساب و کتابیه که الآن که 2 ماه بیشتر به عروسی دخترش نمونده هیچ فکری برای جهاز من نداره. چون با چند اقدام احمقانه دیگه خودش رو شدید بدهکار این ور و اونور کرده و فقط ماهی 2میلیون تا جاییکه مادرم میدونه داره نزول میده!!!!!!وقتی بابام مصرف میکنه در آن واحد کل زندگی رو به تاراج میبره و به حرف هیچ احدی هم گوش نمیده و وقتی خودش توی مشکل مالی میفته(ما که همیشه توی مشکل مالی هستیم)تمام تقصیرات رو گردن مادرم میندازه و مادرم رو عامل بدبختی اش میدونه و مادرم همش داره غصه میخوره. همش بابام زمانیکه کاریش با موفقیت پیش نمیره دنبال مقصر یا مقصرهایی میگرده. کلی زمین و مال داره اما هیچ کدوم رو نمیفروشه و جاش نزول میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!مادر من از اینکه جهاز منو چطور آماده کنه داره دیوونه میشه، خیلی شبا خوابش نمیبره و هر شب که با بابام برمیگرده خونه شدیداً دپرسه و کلی با هم بحث کردن.برادر کوچیکم باهاش یک مدت کار میکرد اما آبشون توی یک جوی نرفت و الآن به مامانم میگه دیگه حق نداره بیاد سر کار باعث تمام بدبختی های خانواده اینه!!!!!!!!!!!!!!!!و همش به مادرم میگه تو اینا رو پررو کردی با حمایتهای بیجای تو از اینا ما به خاک سیاه نشستیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هیچوقت توی زندگی از مامانم کوچکترین تشکری نکرد هیچ همه گندهای خودش رو پای مامانم میذاره در حالیکه مامانم هیچوقت حتی برای خودش یک مانتو نخرید و مانتوی کهنه خاله هام رو می پوشید. روزی رو به یاد نمیارم که به مادرم پول داده باشه مادرم برای خودش چیزی بخره و همین خرج خورد و خوراک هم مادرم با جنگ و دعوا ازش میگیره.
رابطه زناشویی خودشون هم اصلاً خوب نیست و کاملاً متوجه ایم که اصلاً اعصاب همدیگرو ندارن.مادرم حتی گاهی به طلاق فکر میکنه. این خونه شده خونه غم واسه من. یک شب که با شوهرم بیرون بودم و کلی بهم خوش گذشت وقتی که برگشتم خونه و در خونمون رو دیدم دوباره همون حس افسرده اومد سراغم. استرس شدید دارم تپش قلبم همینکه چشمم رو از خواب باز می کنم میاد سراغم که جهاز من چی میشه؟ چکار کنم مامانم افسردگی نگیره؟و... کمکم کنید تا من به آرامش برسم و به مادرم آرامش بدم اصلاً حالم خوب نیست در این مورد با شوهرمم کوچکترین دردودلی نمیتونم بکنم دلم داره می ترکه:302:اگه توضیحات مبهمه بگید تا بیشتر باز کنم مسئله رو.