شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
با سلام و عرض ادب
خانمی 30 ساله هستم که 1.5 سال از ازدواجمان میگذرد. علی رغم مشکلاتی که با همسرم داریم، از زندگی ام راضی بوده و هستم. همسرم چند ماه از من کوچکتر است و هر دو دارای تحصیلات عالی هستیم. مشکل اصلی من با همسرم که باعث اشتباه بزرگ از جانب من شد این است: او هیچگاه سو تفاهمات و ناراحتی های گذشته را نمی تواند ببخشد. مثلا تا به حال 100 بار تکرار کرده است که از نحوه ی کادو دادن پدرم به او سر عقد خوشش نیامده است. یا مسائلی از این قبیل. بارها با هم در مورد این مسائل گفتگو و گاهی مشاجره کرده ایم. هر بار به ظاهر پذیرفته که اگر اشتباهی از جانب من و خانواده من صورت گرفته عمدی نبوده و از تکرار این مسائل ابراز شرمندگی کرده است. اما هیچ وقت ماجرا تمام نشده و نمی شود. من بارها با گریه ملتمسانه از او خواسته ام که به طرح مسائل مربوط به گذشته (خاله زنکی! )پایان دهد اما فائده ای ندارد. متاسفانه 3 هفته پیش اتفاق خیلی خیلی بدی پیش آمد. اتفاقی که مثل یک کابوس بود. و باورکردنش برایم دشوار است.
من داشتم شام می خوردم و او پشت سر من با لپتاپش کار می کرد. در ادامه ی بحثی که از صبح بینمان پیش آمده بود دوباره شروع کرد به توهین به خانواده من و ذکر مسائلی که بارها در موردشان در آرامش حرف زده بودیم، من تصمیم به سکوت گرفته بودم اما نتوانستم خودم را کنترول کنم بشقاب غذا را به شدت به کنار زدم و متاسفانه بعد از برخورد به صندلی به همسرم خورد و 3 دندان جلواش شکست.
عکس العمل او کابوس دیگری بود. فورا به پدرش زنگ زد و به او گفت "اینها" مرا کشتند، به پدرم زنگ زد و به او توهین کرد و گفت باید مخارج را او تامین کند، یک سری مسائل خصوصی بین ما را نزد افراد فامیل من فاش کرد. طوری که در حال حاضر عکس العمل او خانواده مرا به شدت آزرده کرده است و نسبت به ادامه زندگی ما نگرانند.
از آن روز تا به حال صد بار مرا بخشیده و 100 بار لعنت کرده
من از کارم شرمنده ام. به خاطر این اتفاق دست پدرش را هم بوسیدم.
با وجود همه ی این بداخلاقی ها من دوستش دارم و نمی خواهم زندگیمان از هم بپاشد ولی با حساسیتی که او همیشه به گذشته دارد می دانم هیچ وقت این حادثه از ذهنش پاک نمی شود و شاید هر هفته به من یاد آوری کند.
بعد از 3 هفته (یک روز دعوا 2 روز آشتی)دارم کم کم نا امید و افسرده می شوم.
نمی دانم چه کار کنم و چگونه این اشتباه را جبران کنم؟
اصلا می شود به ادامه زندگی با این شرایط امیدوار بود یا نه؟
ممنون می شوم اگر راهنمایی ام کنید.
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
سلام نازنین جان
آره عزیزم این چه حرفیه که "میشه امید داشت یا نه؟"
یک دعوا بوده که زیادی بزرگ شده
اینکه چه رفتاری باید پیش بگیری تا اینقدر همسرت گذشته رو شخم نزنه راستش من نمیدونم
اما بهت این قول رو میدهم که اینجا مشکلت حل میشه
فقط اروم باش و از جدا شدن حرف نزن
الان چون خانوادت هم ناراحتن خیلی قضیه بغرنج شده
من پیشنهاد میکنم اول اونها رو آروم کن و بگو عصبانی بوده شوهرم اگر حرفی زده شما که میشناسدش و از این چیزها
جو اونطرف که آروم بشه راحتتر میتونی به خودتون 2 تا فکر کنی
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Nazanin_60
با سلام و عرض ادب
خانمی 30 ساله هستم که 1.5 سال از ازدواجمان میگذرد. علی رغم مشکلاتی که با همسرم داریم، از زندگی ام راضی بوده و هستم. همسرم چند ماه از من کوچکتر است و هر دو دارای تحصیلات عالی هستیم. مشکل اصلی من با همسرم که باعث اشتباه بزرگ از جانب من شد این است: او هیچگاه سو تفاهمات و ناراحتی های گذشته را نمی تواند ببخشد. مثلا تا به حال 100 بار تکرار کرده است که از نحوه ی کادو دادن پدرم به او سر عقد خوشش نیامده است. یا مسائلی از این قبیل. بارها با هم در مورد این مسائل گفتگو و گاهی مشاجره کرده ایم. هر بار به ظاهر پذیرفته که اگر اشتباهی از جانب من و خانواده من صورت گرفته عمدی نبوده و از تکرار این مسائل ابراز شرمندگی کرده است. اما هیچ وقت ماجرا تمام نشده و نمی شود. من بارها با گریه ملتمسانه از او خواسته ام که به طرح مسائل مربوط به گذشته (خاله زنکی! )پایان دهد اما فائده ای ندارد. متاسفانه 3 هفته پیش اتفاق خیلی خیلی بدی پیش آمد. اتفاقی که مثل یک کابوس بود. و باورکردنش برایم دشوار است.
من داشتم شام می خوردم و او پشت سر من با لپتاپش کار می کرد. در ادامه ی بحثی که از صبح بینمان پیش آمده بود دوباره شروع کرد به توهین به خانواده من و ذکر مسائلی که بارها در موردشان در آرامش حرف زده بودیم، من تصمیم به سکوت گرفته بودم اما نتوانستم خودم را کنترول کنم بشقاب غذا را به شدت به کنار زدم و متاسفانه بعد از برخورد به صندلی به همسرم خورد و 3 دندان جلواش شکست.
عکس العمل او کابوس دیگری بود. فورا به پدرش زنگ زد و به او گفت "اینها" مرا کشتند، به پدرم زنگ زد و به او توهین کرد و گفت باید مخارج را او تامین کند، یک سری مسائل خصوصی بین ما را نزد افراد فامیل من فاش کرد. طوری که در حال حاضر عکس العمل او خانواده مرا به شدت آزرده کرده است و نسبت به ادامه زندگی ما نگرانند.
از آن روز تا به حال صد بار مرا بخشیده و 100 بار لعنت کرده
من از کارم شرمنده ام. به خاطر این اتفاق دست پدرش را هم بوسیدم.
با وجود همه ی این بداخلاقی ها من دوستش دارم و نمی خواهم زندگیمان از هم بپاشد ولی با حساسیتی که او همیشه به گذشته دارد می دانم هیچ وقت این حادثه از ذهنش پاک نمی شود و شاید هر هفته به من یاد آوری کند.
بعد از 3 هفته (یک روز دعوا 2 روز آشتی)دارم کم کم نا امید و افسرده می شوم.
نمی دانم چه کار کنم و چگونه این اشتباه را جبران کنم؟
اصلا می شود به ادامه زندگی با این شرایط امیدوار بود یا نه؟
ممنون می شوم اگر راهنمایی ام کنید.
عزيزم گذشته اي كه هفته اي يك بار تكرار بشه تبديل به زمان حال ميشه. اين بار كه بحث شد بهشون بگين ( به جاي عصبانيت و دعوا و .. و بريم پيش مشاور؟)اگر گذشته بد هميشه در زمان حال حضور فعال داشته باشه ...
رفتار اشتباهو با رفتار درست نه سخن برطرف كنيد .اين بار كه بهتون از گذشته گفتن با مهرباني و محترمانه بگيد من دارم سعي ميكنم گذشته رو جبران كنم .. اما اگه ادامه دان بدون عصبانيت.. بدون كوبيدن در و .. و.. و.. آروم اطاقو ترك كنين.در ضمن براي ايشون مشخص كنيد اگه بيان و باز گو كردن موارد خصوصي بين شما و ايشون فقط از ارج شما كم نميكنه احترام خودشونو به عنوان يه آدم كه رعايت حريم ها رو نمي كنه پايين مي آره..
ذخير هاي از كار هاي دوست داشتني بوجود بياريد.گاهي خوبي هاي ما زخم يه رفتار بدو رو اگر خوب نكنن از دردش كم ميكنن.
همسرتون كلا داراي چه خصوصيات اخلاقي خوبيه كه بشه براي بهبود رابطه بين شما ازشون سود برد؟
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
سلام نازنین جان.
وقتی مشخصات شوهر شما رو خوندم یاد نامزد خودم افتادم باور می کنی رفتارهایی که تعریف کردی عینه رفتارهای نامزد (البته نامزد سابق من چون داریم از هم جدا میشیم ) هست. البته در مورد نامزد من شدتش خیلی بیشتر بود. یعنی مطمئنم اگه من بشقاب غذا رو سمتش پرت می کردم همون لحظه تصمیم به طلاق می گرفت! چون یک بار تو جریان اختلافاتمون اونقدر خودش و خواهرش بهم توهین کردند که من دیگه نتونستم تحمل کنم و کیفمو که دستم بود انداختم زمین ( نه سمت کسی ) و از اتاق رفتم بیرون از اون به بعد ایشون ادعا می کنند که من ازت می ترسم. امروز کیف پرت کردی فردا چاقو پرت می کنی سمتم و منو میکشی!! اینا رو گفتم که بدونی همسرت اینقدرام بد نیست و مطمئنا دوست داره که اینجوری در موردت قضاوت نمی کنه و شما رو بخشیده. نامزد منم مدام گذشته رو نبش قبر می کرد فلان وقت مادرت فلان حرفو به برادرت زد منظورش من بودم و...
بهت توصیه می کنم حتما راضیش کنی برین پیش یه مشاور خوب. نذار زندگیت اینجوری بمونه تا دیر نشده سعی کن درستش کنی. خیلی هم به پر و پای شوهرت نپیچ اشتباه منو تکرار نکن که مدام ازش عذرخواهی کنی و منتشو بکشی اینجوری خودشو محق می دونه که هر رفتاری باهات بکنه. تو معذرت خواستی همین فعلا کفایت می کنه باهاش عادی رفتار کن.از صمیم قلب امیدوارم مشکلت حل بشه.
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
با سلام.همسر شما به قول یکی از دوستان خوب همدردی خانم آنی از گذشته تمبر جمع کرده منم تو یکی موضوعی این مشکلو داشتم و دوستان پیشنهادات خوبی بهم کردن(البته متاسفانه ما دستمون به همسر شما نمیرسه که به خودش بگیم و البته خود ایشون هم باید خواستار این تغییر باشه) اما اون راهکارها این بود:
تمرین تنفس(البته این کارو باید همسرتون انجام بده!) در شروع حالت ارزیابی گذشته
تغییر حالت و موقعیت(این کارو شما هم میتونید انجام بدین بحثو عوض کنید،تلویزیونو روشن کنید،اتاقو ترک کنید)
جایگزینی احساس آزردگی با یک احساس خوب:یعنی بعد از این که جهت فکری همسرتون تغییر کرد و از یادآوری گذشته یه کم دور شد مثلا بشینید کنارش و نوازشش کنید.یا براش چای بیارید یا میوه پوست بکنید.
البته اینم مد نظر داشته باشین(نمیدونم تا حالا این کارو میکردین یا نه) وقتی ایشون شروع میکنه به یادآوری خاطره ی خاصی که مدام تکرارش میکنه(مثلا جریان کادوی عقد یا شکسته شدن دندونشون) با ایشون همدلی کنید نه گریه یا التماس یا متهم کردنشون به حرفهای خاله زنکی.چون خود ایشون بیش از شما از این موضوع اذیت میشه وگرنه این قدر تکرارش نمیکرد.
اینم بگم همسرتون اگه راضی بشه راجع به این مشکلش با یک مشاور صحبت کنه خیلی عالی میشه.
موفق باشید
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
خیلی ممنون از پاسختون ملاحت جان
البته خیلی از مسائل که ایشون همیشه مطرح می کنه واقعا اشتباهات من نیست. یا ناشی از سوئ تفاهمه یا حساسیت های بیش از حد همسرم.
جالب اینجاست که وقتی من هم در مقابل حرفای او، حرفهای مشابه می زنم یعنی دلخوریهای خودم را از او و خانواده اش مطرح می کنم، او آرام می شود و حق را به من می دهد. اما این دور خیلی تکرار می شود و این تکرار برایم ناراحت کننده است. چون از نظر من این یک دور بی معنی و بی فایده است و فقط انرژی و وقت ما را می گیرد. او حتی هنگام این بحث ها می تواند به کار هایش ادامه دهد اما من تا چند روز فکرم مشغول می شود.
آن روز که ان اتفاق بد افتاد واقعا فکر کردم حرف منطقی با او در این شرایط آب در هاون کوبیدن است.
آن روز من نیم ساعت رفتم بیرون که هر دو آرام شویم. خیلی سعی کردم که خودم را کنترول کنم ولی نشد.
همسرم در مواقع عادی اهل بگو بخند و شاد است. وقتی هم شاد است یا هنگام شوخی آنقدر یک موضوع را تکرار می کند که من کلافه می شوم یا به بعضی از مخاطبان بر می خورد.
گاهی این شوخی ها مسخره کردن دیگران و حتی خانواده ی خودش است. که من واکنش نشان میدهم.
در مورد مسخره شدن خانواده خودم هم که واقعا برایم غیر قابل تحمل است.
در این مواقع به او می گویم که من می دانم که حرفهای تو صحت ندارد اما از اینکه همسرم آدمی است که به دیگران توهین می کند ناراحت می شوم.
در مورد اینکه بازگو کردن موارد خصوصی و یا توهین مستقیم به دیگران از ارزش او کم می کند ( واقعا هم این اتفاق در حال حاضر افتاده است) با او صحبت کرده ام، او می گوید اصلا دیگران ارزشی ندارند که او بخواهد خودش را از این بابت ناراحت کند.
در مورد مشاور هم خودم فعلا اقدام کرده ام.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parvane123
سلام نازنین جان.
وقتی مشخصات شوهر شما رو خوندم یاد نامزد خودم افتادم باور می کنی رفتارهایی که تعریف کردی عینه رفتارهای نامزد (البته نامزد سابق من چون داریم از هم جدا میشیم ) هست. البته در مورد نامزد من شدتش خیلی بیشتر بود. یعنی مطمئنم اگه من بشقاب غذا رو سمتش پرت می کردم همون لحظه تصمیم به طلاق می گرفت! چون یک بار تو جریان اختلافاتمون اونقدر خودش و خواهرش بهم توهین کردند که من دیگه نتونستم تحمل کنم و کیفمو که دستم بود انداختم زمین ( نه سمت کسی ) و از اتاق رفتم بیرون از اون به بعد ایشون ادعا می کنند که من ازت می ترسم. امروز کیف پرت کردی فردا چاقو پرت می کنی سمتم و منو میکشی!! اینا رو گفتم که بدونی همسرت اینقدرام بد نیست و مطمئنا دوست داره که اینجوری در موردت قضاوت نمی کنه و شما رو بخشیده. نامزد منم مدام گذشته رو نبش قبر می کرد فلان وقت مادرت فلان حرفو به برادرت زد منظورش من بودم و...
بهت توصیه می کنم حتما راضیش کنی برین پیش یه مشاور خوب. نذار زندگیت اینجوری بمونه تا دیر نشده سعی کن درستش کنی. خیلی هم به پر و پای شوهرت نپیچ اشتباه منو تکرار نکن که مدام ازش عذرخواهی کنی و منتشو بکشی اینجوری خودشو محق می دونه که هر رفتاری باهات بکنه. تو معذرت خواستی همین فعلا کفایت می کنه باهاش عادی رفتار کن.از صمیم قلب امیدوارم مشکلت حل بشه.
ممنون از راهنماییتون
البته همسرم هم اولش حرف از جدا شدن زد. و اینکه هر چی تو دستت می گیری من می ترسم. ولی من سعی کردم بهش بقبولونم که من به هیچ عنوان نمیخواستم به سمت اون پرت کنم. بد شانسی من بود که بشقاب به صندلی خورد و به سمتش برگشت و صاف خورد تو دندونش! خودش هم به من خیلی وابسته است و می گه جدایی بیشتر به ضرر اونه!
خوشبختانه اونقدر با هم اشتراکات داریم که فعلا جدایی بهترین و تنهاترین گزینه برامون نباشه!
اما از آینده خیلی می ترسم. چون هر وقت بهش می گم که از فلان حرفت دلگیرم دندونش رو به من نشون می ده. نمی دونم این وضعیت تا کی ادامه پیدا می کنه. و چقدر می تونم تحمل کنم.
اگه من هم در دوران نامزدی بودم حتما به جدایی فکر می کردم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
با سلام.همسر شما به قول یکی از دوستان خوب همدردی خانم آنی از گذشته تمبر جمع کرده منم تو یکی موضوعی این مشکلو داشتم و دوستان پیشنهادات خوبی بهم کردن(البته متاسفانه ما دستمون به همسر شما نمیرسه که به خودش بگیم و البته خود ایشون هم باید خواستار این تغییر باشه) اما اون راهکارها این بود:
تمرین تنفس(البته این کارو باید همسرتون انجام بده!) در شروع حالت ارزیابی گذشته
تغییر حالت و موقعیت(این کارو شما هم میتونید انجام بدین بحثو عوض کنید،تلویزیونو روشن کنید،اتاقو ترک کنید)
جایگزینی احساس آزردگی با یک احساس خوب:یعنی بعد از این که جهت فکری همسرتون تغییر کرد و از یادآوری گذشته یه کم دور شد مثلا بشینید کنارش و نوازشش کنید.یا براش چای بیارید یا میوه پوست بکنید.
البته اینم مد نظر داشته باشین(نمیدونم تا حالا این کارو میکردین یا نه) وقتی ایشون شروع میکنه به یادآوری خاطره ی خاصی که مدام تکرارش میکنه(مثلا جریان کادوی عقد یا شکسته شدن دندونشون) با ایشون همدلی کنید نه گریه یا التماس یا متهم کردنشون به حرفهای خاله زنکی.چون خود ایشون بیش از شما از این موضوع اذیت میشه وگرنه این قدر تکرارش نمیکرد.
اینم بگم همسرتون اگه راضی بشه راجع به این مشکلش با یک مشاور صحبت کنه خیلی عالی میشه.
موفق باشید
ممنون از پیشنهادهای خوبتون.
وقتی داره از پدر و مادرم به طرز توهین آمیزی بد میگه من نمی تونم باهاش همدردی کنم.
سعی می کنم بهش بگم اونا دوسش دارن و دشمنش نیستند. و از خوییهاشون می گم. اونوقت به من میگه تو از خانوادت همش دفاع می کنی و نمی پذیری اونا بدن!!
از حالا داره می ره رو اعصابم که تو حق نداری عیدنوروز بری خونه اونا! (خانواده من شهرستان هستند).
پدرم رو به شدت تحت فشار گذاشت تا بابت هزینه دندون پزشکیش مبلغی رو برامون بفرسته!
به شدت با اونا بد دهنی کرد. حالا هم به جای یک عذر خواهی ساده، داره اونا را عذاب می ده.
خانواده همسرم با هاش قطع ارتباط کرده اند (غیر از پدرش). حالا از من می خواد منم با خانواده ام مثل او رفتار کنم. به نظر شما من چه کار باید بکنم؟ چون در قضیه شکستن دندانش مقصر بوده ام باید در این مورد کوتاه بیایم و با خانواده ام قطع رابطه کنم؟
همسرم در حال حاضر، راضی به رفتن پیش مشاور نیست، اما من وقت مشاوره گرفته ام.
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
سلام نازنین خانوم
وای که چقد مشکلت شبیه منه ... منم شوهرم هی میگه اون ساعتی که بابات سر عقد داد اله بله:311: میدونی خانواده شوهرم سرعقد به من چه ساعتی دادن ؟؟ از اونایی که از مکه میارن در بالاش وا میشه روش پره نگینه :311: تا بذاری دستت هم فوری سیاه میشه :311: ولی اونی که ما بهش دادیم یه ساعت مارک دار بود که صفحه داخلیش از جنس طلا با قیمتی خیلی بالا بود نمیدونم مشکلش چی بود که هی میگه بدرد نمیخوره ... :311: باید به شوهرامون بگیم ببخشید یادمون رفت شمارو واسه انتخاب کادو ببریم:316:
تازه ساعتی که بهم دادن باتری هم نداشت:311: ولی بخدا یبار هم بهش نگفتم .. بگذریم .. تازه مثلا همش با من درگیره میگه چرا فامیلهات توی عقدمون نمیرقصیدن:311: بخدا اگه بدونی چه حرفایی میزنه شاخ در میاری وای شوهر تو که خوبه
راستی تاپیک من هم بیا خیلی به راهنماییتون نیاز دارم شوهرم دوتا دوست دختر داره :47:
http://www.hamdardi.net/thread-19284.html
RE: شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
سلام نازنين جان
تاپيك من قفل شده، به خاطر همين اومدم و توي تاپيك خودت ازت تشكر كنم.
هر چند مشكل شما با من از زمين تا آسمان فرق داره اما اميد من هم همينه كه يه روزي آروم بشه.
ولي خوب تحملش بعضي وفتها واقعاً سخته نازنين جان
به هر حال مرسي و از اينكه مشكلت تا حدي حل شده واقعاً خوشحالم.