یکی بیاد منو روانکاوی کنه
اصلا نمیدونم چمه
بس که فکر کردم و سردرگم بودم این چند روز
حالا دیگه نمیدونم چکار کنم
نمیفهمم مشکلم چیه
همیشه از بچگی با خودم درگیر بودم و حالا چون باید با یه نفر دیگه ما بشم (یعنی با یکی ما شدم الان 7ماهه) اون هم کلافه کردم
نمیدونم از زندگی چی میخوام
حتی تو خواب هم دارم فکر میکنم از بچگی تا حالا همینجوری بودم شاید تا به الان که 22سال و یک ماه و 19روز از عمرم میگذره از 5-6سالگی تا امروز شاید 30 شب راحت خوابیده باشم اونم شاید .
همش دارم فکرمیکنم ولی دیگه خسته شدم نمیدونم باید چکار کنم؟
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
سلام
دوست خوبم سریع میرم سر اصل مطلب
من فکر میکنم که شما خودت داری زندگی رو به کام خودت تلخ میکنی
اینقدر سخت نگیر
انقدر حساس نباش
زندگی انقدر ها هم سخت نیست
خدا رو شکر که مشکل شما حل شدنیه
خیلی ها هستن تو این تالار که مشکلات خیلی سخت تر و غیر قابل حل دارن
اما مثل یه کوه ایستادن و دارن با مشکلشون مبارزه میکنن
و تا الان هم پیشرفت خوبی داشتن ( خواستی بگو اسم تک تکشون رو برات بگم )
یک مجسمه زیبا یه تیکه سنگ بی ارزش بوده که ضربات چکش رو تحمل کرده و حالا شده یه مجسمه زیبا
باید مبارزه کنی
باید طاقت بیاری
این نیز بگذرد
خدا رو شکر که مشکل شما چیز زیاد مهمی نیست و به زودی با کمک هردوی شما حل میشه
در ضمن نگران این احساساتی که سراغت میاد نباش
باید بتونی کنترلش کنی
فعلا کنترلش از دستت خارج شده باید تلاش کنی که اول به آرامش برسی بعد به سراغ مشکلت بری
توکلت به خدا باشه
مطمئن باش که خدا کمکت میکنه
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
سلام mta عزیز واقعا کلافه شدم نمیدونم
من میخوام ببینم مشکل اصلیم چیه
خودم که نمیفهمم مشکلم چیه
مشکلم اینه که اگه دیگران فکرمیکنند من نمیفهمم ولی من میفهمم و نمیتونم خودمو به نفهمی بزنم
یا اینکه اگه دیدم یه جایی حقم داره ضایع میشه کوتاه نمیام و دیگران توقع دارن که من کوتاه بیام یا از حق خودم بگذرم
یا دیگران توقع دارن که من نقش بازی کنم ولی من نمیتونم
توقع دارن که من سکوت کنم ولی من نمیتونم
خسته شدم بس که این و اون بهم گفتن اره میدونیم حق باتو است ولی بازم تو کوتاه بیا باید کوتاه بیای
من زندگی رو برای خودم سخت نمیگیرم برعکس آدم خوشگذرونی هم هستم و اگه هم مشکلی داشته باشم نمیذارم کسی بفهمه یا اصلا دلیلی نمیبینم که برا خودم یا دیگران سخت بگذره یا بجای خوشحالی ناراحت باشم
نه مشکل اصلی من اینه که برای حل مشکلاتم باید تنهایی تلاش کنم و هیچکس همراهیم نمیکنه همیشه همینچوری بوده و همه ازمن فوقع دارن (نه تو مشکلات زندگی مشترکم نه ؛همه مشکلات و اتفاقات زندگیمو باید تنها سروسامون بدم)
خسته شدم بسکه دیگران بهم گفتن تو که خودت میتونی پس چه نیازی به حضور ما هست
خسته شدم بسکه تنهایی کشیدم
دیگه میخوام راحت باشم میخوام بدون دغدغه همه چی به خودم برسم فقط و فقط به خودم و بس
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
سلام نیلوفر عزیز
این جا یک محیط مجازی هستش و با محدودیت های خاص خودش
در این سایت شما تا حدودی می تونید مشکلتون رو حل کنید
در اصل شما رو راهنمایی میکنه که به اصل مشکلتون پی ببرید
به نظر من بهتره که شما به یک مشاوره حضوری مراجه کنید
باور کنید که تاثیر خیلی خوبی داره
من خودم امتحان کردم مطمئن باشید که به شما خیلی کمک میکنه
موفق باشید
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
من با مشاور در ارتباط هستم ولی بیشتر درمورد مسائل زندگی مشترک
اینجا دنبال شناختن مشکل خودم هستم
خوب من میخوام بدونم همین اصل مشکلم چیه؟
مثلا اینکه دیگران بخاطر تواناییهای من همراهیم نمیکنند و همه چیز رو میندازن گردن خودم یا حتی بعنوان یه حامی درکنارم نیستن؟
یا ازم توقع دارن که تو هر مسئله ای کوتاه بیام و حتی از چیزی که حق مسلم خودم هست بخاطر نفع دیگران بگذرم
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
یه چیز جالب که الان فهمیدم (با توجه به اینکه من همش تو سردرگمی هستم که رفتارم درسته یا اشتباه و اصولا برطبق منطقی که برا خودم طراحی کردم میگم درسته و کارم رو انجام میدم) امشب خیلی کلافه بودم یعنی از چندروز پیش بهم ریخته بودم که دیگران همش بهم میگن رفتار تو اشتباهه ومن نمیدونم اسم این رفتارمو چی بذارم ولی با مطالعه مطالب تالار و چندجای دیگه متوجه شدم که رفتارم رو به اسم رفتار جرات مندانه نام میذارن ولی مشکل من اینه که فکرمیکنم این رفتار درسته ولی همه به من میگن نه تو باید رفتارتو تغییر بدی و این رفتارت اشتباهه
میگن خوب نیست ایقد رک حرفشو بزنه خیلی جاها آدم نباید حرفشو بزنه یا نباید از چیزی به اسم حق خودش صحبتی بکنه و من نمیدونم چکار باید بکنم خودمو بذارم کنار و توقع دیگران رو قبول کنم و خودمو تغییر بدم یا سرزنش دیگران و بداخلاقیاشونو با همین رفتار خودم بپذیرم؟
مثلا دقیقا هم همینه
ابراز عقیده خود
تقاضای تغيير رفتارهای نامطلوب دیگران
رد درخواستهای غير منطقی دیگران
ابراز احساسات مثبت و منفي خود
آغاز و ادامه تعاملات اجتماعي
پذیرش كاستي های خود
ابراز جملات متعارف در هنگام رويارويي يا جداشدن از ديگران
مثلا بهم میگن همه جا نظرتو نگو یا اگه بگم دیگران ناراحت میشن چون به میل اونا نیست
اگه از کسی ناراحت بشم بهش میگم ولی در اکثر موارد باعث کدورت یا تلافی طرف میشه
(به زبون خودم : حرف زور تو کت من نمیره) اگه خواسته یا حرف نامربوطی بزنه کسی قبول نمیکنم و اعتراض میکنم
چیزا و رفتارایی که از دیگران دوست دارم یا بدم میاد رو رک میگم
اگه یه جایی اشتباه کنم تو 85درصد موارد مپذیرم ولی 15 درصدش انکار میکنم و توجیه میارم
احساسمم راحت میگم
اینا اشتباهه؟ درستش چیه ؟
:302::325:
ولی یه جاهایی هم که کم نیستن از (توجیه خودم) فشار عصبی رفتارام پرخاشگرانه میشن
مثلا رفتارای طرف رو میزنم تو سرش و حتی بعضی موارد هم به طرف توهین میکنم (که شوهر بیچاره ام هم شامل این قاعده رفتارام میشه)
قرار بود از همسرم نگم ولی............ (همسرمم رفتارش مشخصات منفعلانه رو داره ولی گاهی اوقات هم مثل من پرخاشگرانه است)
تا اینجا به این نتیجه رسیدم که :
خیلی کم پیش میاد رفتارم منفعلانه باشه (اصلا با شخصیتم همخونی نداره)
اگثر مواقع رفتارم جرات مندانه است (مدلم اینحوریه)
و گاهی هم رفتارم پرخاشگرانه میشه (بستگی به شرایط روحیم داره که تاثیر منفی که از اطراف میگیرم و باعث رفتار پرخاشگرانه من میشه که تازگیا [این چندماه اخیر] خیلی این رفتارم نسبت به قبل شدت گرفته بود)
اگرچه "نه" گفتن جزء رفتارهای جراتمندانه هست ، اما نحوه بیانش اون رو به دسته رفتارهای پرخاشگرانه می بره.
--------------------------------------------------------------------------------
من نحوه بیانم اشتباهه چکار کنم؟
بعضی از مواقع هم رفتار منفعلانه رو با جراتمندانه و پرخاشگرانه قاطی میکنم و به کار میبرم
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
نقل قول:
سعی نکن مثل یه نجات غریق باشی برای کسی که داره غرق میشه، چرا که وقتی اونو رسوندی به ساحل خودت دیگه نا نداری ...
این یعنی چی ؟ آدم نباید به اونی که داره غرق میشه کمک کنه و بذاره غرق بشه و بعدش عذاب وجدان بگیره بهتره یا اینکه برسونتش به ساحل و نا نداشته باشه ولیی وقتی بعدش حال دوتاشون جا اومد تا عمر داره خوشحاله که یه زندگی رو نجات داده
؟!
نمیفهمم من چرا مثل زنای این جامعه نبودم یعنی از بچگی مثل دختربچه ها نبودم و حالا هم مثل اکثر زنای جامعه مون نیستم من هیچوقت از خودم نگذشتم خیلی کم پیش اومده که خودمو بخاطر دیگران بذارم زیر پا
نه اینکه مثلا ظالم زمانه من باشم نه؛منظورم اینه که شاید یه حاهایی ازخودگذشتگی کرده باشم ولی خودمو بخاطر دیگران له نکردم و همیشه بخاطر این موضوع سرزنش شدم
اگه راحت گفتم این کار رو نمیکنم چون به ضررمه هزارتا حرف بهم زدن مثلا بهم میگفتم زبون درازی باید سرتو بندازی پایین و حرف گوش کنی ولی هیچوقت این کار رو نکردم و الان هم که فکرمیکنم بازم میگم کارم درست بوده ولی بازم شما بگید باید تغییرش بدم؟
برام سواله که چرا من باید خودمو به میل دیگران تغییر بدم؟
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
همیشه فکر میکردم کمال گرایی خوبه ومن آدم کمالگرایی هستم ولی حالا میبینم که هیچکدوم از صفاتم مثل ادمهای کمالگرا نیست ولی این موضوع در کمالگرایی گه گاهی درمورد من صدق میکنه که همه ازم توقع دارن که بهترین باشم و در برخی موارد باعث ناراحتی و عصبانیتم میشه(کمال گرایی جامعه مدار: در کمال گرایی جامعه مدار دیگران انتظارات اغراق آمیز و غیرواقعی از شخص دارند.اگرچه برآوردن این انتظارات مشکل است ولی شخص باید به این استانداردها نائل آید تا مورد تائید و پذیرش دیگران قرار گیرد.این معیارهای افراطی معمولاً منجر به احساس شکست،اضطراب،خشم،درماندگی و ناامیدی شده که با تفکرات خودکشی و افسردگی در ارتباط است.) حتی یکی دوبار هم به خودکشی دست زدم
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
هروقت باهمسرم قهرم و قهرم طولانی میشه بعد از چندوقت که تماس میگیره من بعد از اولین تماسش من یه حالت استرس شدید میگیرم که به شدت میلرزم و کنترل خودمو از دست میدم
نمیدونم برای ترس این حس درمن بوجود میاد یا برای دلتنگی یا برای خوشحالیه؟
RE: یکی بیاد منو روانکاوی کنه
شما چند تا دوست صمیمی داری؟
به نظر من شما خیلی آدم تو داری باید باشی با کسی دردو دل نمی کنی و برای کسی در مورد مسئله و اختلاف و مشکلی توضیح نمی دی این باعث میشه دیگران کمتر بشناسنت و ندونن کی چه جوری باهات باشن به نظر من با کسایی که ارزش دوستی دارن و قابل اعتمادن صمیمی تر شید مسائلی که از ذهنتون میگذره رو بهشون بگید هر چند جزئی نذارین فکرتون درگیره چیزی باشه فکر و خیال نکنید