شک به اعتیاد همسرم ..ادامه
ببخشید اون موقع نشد کامل بنویسم
....وخلاصه به من اون شب گفت تفننی تریاک می کشیده از قدیم 20 سالگیش یعنی 11 سال قبلش و خانوادش هم نمی دونن ..من بسیار در هم شکستم به خصوص از اینکه سرم را در ازدواج کلاه گذاشته و من که واقعا دست به هیچ گونه کار بد وخلافی نزدم این گونه طعمه شدم..این ماجرا مال حدود3 سال قبله وبعد از اون من به مادرش گفتم وپدرش هم فهمید واونها هم کلی ناراحت شدن وبهش گفتن وشوهرم زد زیر همه چیز ..وگفت من بهش گیر دادم خسته بوده ودروغ به هم بافته که من ول کنم وپدر ومادر ساده وخوش خیالش باور کردن وولش کردن (از نظر من ترجیح دادن باور کنن که خودشون را راحت کنن)و بعد از اون هم مادرش حالت دفاعی به خودش می گیره که نه پسرم معتاد نیست و میخوای ببرش آزمایش واگه بود خودشو نشون میداد و اصلا بهش نمی آدو می خواد منو قانع کنه ونه پسرش را درمان...پدرش هم مثل مادرش میگه
ومن حتی به پدرم گفتم واون قاطعانه وبدون هیچ شکی گفت معتاده وخلاصه همه چیز حاکی از اعتیادشه..وبعد از اون پدرم تمام حرفا وتصمیماتش بر اساس اعتیاد شوهرم شد
و اما شوهرم بعد از اینکه من به اطرافیانمون گفتم (در اصل برای کمک)کلا جلوی من هم انکار کرد وگفت اصلا تریاک نمی کشه معتاد نیست و به نوعی زد زیر حرفای شب اول وگفت اون تریاک ووافور مال خودش نبوده و تو اسباب کشی از فلان جا مونده تو وسایلشو ...
خلاصه من از اینکه اولا اعتیاد یا مصرفشو کلا انکار می کنه و من هم با چشم خودم ندیدم یا نفهمیدم نمی دونم باید چکار کنم وبیرون رفتنهای دائمی اش را به حساب اعتیاد می گذارم چون در هر شرایطی که باشه حتما باید بره حتی صبح روز تعطیل عصرها هر روز بعد از کارش حتی روز اول نوروز در هر شرایطی این بیرون رفتنش امکان نداره تعطیل بشه اما در مورد رابطش با من خیلی به من محبت میکنه مثل یک بابا دائم با من رفتار می کنه خیلی رفتاراش پیر ومسولانه است حواسش دائم به منه ومحتاج شدید محبت من دلش می خواد من به کاراش اهمیت ندم وهمون دختر کوچولو وملوسی باشم که اون دلش می خواد...چند بار بهم گفته بود که به خاطر احترامی که اون رفیقای ناجورش براش قائلن پیش اونها میره چون از اونها بالاتره وتحویلش میگیرن...که به نظرم راست میگه ولی فقط این نیست
ظاهرش هم چاق هست وپر خوراک وشبیه معتادها نیست...6 سال از من بزرگتره ومن احساس میکنم 40 سال بزرگتره چون رفتاراش مثل پیرمردهاست آروم وبی هیجان ....بدون علائق وحرفهای مشترک با هم...بدون هیچ گونه سلیقه وتفریح مشترک با هم.....اون مثل بابای مهربونی خواسته های منو برام انجام میده ...تفریحات مورد علاقم را برام انجام میده ..واقعیتش دوستم داره ولی مثل یک پدر واسه دل من این کارا را می کنه وخودش بهش خوش نمی گذره وتفریح خودش همون دوستا وبیرون رفتنش هست...ما هر کدوم در دنیای حسی خودمون هستیم ازدواج ما سنتی بود واونچه باعت شد ازش خوشم بیاد حس حمایتگر شدیدی بود که داشت ومن نیاز داشتم...همینطور مهربونی عاطفیش...ولی در ضمن مغرور ولج باز وخیلی مردونه است....والبته همیشه بابای مهربون منه ونه شوهر(صرف نظر ازیک مورد استثنا..)که نشونم میده بابام نیست خواهش میکنم کمکم کنید و اگر مشاور هست در اینجا کمکم کند من واقعا مستاصلم؟؟؟
ا