+چطور بايد از اين حس رها بشم
با سلام
دوستان مشاوران و روانشناسان محترم داستان من هم مثل يکي از داستان همين دوستان هستش يا يکم کمرنگ تر خوب فرقي نمي کند
به هر حال تا 18 سالگي بايد بري مدرسه و اين معلم هاي از خود راضي ساديسمي رو با همکلاسي هاي عجق و جق رو تحمل کنيد بعد بايد بري سربازي و عمرت رو حدر کني بعد بايد 1 سال 2 سال بيکار بگردي بعدش يک کار گير بياري و بري سر کار و کارفرماي مريض رو تحمل کني بعد از اون آرامش نيامده توي کوچه - خيابان - دانشگاه يکي دلت رو ببره بشه خوره روح اون هم براي من که محصول مشترک جمهوري اسلامي با خانواده مذهبي هستم و تا حالا دختر دور و ورم نبوده ولي اين که ميگن دوست داشتن و عاشقي به سراغ من آمده.
خوب اين قسمتي از تکامل انسان هستش ولي توي اين دور و زمونه و آدم دست و پا چلفطي مثل من چيز بسيار خطرناکي هستش براي همين من از شما مشاورين محترم مي خواهم دارو اي را براي من معرفي کنيد تا اين يک مورد را بيخيال بشم
لطفا" به سئوال من جواب بدهيد
متشکرم
RE: چطور بايد از اين حس رها بشم
با سلام
خوب دوستان شما جواب سئوال من را نداديد
انگار همه شما دوست دارين داستان بخونيد باشه منم داستان تعريف مي کنم
1-خوب من 23 سالم هست از دم کوه هم نکندم بيام شهر يک عمر تو شهرم دختر ميبينم داشتم زندگي ام رو ميکردم مشکلات تموم بود ولي اينبار دل کار دستم داد حدود يک سال پيش توي دانشگاه به يکي از هم دانشگاهي ها علاقه مند شدم رفت جلو ولي جواب سلام من رو هم نداد دختر عفاده اي نبود يا بخواطر شرم و حيا يا بخواطر قيافه معمولي, من جواب نداد نمي دونم منم به خاطر کار و فشار تحصيل دانشگاه را بيخيال شدم
2-بعد از اون شماره دوم هم از اينجا شروع شد که يک سه ماهي مي شد توي ايستگاه اتوبوس يک نفر رو ميديدم اينبار جلو نرفتم فقط نگاه هش ميکردم متوجه من شده بود ولي رفتاري که حاکي از علاقه جهت برقراري ارتباط باشد ازش نديدم ديد من دست بردار نيستم وقتش رو عوض کرد
تموم شده بود ديگه اين حسي رو که اين 2 نفر به من منتقل مي کردند از هيچ کس نمي گرفتم يکم به آرامش رسيده بودم
ولي باز تصميم گرفتم دانشگاه رو برم باز اون دختر رو تو دانشگاه ميبينم از اول امسال هم دختر ايستگاه اتوبوس را هم 2 بار توي نانوايي ديدم
دارم خفه ميشم براي بعضي ها دختر بلند کردن مثل آب خوردن ولي به جواب سلام من هم کسي جواب نميده اين رو هم بگم علت دوست داشتن من حوس نيست اگر راه ميدادند قصد من ازدواج هستش ولي نميدونم چرا اين طوري ميشه
لطفا" راهنمايي کنيد
خداحافظ
RE: چطور بايد از اين حس رها بشم
سلام
بهمن عزيز من منظور شما رو نفهميدم، ازدواج؟! فقط با ديدن در دانشگاه و اتوبوس؟!
به نظر من اگر هدف دوستي بود، خيلي بهتر بود. چون با ديد ازدواج جلو رفتن (با هدف شناخت بيشتر) باعث ميشه كه انسان ضعفهاي طرف مقابل رو نبينه. و همين امر انسان رو در پيدا كردن شناخت و انتخاب به طرز فوق العاده غيرمحسوسي به اشتباه ميندازه. اينكه ميگن "عشق در يك نگاه" همش كشكه. باور كن.
همه چي از دور قشنگه، حتي آدما؛ نزديك كه ميشي گندش درمياد.
بهت پيشنهاد ميكنم پيش يك مشاور بري. اون خيلي كمكت ميكنه.
سعي كن ديدتو عوض كني.
موفق باشي
RE: چطور بايد از اين حس رها بشم
با سلام
باز شما دوست من fnh63 جواب دادي
هميشه همين طوري بوده مسئله هاي من راه حل ندارن و مشکلات هم تمامي ندارد
من به دوستي فکر نمي کنم چون بيش از اندازه شکننده هستم تحمل جدائي رو ندارم از اون گذشته تو فرهنگم من هم دوستي معنانداره
و بعد از اون هم من که اول نوشتم مي خوام از اين حس رها بشم با اين همه گراني با اين همه بي وفائي با اين فشار رواني که دولت مرکزي به جامعه تزريق ميکنه مي دونم کار بسيار اشتباهي هستش
از اين مشاور ها هم خوشم نمياد همش ميگن تو خودت چي فکر ميکني
به هر حال ممنونم که جواب دادي
خداحافظ
RE: چطور بايد از اين حس رها بشم
سلام
من هم مي خوام يه قصه براتون بگم از زندگي خودم.
اول از همه جات راحته. دلت مي خواد از جات تكونت ندن. راحت مي خوري و مي خوابي ، بعد همه جا روشن مي شه، بهت مي گن مباركه، دختري يا پسري. به دنيا مي ياي. بعد شير مي خوري، قد مي كشي. بعد ميري مدرسه( اين قسمت رجوع شود به ارسال1#) بعد به هزار ماكفات زنرو مي گيري و بعد يكي دو تا بچه خواسته و ناخواسته دورو برت رو مي گيرن. چشم وا مي كني مي بيني بزرگ شدن يا بايد عروسشون كني يا داماد. بعد صاحب نوه مي شي. بعد پييييير مي شي. بعد هم مي ميري.
دوست عزيز!
چرا به زندگي اينطوري نگاه مي كني؟ اولاً
دوماً مگه همه عمري دخترباز هستن كه مي تونن زن بگيرن كه چون شما نيستي نمي توني؟!!؟!
در عوض اينهمه هم دختر هست كه پسر باز نيست. اونا هم دست وپا چلفتي هستن؟؟؟ برو يكي از اونها رو انتخاب كن كه اونها هم هيچ شناختي روي پسر ندارن. دختر اگه دوست پسر نداشته باشه نجيبه ولي پسر اگه دوست دختر نداشته باشي دست و پا چلفتي؟؟
خواهش مي كنم كمي نگاهت رو عوض كن. شما كمي داري بد به مسئله نگاه مي كني. اينجا دنياست و مال همه است و همه مي تونن ازش استفاده كنن. قرار نيست هر چيزي كه دلت مي خواد نامشروع بدست بياد. با كمي همت و كمك از اونهايي كه مويي در اين قضيه سفيد كردند،مي توني به راهت ادامه بدي. دقيقا مثل همون موقع كه نمي تونستي راه بري و از بزرگترت كمك مي گرفتي. اصلا هم نترس. ترس نداره. فقط اگر چشمهات درشته ، براي ازدواج خوب بازش كن و اگر چشمهات ريزه، يه چند تايي هم قرض بگير تا خوب ببيني. توي رويا و اين حرفها هم نرو و به حرف كساني هم كه آيه يأس مي خونن گوش نكن. چون همش بار منفي بهت مي دن و مي زنن كارتو از ريشه با حرفاشون خراب مي كنن. توكل كن به خدا.
( البته ببخشيد يه كمي باهاتون شوخي كردم)
RE: چطور بايد از اين حس رها بشم
سلام bahmann
چنین احساساتی که از خودت بروز دادی، واقعا زجر دهنده هست، حتی شنیدنش، چه برسه به حس کردنش.
منو ببخش با اینکه خوشت نمی آد(چون خوشبختانه یا متاسفانه من هم مشاورم)، بازم هم جسارتان نظر می دهم.
اما شما دوست داری که این احساسها را نداشته باشی.... بسم الله.
همیشه زیر هر احساسی یک باور و یک فکر نهفته هست. و زیر هرفکر و باوری نیز یک نیاز اساسی انسان وجود دارد.
حالا اگر احساسی آزارنده و به این شدت منفی در ما به وجود می آید، بی گمان باید ریشه را در نوع نگرش و فکر و باورمان جستجو کنیم.
به عنوان مثال شما به پست اول خود مراجعه کنید.
معلمان سادیسمی
همکلاسان اجق و وجق
کارفرمایان مریض
هدر شدن عمر در سربازی
خوشت نیومدن از مشاوره ها و ....
اینها باورها و افکار و نگرشهایت در مورد محیط اطرافت هستند. باید اینها را مجددا واکاوی کنید.
ما جزء پیش کسوتان این تالار معلمانی مثل 118 داریم ، که روز و شب برای دانش آموزان زحمت می کشد و ما بقی وقتش را تالارهایی مثل این همدردی در کمک به همنوعانش ، قرار داده است.
همه اعضاء دلسوزی که اینجا می بینید از همکلاسان خود ببین و متقابلا تو هم همکلاس دردمند همین دوستان هستید.
پدر و مادرهای ما نیز جزء همین کارفرمایان هستند.
و همه جوانان این مرز و بوم به سربازی می روند.
البته من با شما موافقم همیشه در هر قشری و در هر جایی آدمهای مریض و مشکل دار وجود دارند. اما این تعمیم شما که همه را با یک چوب می زنید باور و فکری خطا هست که منجر به چنین احساساتی می شود.
جالب است که بدانید همین باورهای منفی را نسبت به خودتون هم دارید. چرا خودتون را دست و پا چلفتی می نامید. حتی اگر نتوانید یک رابطه را تشکیل دهید شما در هزاران زمینه فعالیت دارید و به عنوان یک انسان قابل احترام هستید.
به هر حال شاید خیلی هم مورد نظرت نباشه، اما شما نیاز هست حضوری با یک مشاور صحبت کنید و دقیقا خطاهای فکری شما را بیرون بکشد و راه اصلاح آن را تمرین کنید. تا کم کم تغییر احساسات در شما ایجاد شود.
اما اگر چنین انرژی را نمی گذارید، پس حداقل کتاب از حال بد به حال خوب اثر دکتر دیوید برنز را تهیه فرمائید و مدت چند ماه این کتاب را تمرین کن(چون این کتاب فقط خواندنی نیست و کتاب همیاری و کار هست)، یعنی شما باید صفحه به صفحه مطالعه کنید و طی چند هفته تمرین کنید.
RE: چطور بايد از اين حس رها بشم
سلام به مدير عزيز تالار همدردي
من واقعا از مطالبي كه خوندم لذت بردم ولي مي دونيد من خودم فردي هستم كه با اينكه مشكلات زيادي توي زندگي ام توي اين 32 سال عمرم داشتم با صاحبكاراي به قول آقا مريض و معلمها و غيره و شكستهايي كه داشتم ياد گرفته بودم به همه چيز به ديد زيبايي نگاه كنم و از لحظاتي كه توش هستم لذت ببرم ولي باور كنين نمي شه چون انگار يه چيزي اون اعماق ذهنمون هست كه بهش بي اعتنا هستيم حس اعتمادي كه طي اين دوران از بين رفته و حالا با بروز يه اتفاق مي بينيم كه باز همون ترديدها و شكها و افكار غلط به سراغمون مي ياد آخه چطور مي شه بدون اشتباه تصميم گرفت و بدون اشتباه كاري را انجام داد ولي ديد خوب و به قول معروف خوش بينانه هم نمي تونه كمكي بكنه