توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
سلام.
توی تاپیکهای قبل کمی از خودم گفتم.
الان واقعا نمیتونم به کسی علاقمند بشم. نمیدونم باید چیکار کنم. یه جور اضطراب شدید هم دارم از اینکه آینده ام چی میشه. ولی میترسم از دل بستن. و حتی انگار دیگه توانش رو ندارم. انگار از بس تحقیر شدم یه جور مقاومت درونم ایجاد شده
خواستگارهای خوب هم دارم اما انگار دلم سنگ شده!!!
دوستان خواهش میکنم کمکم کنید و نظراتتون رو بگید.خواهش میکنم. خیلی مضطربم.
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
:302: هیچ کس نیست منو راهنمایی کنه؟:302::302::302::325::325::325:
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
دوست عزیزم سلام
این مشکلی که داری طبیعی هست ...همه ی اون کسانی که در یک رابطه شکست خوردند از شروع رابطه جدید می ترسند ...در واقع این نیست که دل سنگ یا بی عاطفه شده باشی بلکه عاطفه شما آسیب دیده...و در این مواقع از ترس آسیب دیدن حصاری به دور خودمون می تنیم تا از خودمون محافظت کنیم...این نشون میده شما هنوز آمادگی ورود به یک رابطه جدید رو نداری...باید مدتی صبر کنی و فقط آدمها رو از دور تماشا کنی...نباید شتابزده وارد رابطه ای بشی و اگر رابطه ای رو به نیت ازدواج شروع کردی قدم به قدم با یک مشاور زبده پیش برو...اینبار این ترس شاید به تو کمک هم بکند که با دقت بیشتری انتخاب کنی و چیزهایی را ببینی که قبلا نمی دیدی...تو الان دردهایی کشیدی و درس هایی یاد گرفتی که اگر خوب از آنها استفاده کنی خوشبخت خواهی بود و لی اگر همان اشتباهات را تکرار کنی دوباره که هیچ صدباره شکست خواهی خورد...تجربه نشان داده آدمهایی که ترس دارند از وارد شدن به زندگی مشترک می دانند که ازدواج یعنی وارد شدن به یک رابطه پرتنش و این خودش حسن بزرگی هست...تو دیگر خیلی تجربه ها داری...خیلی مطالعه کن...سعی کن به جای اینکه بترسی دانشت را بیشتر کنی ...مرور کنی ببینی بار قبل چه اشتباهاتی کردی کجاها نیاز داری روی خودت کار کنی...محکم تر باشی ...یاد بگیری که احساستت را کنترل کنی ...به جای فرار از ترس هایت از آنها استفاده کن...که دیگر تحقیر نشوی...آزار نبینی...دوست گلم یاد بگیری که به دیگران نشان ندهی وابسته شان شدی ...یاد بگیری محکم باشی و غرورت را حفظ کنی و اول از همه خودت را دوست بداری ...و در آخر اگر با کلی مطالعه و مشورت انتخابی کردی و تلاشت را کردی انشالله خوشبخت خواهی شد...خیلی ها حس تورا دارند اما با گذر زمان همه ی ترسهایت رنگ آرامش می گیزند اگر و فقط اگر آگاهانه انتخاب کنی ...
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
ممنون از راهنمایی شما مریم جان.
گاهی واقعا اونقدر در علاقمند شدن احساس ناتوانی میکنم که اخیرا دارم تلاش میکنم خودم رو قانع کنم که مجرد خواهم موند و باید با مجردی کنار بیام و برنامه ی زندگیم رو بر اساس اون تنظیم کنم و بعدش هم که فکر میکنم مامان و بابا و خواهر و برادرها تا همیشه نخواهند بود وحشت میکنم و حس میکنم تنها خواهم موند و همینطور این افکار ادامه پیدا میکنه. تا حدی که حتی بیرون که میرم اصلا به جنس مخالف نگاه نمیکنم و سعی میکنم ذهنم رو از اینکه وجود دارن خالی کنم. میل جنسی رو هم از حد کنترل گذشته و تمایل به اون رو دارم در خودم سرکوب و نابود میکنم. و این اضطراب رو هم پیدا میکنم که پس همیشه باید با رنج و درد زندگی کنم و هیچوقت رنگ خوشبختی و آرامش رو نمیبینم و واقعا زندگی من چی میشه و چه سود و ثمری داره و ....:316:
دارم خل میشم.:316:
این حالتم رو از وقتی خواستگارهای خوبی داشتم ولی نتونستم اصلا باهاشون رابطه عاطفی برقرار کنم پیدا کردم.
باور کنید حتی جمله های عاشقانه و محبت آمیز اونها نه تنها دلم رو نرم نمیکنه و خوشحالم نمیکنه بلکه احساس خفگی و کلافگی در من ایجاد میکنه.:302::316:
گاهی واقعا خودم رو تموم شده و نابود شده حس میکنم.:302::302:
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
عزیز دل زمانی تصمیم به ازدواج بگیر که به عنوان یه آدم خوشحال و موفقی...یک عالمه سرگرمی و موفقیت و دوست دور و برت جمع کردی و مطمئن شو برای فرار از تنهایی ازدواج نمی کنی...ازدواج اگه برات هدف شد و یک باید اونوقت باز هم عجولانه انتخابی اشتباه می کنی...باید یاد بگیری ازدواج یک اجبار نیست مگر اینکه یک روزی یه آدم واقعا خوبی پیدا بشه....
اینکه حرفای محبت امیزشون دیگه به دلت نمی شینه شاید یه نشونه باشه که تو دیگه الان عاقلتری و زود مفتون و شیفته نمی شی...این خیلی خوبه...انشالله عاقلانه انتخاب می کنی و خوشبخت می شی...
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
سلام.
به خودت زمان بده عزیزم.
:72:
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
سرشار من شما را يادم نيست لينك تاپيك قبلي ات را بذار.
RE: توانایی دوست داشتن رو از دست دادم!!!!
با تشکر از همه ی دوستان.
موردی که در چگونه فراموش کنم اتفاق افتاد دقیقا زمانی بود که من یه آدم خیلی خیلی خوشحال و فعال و هدفمند بودم و دور و برم هم کلی دوست و سرگرمی داشتم. ولی نمیدونم چرا بعد از تحقیرهایی که شدم و از این ور و اونور هم شایعه شنیدم و جریان یه جورایی بیرون درز باز کرده و همه حالا منتظرن ببینن که زندگی و سرنوشت ازدواج من چی میشه اضطرابم ایجاد شده. به خصوص که مدتی بود خواستگاری نمی اومد و الان تازه هفت هشت ماهه که چند مورد پیش اومده.
چگونه فراموش کنم؟
من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد