وابستگی شدید و غیر طبیعی مادر شوهرم به پسرش
با سلام
4 سال میشه که ازدواج کردم. شاید باور نکنید ... معمولا اوایل زندگی با خانواده شوهرت مشکل داری.... ولی واسه من تازگی ها چند ماهی میشه شکل گرفته. البنه نه اینکه عاشقشون باشم...خیلی وقتا از گنده گویی هاشون ناراحت میشدم..گریه میکردم... با شوهرم بحث... ولی مشکلی که دائم رو اعصابم باشه نبود...
من و همسرم هر دو 30 ساله هستیم. از اول ازدواج در شهری جدا از خانواده هامون زندگی میکردیم و چتد ماهی هم هست که خارج از کشور هستیم. همدیگه رو هم خیلی دوست داریم...
با خانواده شوهرم نیز همشهری نیستیم. هر دو فرزند ارشد خانواده هستیم و خواهر و برادر هردومون مجرد هستند.
مادرشوهری دارم که به شدت به شدت به پسرش وابسته است. وقتی می دیدش... تمام وجودش میلرزید.... از همون اول زندگی این اخلاقش بود که هر روز به موبایل همسرم زنگ میزد واسه احوال پرسی....هر روز.... و به گمونم حداقل روزی 3 بار با هم حرف میزدن. سعی میکردم حساس نباشم. خیلی به زندگی ما توجه داشتن و دارن... از کل زندگی ما هم خبر دارن.
از زمانی که اومدیم خارج از کشور.... احساس میکنم داریم با هم زندگی میکنیم. تماس تلفنی مادرش کماکان ادامه + اینکه اینترنتی هم هر روز هم رو میبینیم.
خانواده شوهرم با خودشون خیلی مهربونن ولی کلا خیلی پرتوقع در قبال من... با اعتماد بنفس... خودخواه و خودبرتر بین ... حرف گنده ...اوه.... پر رو ...هستن. مادرشوهرم همش از پسرش تعریف میکنه ... دیگه حالت تهوع دستم میده (یک بار نشده از من تعریف کنه و یک بار هم که خواهرم داشت از من تعریف میکرد در جواب گفت خدا براتون حفظش کنه!!!)... دائم قربون صدقه پسرش میره... دائم چک میکنه خوبه... سالمه.... پروژه اش (پروژه دکتریش) خوب انجام میشه...سخته ....آسونه... اذیت نشه... میوه میخوره... ورزش میکنه... چرا لاغر شدی... چرا غمگینی... چرا صدات گرفته...مثل بچه ها...اوه ه ه ه ...بخوام بگم تا صبح طول میکشه... یه کلام... همش همش نگرانه...گریه میکنه.... خیلی غیرطبیعی احساسات مادرانش رو ابراز میکنه... میگفت پسرم و دست تو دادم.... یک نخ از موش کم شه.... من میمیرم... انگار فقط خودش فقط مادره....
همش سعی میکنه خودش رو بهترین مادر دنیا نشون بده...از بس که سیاست داره باید رئیس جمهور میشد. ولی یقین دارم که ذاتش تو خونه و اونچه که به من نشون داده با اونچه که به پسرش نشون میده متفاوته...
توجه بیش از حدش رو اعصابم اومده... من و حساس کرده.... زبونم رو شوهرم باز شده... همش ازشون اننقاد میکنم... چرا فقط تو مهمی؟ اگه براشون مهمه حرفی بهت نزنن مبادا ناراحت شی... مادرت اینقدر میفهمه حرفش و مزه مزه میکنه.... چرا در برابر من گنده گو هست... کلا خیلی کلافم کرده این موضوع... دائم رو مخمه... آرومم نمیذاره...چون دائم اونها با ما هستن.... همش بحث داریم چون شوهرم انتقاد ناپذیره... تمرکزم رو تحصیلم نیست....
دنبال راه آرامشم....
RE: وابستگی شدید و غیر طبیعی مادر شوهرم به پسرش
می تونی واسه درد و دل کردن بیای اینجا.فقط ما زن می تونیم همدیگرو درک کنیم.شوهره من می گه چرا تو و مادرم اینقدر کارای بچگونه می کنید.مردا اگه هم بخوان نمی تونن کارا و حساسیتامونو عاقلانه بدونن.پس بیا اینجا و خودتو خالی کن.البته گاهی درد و دل با شوهرت لازمه.درد و دل بدون اینکه به کسی توهین کنی:72:
RE: وابستگی شدید و غیر طبیعی مادر شوهرم به پسرش
عزیزم منم اوایل زندگیم مشکل تو رو داشتم .مادر شوهر منم به شدت به پسرش وابسته بود و همیشه با هم در حال تماس بودن ..تمام زندگی ما بصورت روزانه به ایشان گزارش می شد و نظر اون در همه تصمیم گیری های ما دخیل بود ..یادمه یه بار اوایل ازدواج مادر شوهرم بهم گفت علی هیچوقت خودش برای خودش میوه پوست نمی گیره عادت داره پوست کنده بذارن جلوش !! منم اون زمان از این حرفا حرص می خوردم اما خیلی با احترام و با لبخند میوه رو می ذاشتم جلوی علی و به مادرش می گفتم توی خانواده ما این چیزها مرسوم نیست ...همیشه سعی کن خیلی با احترام و لبخند و در عین حال با بی تفاوتی صد در صد از کنار حرفاش و تعریف و تمجیداش بگذری و در عین حال هم اصلا سعی نکن ادامه رو رفتارهای اونا با شوهرت باشی .با شوهرت خیلی عادی برخورد کن طوریکه حس کنه اون برای خانواده خودش خیلی ارزش داره ولی برای تو یه شوهر عادی و معمولی هست ..حرفهای مادرش رو اصلا بهش انتقال نده و گله نکن و در برابر حرفاشم خیلی اروم و بی تفاوت باش ...به زودی متوجه میشی که شوهرت خودش به مرور کاری می کنه که این رفتارها متعادل بشه بدون اینکه خودت متوجه بشی ..
کل کلام اینکه هر چی بیشتر حساسیت به خرج بدی نتیجه عکس می گیری .کمی روی ارامش خودت کار کن و این خرده فرمایشات تنش زا رو از ذهنت بنداز بیرون!!:72:
RE: وابستگی شدید و غیر طبیعی مادر شوهرم به پسرش
سلام آزاده جان
مادر شوهر منم تا حدودی مثل مادر شوهر شماست ولی با چند درجه کمتر من برای این رفتار مادر همسرم دو دلیل پیدا کردم یکی اینکه اون رابطه خوبی با پدر شوهرم نداره و از نظر عاطفی به همسرم وابسته و نیازمنده دوم هم اینکه به عنوان یک مادر چون قبلا خودش مواظب بچه اش بوده الان نگرانه که کم و کسری نداشته باشه یه جور حس مادرانه که من تو مادر خودمم گاهی با شدت کمتر می بینم
من راهکاری که برای این رفتارهای مادر شوهرم پیدا کردم و تا حدودی هم جواب گرفتم اینا بوده:
اول اینکه به نیاز های عاطفیش سعی میکنم جواب بدم مثلا وقتی موهاشو رنگ میکنه بهش میگم چهقدر قشنگه و بهش می اد یا مثلا از دست پختش تعریف می کنم خلاصه از این جور تعریف ها و توجه هات به نظرم اون نیازمنده توجهاتی که باید همسرش بهش میکرده و نکرده و الان این خلائی شده تو زندگیش که مکنه به زندگی منم آسیب برسونه
دومین کاری رو که کردم و به نظر خودم جواب گرفتم این بود که وقتی با مادرشوهرم یا کلا خانواده همسرم هستم به همسرم احترام می ذارم و هواشو دارم مثلا در مورد خورد و خوراک که حرف می زنیم همش میگم که چیزایی که همسرم دوست داره درست می کنم یا یه روز هوا بارونی بود و ما تو خونمون یه چتر داشتیم که من چتر نبردم و اونا گذاشتم برای همسرم (همسرم کلی برای این کارم ازم تشکر کرد)وقتی رفتیم خونه مادر شوهرم اینا این ماجرا رو تعریف کردم به علاوه اینکه یه چترم سر راه برای همسرم خریده بودم و اونجا برده بودم که کلی اونا از رفتار من خوششون اومده بود و یا مثلا یه روز داشتم به مادرشوهرم می گفتم که همسرم خوراک دوست نداره و من درست نمی کنم که اونم برگشت گفت همسرم می خواد خودشو برای من لوس کنه تو هر چی میلت میکشه بپز این حرف واقعا از مادرشوهرم که همیشه مدافع سرسخت شوهرمه بعید بود
ببخشید طولانی شد گفتم شاید تجربیاتم به دردت بخوره
RE: وابستگی شدید و غیر طبیعی مادر شوهرم به پسرش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام آزاده جان
مادر شوهر منم تا حدودی مثل مادر شوهر شماست ولی با چند درجه کمتر من برای این رفتار مادر همسرم دو دلیل پیدا کردم یکی اینکه اون رابطه خوبی با پدر شوهرم نداره و از نظر عاطفی به همسرم وابسته و نیازمنده دوم هم اینکه به عنوان یک مادر چون قبلا خودش مواظب بچه اش بوده الان نگرانه که کم و کسری نداشته باشه یه جور حس مادرانه که من تو مادر خودمم گاهی با شدت کمتر می بینم
من راهکاری که برای این رفتارهای مادر شوهرم پیدا کردم و تا حدودی هم جواب گرفتم اینا بوده:
اول اینکه به نیاز های عاطفیش سعی میکنم جواب بدم مثلا وقتی موهاشو رنگ میکنه بهش میگم چهقدر قشنگه و بهش می اد یا مثلا از دست پختش تعریف می کنم خلاصه از این جور تعریف ها و توجه هات به نظرم اون نیازمنده توجهاتی که باید همسرش بهش میکرده و نکرده و الان این خلائی شده تو زندگیش که مکنه به زندگی منم آسیب برسونه
دومین کاری رو که کردم و به نظر خودم جواب گرفتم این بود که وقتی با مادرشوهرم یا کلا خانواده همسرم هستم به همسرم احترام می ذارم و هواشو دارم مثلا در مورد خورد و خوراک که حرف می زنیم همش میگم که چیزایی که همسرم دوست داره درست می کنم یا یه روز هوا بارونی بود و ما تو خونمون یه چتر داشتیم که من چتر نبردم و اونا گذاشتم برای همسرم (همسرم کلی برای این کارم ازم تشکر کرد)وقتی رفتیم خونه مادر شوهرم اینا این ماجرا رو تعریف کردم به علاوه اینکه یه چترم سر راه برای همسرم خریده بودم و اونجا برده بودم که کلی اونا از رفتار من خوششون اومده بود و یا مثلا یه روز داشتم به مادرشوهرم می گفتم که همسرم خوراک دوست نداره و من درست نمی کنم که اونم برگشت گفت همسرم می خواد خودشو برای من لوس کنه تو هر چی میلت میکشه بپز این حرف واقعا از مادرشوهرم که همیشه مدافع سرسخت شوهرمه بعید بود
ببخشید طولانی شد گفتم شاید تجربیاتم به دردت بخوره
ممنون دوست نازنین
مادر شوهر من رابطه خوبی با شوهرش داره...البته بسیار سیاستمداره...تو این 4 سال که نذاشتن من چیزی احساس کنم. فکرش و بکن دیگه.... پدرشوهرم آدم مهربونیه ولی محبتش کلامی نیست...مطمئنم این طرز رفتار مادرشوهر از کمبود محبتش نیست...
اون 30 سال مدرس ابتدایی بوده... من فکر میکنم از بس با بچه های 7-8 ساله سر و کله زده و با اونها زندگی کرده... هم خودش تو قالب بچه هاست و هم رفتارش با پسرش....
این رفتار و نگرانیهای بی حدش شکل گرفته... به بچه هاش هم داده... مثلا شوهر من دائم نگرانه... وقتی چیزی باعث اضطرابش میشه... از بیرون کاملا شکنندگیش رو حس میکنی.... دقیقا مثل بچه ها که قدرت کنترل ندارن.
خلاصه آبجی ما کیلومترها از هم دوریم ... ولی حس میکنی این فاصله یک وجبه....