RE: حفظ فضای عاشقانه زندگی
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
خوب من دوست دارم سوالهای شما را جواب بدم...
همسر من آدم خوبی نبود...شخصیت قشنگی نداشت...خوبی نداشت که آدم را نمک گیر کند...آدم هرزه و هوس بازی بود و هست که 2 زندگی اش را روی همین تنوع طلبی اش از دست داد...و هر دو زندگی اش به یک سال هم نکشید...همسر من آدم هیزی است...از آنها که گشنه ی جنس زن است اما احترامی برای زن قائل نیست...ادم خودخواهی که فکر می کند جهان به دور او می گردد...آدمی که خودش نبود وقتی من تصمیم گرفنم با او ازدواج کنم...وقتی خود واقعی اش را دیدم که دیگر دیر شده بود...او آدم سرخوشی است...می گوید زندگی را آسان می گیرد...اما من فکر می کنم او زندگی اش را به بهای سخت کردن زندگی دیگران آسان کرده...او آدم مادی گرایی ست...در زندگی به چیزی جز پول فکر نمی کند...از آن آدمهاییست که حرف زدن عادی اش هم جز آدم را در می آورد! احساس در او نقشی ندارد...همه ی آزادی های دنیا را برای خودش می خواهد و برای همسرش اسارت گوشه ی خانه...از آن کافرهاست که همه را به کیش خود می پندارد! آدم وقیحی ست...حرفا و کارهایی را از او می دیدم که دیگران از انجام آن شرم دارند...از آن جا نماز آب کش ها که وسط مجلس جانمازش را پهن می کند تا همه ببینند نماز می خواند! به در و دیوار بدبین است...اما از تو اعتماد می خواهد...باید به او اعتماد کنی اما او هرگز به تو اعتماد نخواهد کرد...در کنار او یک لحظه هم احساس امنیت نداشتم...هر شب باید در خواب هم کلاهت را دودستی بچسبی ! صفت هایی که در ان خلاصه می شد: هرزه،تنوع طلب،خودخواه،وقیح،بی مسئولیت...
اما چرا عاشقش شدم؟ من عاشق او نشدم...من عاشق شخصیتی شدم که او نقشش را خوب بازی کرد...
اما حالا نه...دیگر عاشق نیستم...ترس دارم...ترسیده ام از آدمها...که چگونه باورشان کنم از این پس...درد من فقط همین است...
اما خوشبین هستم به آینده...چون تازه فهمیدم من زن محکمی هستم...من محکم جلوی این آدم ایستادم...همین آدمی را که برایتان گفتم...پای حق و حقوقم ایستادم...گریه نکردم...التماس نکردم...آویزان نشدم...من ایستادم در مقابلش ...پای همه ی حقوقم به عنوان یک زن ایستادم...و حالا انگار وقتی نفس عمیق می کشم احساس غرور می کنم...از این زنی که هستم...که من عاشق این زن شدم از وقتی فهمیدم که خوب بلد است در مقابل بی عدالتی ها و تحقیرها بیاستد...و از خودش مراقبت کند...که موجودی وابسته و تابع نیست...
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
اما چرا عاشقش شدم؟ من عاشق او نشدم...من عاشق شخصیتی شدم که او نقشش را خوب بازی کرد...
اما حالا نه...دیگر عاشق نیستم...ترس
اگر ما مرتب و تکراری و تاکیدا به دختران و پسران می گوییم:
مرحله قبل از عقد، مرحله شناخت هست.
مرحله منطق هست.
نه مرحله دوستی، نه مرحله احساس ورزی یعنی همین مطلب شما.
یعنی شما اول عاشق این فرد شدید ، عاشق آنچه تصور می کردید شخصیت وی هست و بعد ازدواج کردید.
در حالیکه عشق یعنی اینکه زندگی کنی و در رفتار قربان رفتن های همسرتان را ببینید و فدایت شوم هایش را شاهد باشید.
آنچه به نام عشق در قبل از عقد بین دختر و پسر شکل می گیرد در واقع شیفتگیِ بر اداراکات خودمان تحت تاثیر غرایزمان از جنس مخالف هست.
همه مقالات و مشاوره های پیش از ازدواج به منظور کاهش فاصله شناخت واقعی از شناخت خیالی ما نسبت به همسر آینده امان است.
و این میسر نمی شود، مگر این می خوام می خوام ها کنترل شود. و این حسهای خو استن در اختیار فرد قرار گیرد.
خواستن ها و عشق باید تدریجی پس از ازدواج ایجاد شود. وقتی سند و مدرک در رفتار فرد دیدید.
وگرنه هر دختر و پسری در حرف و تحت تاثیر غرایزش می تواند روزی هزار بار فدای جنس مخالف شود. اما پس از ازدواج حاضر نیست برای کمک به همسرش یک ظرف بشوید یا برای کمک به همسرش ......
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
جتاب مدیر خیلی ممنون از پست زیباتون
اما جناب مدیر من هر کاری کنم باورهایم که در من نهادینه شده خیلی با شما متفاوت است...راجع به شما خواندم ...محل سکونتتان را دیدم که نوشته بودین قم...خوب من احتمال می دهم شما فردی مذهبی باشید...البته اصلا این را نقد نمی کنم...اما من در خانواده ای غیر مذهبی بزرگ شدم...خیلی باورهایی که شما دارید برای من بیگانه هست...در مورد شناخت قبل از ازدواج دقیقا حق با شماست اما چه بگویم آقای مدیر که درد دل ها زیاد است...شرایط ازدواج در ایران خیلی سخت شده و موقعیت های ازدواج آنقدر نیست که تو بتوانی کسی را انتخاب کنی که واقعا با معیارهایت هم خوانی دارد...فشارهای اجتماعی و فامیل از یک طرف که در هر مجلسی ظاهر می شوی می گویند پس چرا شوهر نمی کنی...سنت از طرف دیگر دارد بالا می رود...و نیازهای جنسی ات از طرف دیگر...و اگر فردی باشی که معتقد باشی نمی توانی جز با ازدواج به این نیازت برسی ...جناب مدیر آن قدر این فشارها زیاد می شود که گاهی می گویی خدایا سهم من را از زندگی بده! من دیگر تاب تنهایی را ند ارم...و در یک آن بین همه ی ان فشارها یک نفر ظاهر می شود که وضع مالی خیلی خوبی دارد و از قضا خودش را عاشق و شیفته هم نشان می دهد...آرام است...مهربان است...انگار سرش از یک شکست به سنگ خورده...به تو احترام می گذارد و تقاضای ازدواج می کند نه دوستی ...پای حرفش می ایستد...می گوید نماز می خواند...خانواده اش را می بینی تحقیق می کنی می بینی بدی کسی از آنها نمی گوید...3 ماه خودش را خوب نشان می دهد ...ازدواج می کنی و می بینی از همان هفته اول می خواهد تو را شبیه کسی کند که اصلا تو نیستی...من چکار باید بکنم آقای مدید که دست خودم نیست نمی توانم موهایم را کامل بپوشانم...خفه می شوم...بغض می کنم...از خودم راضی نیستم ...حس قربانی ها به من دست می دهد..گفت سر کار نرو گفتم : باشه گفت : با دوستانت رابطه ات را قطع کن: باز باشه .....کمتر به خانه پدر مادرت برو: باشه .....دیگر در اینترنت نرو: باشه.....بدون من از خانه بیرون نرو:باشه......یعنی به جایی رسیدم که دیگر ان مریم شاد نبودم...دیگر از آنچه بودم راضی نبودم...از زندگی ام لذت نمی بردم.....و تازه اینکه او هیچ محدودیتی برای خودش قائل نبود و می خواست دائم به مسافرت های مجردی برود...بی حساب و کتاب از خانه بیرون برود و بیاید ...می گفت هرچه گفتم یا باید بگویی چشم یا هر طور خودت می دانی...اینها برایم قابل قبول نبود...پس عزت نفسم را چه می کردم...من خیانت را نمی توانم ببخشم آقای مدیر ...حتی اگر تمام مشاورهای دنیا بگویند می شود آن زندگی را باز نجات داد...من نمی توانم حتی 1 بار خیانت را ببخشم...نمی توانم بدون ازدواج به نیازهایم برسم...چه کنم؟ نمی توانم مثل بالهای صداقت باشم....نمی توانم مثل بی دل باشم...من اگر مردی به من انگشت بزند چه برسد به کتک بخشش که هیچ یک لحظه کنارش نمی مانم...
من نمی توانم کنار کسی زندگی کنم که بابت بودنش با من باج بخواهد...من باج به کسی نمی اوانم بدهم...به کسی که 8 ماه شوهر من بود اما از این 8 ماه 6 ماه را با پدرم قهر بود...و به شدت از همه کینه به دل می گرفت...و مدام در حال جمع کردم مدرک از من بود...خیلی سخت است...بی اعتمادی شدید...لجبازی...کنترل شدید...زورگویی...وقاحت و پرویی...تحمل اینها را نداشتم...انتخابم اشتباه بود می دانم اما چه کنم که جبران بشود؟...
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
همسرم من عاشق تو شدم
چون خیلی اروم بودی و لحن صدات انقدر اروم بود که به من ارامش می داد
چون می دونستم و مطمئن شدم که واقعااز صمیم قلبت منو دوست داشتی و داری با اینکه شاید به خواستههام خیلی عمل نکردی و لی می دونم دوست داری و من همیشه می خواستم با کسی ازدواج کنم که منو دوست داشته باشه
چون می دونم که دوری منو نمی تونی تحمل کنی .
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
آقای مدیر ...حتی اگر تمام مشاورهای دنیا بگویند می شود آن زندگی را باز نجات داد...من نمی توانم حتی 1 بار خیانت را ببخشم...
....
نمی توانم مثل بالهای صداقت باشم....
نمی توانم مثل بی دل باشم...
من اگر مردی به من انگشت بزند چه برسد به کتک بخشش که هیچ یک لحظه کنارش نمی مانم...
من نمی توانم کنار کسی زندگی کنم که بابت بودنش با من باج بخواهد...
با سلام
یا باید خودت را عوض کنی و انتخابهایت را...
یا باید همه دنیا را عوض کنی....
یا باید با وضعیت موجود سازگار شوی....
یا باید آرزو کنی و همیشه با خودت درگیر شوی...
البته تا اندازه ای می توانی از ترکیب اینها هم استفاده کنی.
حالا خود دانی....:305:
====
فراموش نکن... این دلی که تو داری و با اون بعضی چیزها را می خواهی و بعضی ها را نمی خواهی ما هم داریم...
اما همیشه همه چیز به دل من نیست....
ما آزمودیم نشد....
شما هم می توانی بیازمایی....
ولی توصیه می کنم دنیا را فقط از روی دلت طی مسیر نکن....
هر راهی سود و زیان داره...
بشین حسابش کن.
==========
del گرامی با عرض معذرت تاپیکت را به حاشبه بردم...
اگر بفرمایید می توانیم پستهای غیر مرتبط را از این تاپیک حذف یا جابجا کنیم و اگر هم تمایل دارید باقی بماند. اختیار با شماست به من اطلاع دهید.
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
من چرا عاشق تو شدم؟ چون دنيا رو از دريچه چشم من نگاه مي كني. حتي اگه بعضي جاها لنز دوربين امون باهم فرق داشته باشه باز حاضري كه منطقي تمام دليل هاي منو گوش بدي و قبول كني. عاشق تو شدم چون من درونم رو هرچند كه پيچيده است هر چند كه دور از دسترسه شناختي. خوشحالي و غصه منو بدون حرف زدن من فهميدي. نگاه من رو خوندي...من روح جستجوگر تو رو ،بي ريايي تو رو و اين كه تمام عشق و لحظه هاشو مي فهمي دوست دارم. تو به عشق اعتقاد داري و مي دوني كه هنوز نمرده. من عاشق تو شدم چون تو احساسات منو مديريت مي كني ولي با اينحال درمقابل غرهاي من صبوري..گلايه هاي من ، به قول خودت تيكه انداختن هاي من...با تو ميشه بدون ترس درد دل كرد ..بدون ترس از منت..بدون نگراني از پيشداوري..
اولين بار كه عاشقت شدم مي دونستم تا اخر عمر عاشقت مي مونم و هشت سال جدايي اين رو بهم ثابت كرد. من عاشق همه چيز توام حتي غرغر كردنات...عاشق اون قيافه ي خواب آلودتم كه به زور به كنترل تلويزيون چسبيدي...عاشق هوس منو داشتنت..عاشق اون نگاهاتم كه بعد از ده سال هنوزم پرجونه..عاشق به روز بودنت،صبرت،منطقت،مهربوني ات،اذيت نكردنت..
.اگه مي خواستم عوض كنم اخلاقاي بده اتو....اون ترس 8 سال پيشتو عوض مي كردم ،كوته بيني اتو...اون موقع من بيشتر از تو ميفهميدم و همينه كه الان به اين نتيجه رسيدي كه مثل گاو پشيموني..الان هم زود رنجي اتو كم مي كردم :43:
RE: چرا من عاشق تو شدم ؟!
آقای مدیر من دوستت دارم! ممنون :72: