RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
دوست عزيز شما مي خواي ما ظرف يه هفته كمك كنيم كه به بقيه ثابت كني شوهرت بده.؟ اول با دقت بيشتر بنويس مشكلات چي ان. مثلا اگه مي گي رفيق بازي چقدر وقتشو با دوستاش ميگذرونه .. جاسوسي تو رو ميكنه يعني چه؟ و..
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
فقط با این دید که این ازدواج تحمیلی بوده به قضیه نگاه نکن،
حتما شوهرت خوبیهایی هم داره اونا رو هم به یاد داشته باش.
سعی کن عاقلانه تصمیم بگیری و نه از روی احساساتت.
منطقی باش و به مسائل و مشکلات بعد از طلاق هم فکر کن و در نهایت یه تصمیم عاقلانه بگیر.
سعی کن بهترین تصمیمو بگیری تا بعدا پشیمون نشی.
انقدر به فکر اثبات به خونواده ها هستی که شاید تو این تصمیم مهم اشتباه کنی.
نمیدونی دلیل رفتارهای شوهرت چیه؟ از همون اول این طوری بودند؟
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
مثلا به محض اینکه کسی واسم پیامک میده اونم باید باخبر بشه که کی بود و چیکار داشت.اگه بیرون بریم نگاه های منو کنترل میکنه که مبادا من زیر چشمی به کسی نگاه کنم در صورتی که خودش تو جمع نقل مجلسه و عموما دوست داره حتی اینقدر شخصیتشو پایین بیاره که باعثه جلب توجهه بقیه بشه.هیچوقت مسئولیته اشتباهاتشو گردن نمیگیره و خودرایه.معمولا تو خونه بیشتر از 2 ساعت باهم نیستیم جون یا بیرونه و وقتی هم خونه میاد واسه استراحت و خوابه.ملاحت عزیزم اگه به شما کسی کادویی بده که باب میلت نیست و نمیپسندی آیا با ذوقه تمام استفادش میکردی یا واست بی ارزش بود.حالا هرچقدر هم بقیه بگن که مثلا خیلی خوش رنگه و یا خیلی بهت میاد.اگه به دلت نشسته باشه حتی اگه جاییش پاره شده باشه با عشقه تمام وصله پینه میزنی تا مدت بیشتری ازش استفاده کنی.من دوس دارم واسه رضایته خودم زندگی کنم نه برای راضی نگه داشتنه بقیه.تو زندگی2 تا فاکتور وجود داره که حکمه چسب دارن,یکی عشق و یکی (س.ک.س)که هر2 رو راضی کنه.اما تو زندگی من حتی یکی از این ها هم وجود نداره.هیچوقت دلم واسش تنگ نمیشه .بین ما محبتی موج نمیزنه.کار داره به جایی میرسه که میترسم حرمتها شکسته شه.زن داری بلد نیست اما چاپلوسی پیشه بقیه رو برای زیر سوال بردن من رو عالی بلده.شاید بی تفاوتی های من هم مزید بر علت باشه اما من از چند روز بعد از خواستگاری احساسمو بهش گفتم و باهاش منطقی حرفیدم اما اون انگار حرفای منو نمیشنید بیشتر دوست داشت داماد بشه.همه توقع دارن به پای کسی که بهش علاقه مند نیستم بسوزم
این اولین باره که میخوام در حضوره خانواده های جفتمون بحرفم خودشونم دل خوشی ازش ندارن تا جایییکه 5 ماهه خونمون نیومده بودن اما هضمه واژه ی طلاق براشون سخته.نمیدونم با چه منطقی با هاشون بحرفم که مثله همیشه نگن تو با این کارت میوای ما جلو فامیل سرمونو بلند نکنیم.دلم میخواد زندگی کنم نه اسیری.شدم مثله یه حباب که مجبورم با فوت هرکسی به یه سمتی برم اما دیگه میخوام این حباب رو بترکونم و زندگیمو خودم بسازم واسه آرامش ورضایت خودم زندگی کنم به شوهرم عشق بورزم و ازش عشق بگیرم نه اینکه فقط واسه رضایت خانوادم تحمل کنم
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
جاذبه عزیزم
یعنی تو معتقدی اون صدرصد منفیه؟؟؟ حتی یک اخلاق خوبم نداره؟؟
قطعا که اینجوری نیست
به نظر من تو هم تلاش زیادی نکردی که زندگی مشترکتون گرم بشه
این تحمیلی بودن داره دیدتو کم میکنه
تا حالا شده بشینی باهاش حرف بزنی و بگی این اخلاقت داره آزارم میده؟؟؟
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
وقتی بهش علاقه ای ندارم پس تلاشی هم واسه کمرنگ کردن ضعفاش نخواهم کرد.احساس میکنم حقمو خوردن.چون کسی به من بها نداد و مثل عصر هجر منو اونو واسه هم در نظر گرفتن.البته اینم بگما با تمام وضع و حال زندگیمون اما بازم من هیچوقت پا رو دمش نمیزارم که بی جهت باعث اوقات تلخی بشه اما چون عشقی بینمون نیست تلاشی هم واسه جبران نداشته هامون نمیکنیم.ما مثلا زن وشوهریم شای پیش هم بخوابیم اما خواب همدیگرو نمیبینیم داریم نقش زن و شوهرو بازی میکینم.اگه بدونید چه شبهایی از فرط درموندگی اشک میریزمو اون بی تفاوت بالشو پتوشو برمیداره میره یه اتاق دیگه میخوابه.*من و اون توانتخابمون اشتباه کردیم و اشتباهه دوممون این بوده که تو دوران نامزدی این رابطه رو تموم نکردیم و اشتباهه بعدیمون ادامه ی این رابطه ایه که آخرش به جدایی می انجامه*این حرفایی بود که مشاور تو جلسات حضوری به هردومون گفت و اضافه کرد با بچه دار شدن فقط زندگیتون بدتر میشه.اما من تاحالا نتونستم این حرفارو متوجهه خانوادم کنم.اینجا ام که انگار کسی نیست
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
خوش اومدی.
از شوهرت چون ازدواجت تحمیلی بوده خوشت نمیاد یا به خاطر رفتارهاشه؟اگر رفتارش اصلاح بشه،احساس شما عوض
می شه؟
برای اصلاحش باید دنبال علت رفتارش باشی.
راجبه طلاقم اینطور نیست که تردد کنن.می خوان بیشتر به فکر ساختن باشی.اصلشم همینه.اولویت اولت باید بهبود
وضعیت باشه.اگر به نتیجه نرسیدی می تونی به طلاق م فکر کنی.اون موقعه تردد نمی کنن حمیاتتم می کنن.
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جاذبه
من دوس دارم واسه رضایته خودم زندگی کنم نه برای راضی نگه داشتنه بقیه....شدم مثله یه حباب که مجبورم با فوت هرکسی به یه سمتی برم اما دیگه میخوام این حباب رو بترکونم و زندگیمو خودم بسازم واسه آرامش ورضایت خودم زندگی کنم ...نه اینکه فقط واسه رضایت خانوادم تحمل کنم
...
اما من تاحالا نتونستم این حرفارو متوجهه خانوادم کنم.اینجا ام که انگار کسی نیست
شما مگه نمیخواهی برای رضایت خودت زندگی کنی و نه برای راضی نکه داشتن خانواده؟ پس چرا الان اصرار داری که خانواده ات حتما به طلاق راضی باشند؟ پس هنوز نظر دیگران برات مهمه. نگاه دیکران برات مهمه. در ضمن علت اینکه نه خانواده و نه افراد این سایت قانع نمی شوند، اینست که دلایل شما برای طلاق کافی نیست. درست است که رفتارهای همسر شما رضایت شما را از زندگی مشترک فراهم نمیکند و درست نیست. اما شما هم تلاشی برای به سامان رسیدن این زندگی ظاهرا نکردی و به نظر میرسد فقط دنبال جمع کردن آتو از همسرت برای محکمه خانواده ات بودی و هستی.
به هر حال شما برای طلاق نیازی به رضایت کسی نداری. البته غیر از همسرت که اونهم برای طلاق توافقی لازمه. وگرنه همین فردا میتونی بری درخواست طلاق بدی به دادگاه یا فوقش برای محکم کاری وکیل بگیری. اما بعد طلاق فکر کردی میخواهی چیکار کنی؟ چشم انداز واقعی و درستی از بعد از طلاق مد نظرت هست؟ میخواهی دوباره ازدواح کنی؟ برنامه ات چیه؟
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
شاید بی تفاوتی های من هم مزید بر علت باشه
ریشه تقریبا همه مشکلات شما رو می توان در این جمله شما پیدا کرد، خودتون هم گفتید وقتی کسی را دوست ندارید ضعف هاشو بزرگ می کنید و تلاش برای جبران نمی کنید. به نظر من همسر شما این دوست نداشتن رو حس کرده، همونطور که همه انسان ها می کنند و هیچکس نمی تونه دوست نداشتن رو به مدت طولانی پنهون کنه، تجسس می کنه چون احساس می کنه شما اون رو دوست نداریدو شک می کنه نکنه به کس دیگه ای علاقه دارید، شک می کنه چون از بابت احساس شما مطمئن نیست و می ترسه شما به کسی توجهی بیش از اونچه به اون دارید بکنید. روابط زناشویی رضایت بخش ندارید چون دوستش ندارید و اون حس می کنه و سرد میشه ...
شما گفتید بنای یک زندگی عشقه، به نظر من عشق واقعی عشقی هست که با شناخت و ازدواج به دست بیاد، من یادمه یه دوستی داشتم که از بچگی نامزد پسرعموش بود و همیشه حسرت کافی شاپ رفتن و ولنتاین و ... را می خورد. ولی اینها هیچکدوم دوومی نداره. شما حتی اگر کسی را با خواست و علاقه قلبی انتخاب کنید و تفاهم نداشته باشید ممکنه این علاقه به بی تفاوتی و نفرت منتهی بشه. پس به نظر من داشتن علاقه شدید قبل از ازدواج ملاک نیست. تجربه من این رو بهم میگه.
توی روانشناسی یه اصلی داریم به نام اصل برگشت ناپذیری، به معنای این که وقتی تصمیمی را می گیریم اگر همه جوانب رو در نظر بگیریم و با دقت انتخاب کنیم حتی اگر بعدا پشیمون بشیم نمی گیم ای کاش این تصمیم رو نمی گرفتم، چون میدونیم که همه جوانب رو در نظر گرفته بودیم. بالعکس اگر تصمیمی رو بگیریم و شکی درش داشته باشیم همیشه میگیم کاش این کار رو نمی کردم کاش این تصمیم رو نمی گرفتم
این اصل تو زندگی شما زیر سوال رفته ، چون خودتون انتخاب نکردید همیشه برمیگردید و می گید اگر شوهرم این نبود و فلانی بود زندگیم بهتر بود... در صورتیکه شاید شما اگر همین شوهر را خودتون انتخاب می کردید وضعیت طور دیگه ای بود.
من به شما میگم با تلقین خیلی چیزها درست میشه. یه مدت تنش ها رو پایین بیارید و سعی کنید به قول تالار فکر کنید شوهر شما مثل پدر و مادر شماست که نمی تونید عوضش کنید. خود دانید ولی به نظر من طلاق شما کار درستی نیست. ضمنا کی گفته ازدواج های تحمیلی به طلاق منتهی میشن؟ من چند مورد سراغ دارم که بعدا زندگیشون خیلی خوب شده.
یکی دیگه از راهکار ها اینه که فرض کنید مجرد هستید. بنشینید و با خودتون فکر کنید اگر همین الان می خواستم فردی را انتخاب کنم چه معیارهایی داشت. واقع بینانه بنویسید و با داشته های همسرتون مقایسه کنید. سعی کنید منطقی باشید. ببینید چند درصد معیارهای شما رو همسرتون داره. شاید انقدر بود که این بار خودتون انتخابش کردید.
RE: ~ فقط 1 هفته وقت دارم ~
از راهنمایی هاتون سپاسگزارم.در طول این 2 سال به این نتیجه رسیدم که من و اون نمیتونیم خانوادهی استانداردی تشکیل بدیم.چون بر این باورم که انتخاب عاقلانه=است با زندگیه عاشقانه.اما من اصلا انتخابی نکردم که بخوام بگم از رو عقل بوده یا از رو احساس.انتخاب من جبری بوده اگر دست خودم بود هیچوقت انتخابم شوهره فعلیم نبود.من دوستم داشتم واسه شوهرم تو خونه مثل رنگین کمون بچرخم و هر روز با یک سورپرایزه جدید هیجان زده ش کنم اما اون اصلا نه خونه ست و نه اگرم باشه هیجانی داره که من بخوام واسش ناز کنم.بنظرم یکی از معیارهای مهم در انتخاب همسر همانندیه شخصیتی است مثلا یکی تماما برون گراست و یکی تماما درون گرا,که ما تو این مورد متفاوتیم.مورد دوم همانندیه ساختار خانوادگیه مثلا یکی در خانواده ای با ساختار آزاد منشانه یا دموکراتیک(مثل خانواده ی همسر من)یا بی بند و بار یا ... بزرگ شده که این روی تصمیمات و خصوصیات اخلاقیش در روابط آینده ش تاثیر میزاره.ازدواجهای مصلحتی یا تحمیلی ازدواج سالمی نیستن وقتی تصمیم ازدواج بر مبنای چیزی جز علاقه باشد(علاقه ی طبیعی نه عشق مفرط)حالت معامله به خود مبگیرد.من از همون اول وخالفتمو اعلام کردن اما نمیدونم چرا همه فکر میکردن خوشبختی من در گروء این وصلته حتی تو دوران نامزدی تا پای طلاق هم پیش رفتیم اما کسی حمایتم نکرد انگار میخواستم آدم بکشم دوست دارم اطرافیان و بقیه هم شرایط من رو درک کنن تا خانوادم با چشم باز این واقعیت رو بپذیرن تا پشتمو خالی نکن تا جایی واسه برگشت به خونه ی پدرم داشته باشم نه اینکه بگن دیگه اسم مارو نیار.من واسه زندگیم و واسه بهبود روابطمون دست به سینه ننشستم تقریبا بیشتر کتابای باربارا رو خوندم اما به قول اون *زنان زمانیکه از زندگیه خود راضی نباشن نسبت به خود احساس خوبی ندارند یعنی آنچه برای یک زن موجب آسایش و راحتی میشه صمیمیت و نزدیکی به یک مرد است*من خاستم و نیت کردم که این واقعیت رو بپذیرم و خودم رو با شرایط جدیدم وفق بدم و با شوهرم کنار بیام اما این کار نیازمند محرکهای قوی بود که متاسفانه تو زندگیه من وجود نداشت که تشویق بشم.من مهمترین و بارزترین خصوصیتی که دارم اینه که فوق العاده گذشت و عفو دارم(ویژگیهای بد زیادی دارم و خودم هم همشونو قبول دارم اما در مقابل گذشتم هم زیاده)من از خیلی خطاهای شوهرم چشم پوشی کردم (بزرگترینش تهمت و قسمهای دروغی بود که از من راجعه خوانوادم گفت)از بی احترامیهاش و قدر نشناسیهاش.کیفیت زندگی من پایین تر از اون چیزیه که بشه اصلاحش کرد شاید از دید بقیه مشکلاتم اونقد حاد نباشه اما موارد و مسائل ریز و متعدد مثل یک زنجیره دنباله دار دست و پامونو بسته.