نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
این داستان زندگی من هست (واسه کسای که منو نمیشناسند و یا یادشون رفته) http://www.hamdardi.net/thread-15378.html شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام به همگی.
بالاخره برگشتم، ببخشید خیلی طولانی شد...
سعی میکنم خلاصه بگم براتون... توی این ۳ ماه من خیلی سختی کشیدم خیلی زیاد، و واقعا خانواده شوهرم کریکردن که از برگشتن به ایران ترس و وحشت داشته باشم،، البته شوهرم هممقسر هست،چون کامل خودشو داده در اختیار برادرش و خانوادش... اینو اول بگم که توی خانواده شوهرم برادرش حرف اول و آخر رو میزنه بخاطر همین زنش هم خیلی مورد احترامه خانواده شوهرم و حتا شوهرم قرار گرفته (یعنی پدر شوهر و مادر شوهر هیچکا هستند این وسط)
توی این ۳ماه شوهرم خونه کرایه نکرد،جای نبود که منو خودش باهم باشیم،یا باید میرفتیم خونه برادرش یا خونهٔ پدرم،که هر دو شلوغ بود. اوایل که رفته بودم خیلی خوب شده بود،خیلی احترام میگذاشت،محبت میکرد،مواظبم بود.. اما بعد از یک هفته برادر شوهرم با یک مشت حرفای که یک ریال هم ارزش نداشتن کاری کرد که این ۳ماه به من و خانوادم و شوهرم تلخ بشه، آخر منو شوهرم رو به جون هم انداخت با اینکه شوهرم میدونست حرفش صحت نداره..مثلا به شوهرم گفت بود وقتی تو رفته بودی لندن موقع سوغاتی خریدن زنت بهات دعوا کرده تو خیابون که چرا واسه زن برادرت میخوای کیف بخری.!!!!!!!!! (در صورتی که اصلا اینجوری نبوده و خود شوهرا هم میدونست).اصلا انگار میخواست کاری کنه که من نرم خونش،چون من ساک لباسیم خونهٔ اونا بود،و یه روز فهمیدم که ساکم رو جمع کرده داده دست شوهرم،منم خیلی ناراحت شدم و اصلا دیگه نه باهاشون صحبت کردم نه خونشون رفتم.
شوهرم تا هرچی که سرکا رنبود خونهٔ برادرش بود و من خونه پدرم،مثل دوست دختر`پسرا شبا باهم قرار میذاشتیم که همدیگرو ببینیم بریم خرید یا بیرون....
شوهرم اوایل خیلی خوب شده بود دیگه رفت آمد میکرد با خانوادم،میومد خونمون حتا با اینکه برادرش اینکارو کرده بود،به من میگفت تو خودتو نگران نکن،فکرشو نکن ،،،اما چند روز بود که رفته بود سر کار زنگ زد و شروع کرد به داد زدن که پاشو برو خونه مادرمینا.منم گذشتم ۲ روز بعدش رفتم،حدس زده بودم از کجا آب میخورده این رفتار شوهرم.
تا اینکه گذشت و شوهرم شد همون آدم سخت و بدجنس قبلی که بود..نه دیگه خونه پدرم میومد،نه زنگ میزد، تحویل نمیگرفت هیچکس از خانوادمو ...(بعضی وقتا وقتی دارم براتون مینویسم اعصابم خورد میشه که چرا این خانواده که هیچی نیستن در برابر خانوادم اینقدر پرو بازی در میارن)
خلاصه، یه روز با شوهرم رفتیم سونوگرافی،دکتر گفت بچه دختر هست،منم میدونستم که شوهرم ناراحت میشه اما خوب دیگه چیزی هست که خدا داده و خیلی هم ممنونم ازش،شوهرم زیاد خوشحال نشد. همون روز ظهر خونه عمم مهمون بودیم،موقهٔ غذا عمم پرسید که اسم بچهرو انتخاب کردین؟ شوهرم با بی ادبی گفت خودش انتخاب کنه من واسه پسر انتخاب کرده بودم،بعدش فهمیدم که عمم خیلی ناراحت شده بوده. فردا صبحش شوهرم دیگه رفته بود که بره سر کارش،من زنگ زدم بهش دیدم خیلی بد باهام صحبت میکنه،همش میگه برو با دخترت خوش باش،بگو باباش مرده،یا برو سقطش کن، من دختر نمیخواستم.... گوشی رو قطع کردم
داشتم گریه میکردم که مامانم فهمید گفت چی شده،منم براش همه چیزو گفتم حتا حرفای قبلان که نگفته بودم رو (شوهرم میشه پسر دایی مامانم).. شوهرم زنگ زد دوباره ،مامانم جواب داد،من فقط صدای بلند شوهرم که داد میزد رو از گوشی میشنیدم که همش داشت میگفت من دختر نمیخوام،بره بندزتش،مامانم هم کلافه شد تمام حرفای که توی این ۳ سال تو دل من موند بود و شوهرم براش مهم نبود رو بهش زد. مامانم بهش گفت دخترمان بچهٔ ۷ ماه رو سقط نمیکنه اگر میخوای اینکار رو بکنه باید بیعی شیراز رو یک برق بنویسی امضا هم بکنی که تو ازش خواستی بچشو سقط کنه، شوهرم گفت نه من اینکار رو نمیکنم،مامانم هم سر سخت گفت باید بیای سبهوا تکلیف رو معیّن بکنی،دیگه دید مامانم گیر داده بهش گفت باشه میم.فردا صبح نیومد،گوشیشو رجکت کرده بود تا ۱ هفته،منم دیگه برام مهم نبود چی میخواد بشه،چون واقعا کلافم کرده بود هم خودش هم خانوادش،منم شمارشو گذشتم توی رجکت لیست،بد از یک هفته یه روز ۱۰ بر پشت سر هم بهم زنگ زد،مانم گفت جواب بده شاید یه کاری داره،جواب دادم دیدم خیلی آروم انگار دارن دل یه بچهرو نرم میکنم باهم حرف میزنه،معذرت خواهی کرد فرداش هم زنگ زد به مامان معذرت خواهی کرد.
ما آشتی کردیم، و من برگشتم لندن،حالا حتا شده یک روز در میون هم میاد اینترنت،حرفای که تو این ۳ سال اصلا ازش نشنیده بودم رو میزنه (دوست دارم،جیگرم،مواظب بچمون باش...) حتا اسم بچهرو خودش انتخاب کرده. ولی نمیدونم این عذاب وجدان یا چیز دیگه.......
حالا همش میترسم از اینکه ۱ ماه دیگه میخواد بره واسه ۵ روز خونه مادرش،دوباره اخلاقش میشه همون آدم بدجنس و بر میگرد،کلافه شدم دیگه به خدا..
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
[align=justify]سلام آزاده خانوم
راستش تاپیکای گذشته تو که خوندم هنوز تو شوکم!!!...نمیدونم بهت چی بگم!!!
تا قبل از این فکرمیکردم فقط خانومایی که تو ایران زندگی میکنن مقابل شوهراشون اشتباه رفتار میکنن، اما حالا میبینم ظاهرا این صفت زنهای ایرانیه که هر نقطه دنیا باشن دو دستی به بدبختی میچسبن!!!
دکتر مملکت که اینطوری رفتار کنه باید گفت بیچاره مریضاش!!!
ایشون که اینقدر علاقه مند به حل مشکلات دختر مردم بعنوان یه دکتر هستن، چرا بعنوان یه انسان و بعنوان یه مرد نگرانی حل مشکلات زن و زندگی خودشو نداره!!؟؟ (کــل اگـــر طبیـــب بــــودی، ســر ِخـــود دوا نمـــودی!)
میشه بپرسم تعریفت از زندگی مشترک چیه !؟
آیا زندگی مشترک یعنی یک نفر فقط تصمیم گیرنده باشه و دیگری صبرکنه ببینه چه نقشی بهش داده میشه تا همونو اجرا کنه!؟ مگه توزندگی مشترک زن و مرد با هم تصمیم نمیگیرن که بچه دار بشن!؟ اگر این فقط خواست شوهرت بود، خواست تو مهم نبود!؟ شرایط زندگیتو درست سنجیدی؟؟ حتی وقتی شوهرت نمیخواد،بازم خواست تو مهم نیست!؟ با گریه که چیزی درست نمیشه!
تا کی دیگران باید برای زندگی شما تصمیم بگیرن!؟ (منظورم از دیگران خانواده های جفتتونه نه فقط خانواده اون!)
اگر جای شما بودم و ازم میخواست بچه رو سقط کنم حتما ازش مجوز میگرفتم!
شما از بین دو راه جدایی و ادامه این زندگی دومی رو انتخاب کردی، امیدوارم تا تهش وایسی و جا نزنی! چون اگه اینکارو نکنی نه تنها خودتو بیهوده زجر دادی، بلکه پای موجود بیگناهم به این جریان باز شده! هرچند اکثر آدما تو این موارد یه روزی پشیمون میشن که خیلی دیر شده اما امیدوارم شما جزو اون دسته نباشی و هیچوقت پشیمون نشی!
حالا که میخواهی ادامه بدی پس حداقل راه درست پیش بگیر!
فکرشو کردی این بچه میخواد بیاد تو زندگی شما چکارکنه!؟ همه ش توی قهر و دعوا و استرس ...!!!
شما همون رفتارای اشتباهتو همچنان داری ادامه میدی و انتظار داری همه چیز درست بشه!؟ همه چیزم از چشم خانواده شوهرت میبینی و همه تقصیراتو میندازی گردن اونا!!!
اگه شوهر شما انقدر آدم تاثیرپذیریه و از اطرافیانش انقدر تاثیر میگیره، چطور شما تا حالا نتونستی روش تاثیر بزاری؟ تا حالا به این فکر کردی!؟ البته یه تاثیراتی گذاشتی اما اکثرش تاثیرات تخریب کننده بوده تا درست!!!
شما اصل قضیه رو که رفتارهای نادرست خودته تغییر نمیدی بخاطر همینم یه مدت زندگیت آرومه، اما یدفعه همه چیز میریزه بهم! فکرمیکنی وقتی زندگیت آرومه مثل الان، مشکلت حل شده درحالیکه نشده و همه چیزو از چشم خانواده شوهرت میبینی!
تعجب میکنم واقعاً! یه جاهایی که نباید کوتاه بیایی و باید برخورد محکم کنی کوتاه میایی، یه جاهایی که باید نرم برخورد کنی، انقدر واسه خودت سختش میکنی!
واقعا هدف شما و شوهرت از ادامه این زندگی به این شکل چیه!!؟؟؟
مگه دارید خاله بازی میکنید که اینقدر با مسائل مهم زندگیتون ساده برخورد میکنید!؟؟؟
انقدر تو همین سایت هستن آدمایی که خانواده های خودشون و همسرشون مشکل دارتر از خانواده های شما هستن اما اینقدر باهم مشکل ندارن!
بنظر من بیشتر مشکلات شما ساخته ذهن و رفتار خودتونه بخاطر بی تجربگی و رفتارهای اشتباه!
فقط یه چیزیو بدون که تاوقتی ما زنها خودمون به خودمون بها ندیم و خودمون با خودمون اینطوری رفتار کنیم توقعی از مردها نداشته باش که تو سرت نزنن! (خـــود کــــرده را تـــدبیـــــر نیــــست)[/align]
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام
شما مگه از هم جدا زندگی می کنید
همسرتون کجا زندگی می کنید
شما کجا زندگی می کنید
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون فرشته مهربان از پستی که زدین در این پیج http://www.hamdardi.net/thread-15378-page-12.html
جالبه که میگین ریز بین هستم، آخه خودم هم جدیداً این حسو کردم،اما نمیدونم چیکار کنم که اینجوری نباشم.
راستش از پستی که فرشته مهربان زد خوشحال شدم،چون حس کردم این مشکله اخلاقیه من هست، اگر اینجوریه پس بهم بگید که چیکار کنم،یه راهکاری بهم بدین.اینجوری کارم آسونتر شد که خودمو باید درست کنم نه شوهرمو !
بعضی وقتا میشه که واقعا نیاز به محبتش دارم،باید حتما بهش بگم تا محبت بکنه،،،، اینکارو میکنه اما چند روز بعدش یهجور رفتار میکنه که واقعا حس میکنم این محبتّش همش الکی بوده.. اینجاست که نمیفهمم چه موقع راست میگه چه موقع بازی در میاره.
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنونم دختر مهربون که تایپکه منو همیشه دنبال میکنی.
سوالای که کرده بودی،اینکه گفت بودین تو این مدت پیش مشاور رفتم یا نه؟ راستش نه.چون به هیچنون راضی نمیشه بیاد،فکر میکنه خودش از همه بیشتر میفهمه!!
سوال کردین که درسم تموم شد یا نه؟ بله درسم تموم شده
گفتین بد از تولد دخترم و با تموم شدن درسم میخوام چیکار کنم؟ من خودم دوست دارم یه زندگی جدید رو شروع کنم با شوهرم زندگی کنم دیگه،اونم بد از ۳-۴ سال ازدواج تازه بخوام برم سر زندگیم خودش یه کار بزرگیه. اما متاسفانه شوهرم خیلی بیخیال تشریف دارند، ایشون امتحان رزیدنتی قبول شدن برا تهران که متاسفانه در هادی نیست که بتونه یه خونه کرایه کنه اونجا،اینجور که من فهمیدم میگن خیلییییییییی گرونه (راست و دروغش دیگه خدا میدون) ،واسه انتقالی هم دنبالش رفتند که اگر بشه بندازنش شهر خودمون که اونم ۴-۵ ماه دیگه معلم میشه.
منم دلم میخوام وقتی بر میگردم یک راست از فرودگاه برم تو خونهٔ خودم دیگه،سر بار مردم نبشم که هر دقیقه منت بزارن سرم،مخصوصا که حالا بچه هم هست.
قرار هست که همون ایران زندگی کنیم در آینده
امیدوارم خوب سوالای رو که پرسیدین رو جواب داده باشم
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
تورو خدا یکی یه چیزی بگه، امشب کلی خوشحال بودم که با شوهرم خوب صحبت کردم،و اونا این روزا مراعات حال منو میکنه تقریبا.
کلی دلم گار شده بود. هفتهٔ دیگه داره میره مرخصی شهر خودمون. الان رفتم تو فیس بوک شوهرم دیدم با بردار دوست سمیمیسیه چت کرده، دوست صمیمی شوهرم متأهل هست و من با خانمش خیلی رابطهٔ خبیدریم، اما بردار این آقا مجرد هستن، تونوشتهشن حرفای خیلی بعدی در مورد دختر نوشته بودن. شوهرم گفت بود دارم ۵ شنبه میام سیگار و مشروب با من دختر با شما..... یا یجاش نوشته بود همش تو فکر..... هستم!!!! یه جا دیگش نوشته بود دخترشو زیاد کنینیدا......
خدای من!! شک شدم. نمیدونم چه عکسالعملی نشون بدم.اگه بهش بگم دعوا میکنه که چرا رفتم تو فیس بوکش اگه نگم هم که خودم و داغون میکنم اینجوری..
چیکار کنم به نظرتون:302:
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
azadehh_mm عزیز
ریز بینی های نابجا ، کنجکاوی و تجسس و ... آفت زندگیست .
راه شما این است :
مدتی البته مدید ، از تمرکز بر شوهرت بیرون بیا ، و فقط روی خودت متمرکز شو . ، اینکه در درجه اول آرامش داشته باشی . و سپس خودت را آنالیز کنی و بیشتر بشناسی و بسازی . تمام همتت این باشه که در هر شرایطی بهترین رفتار را در عین قوت و اقتدار و سلامت داشته باشی . اعتماد به نفس و عزت نفست را بالا ببر و برای آرامش و لذت بردن و رضایت از زندگی وابسته به هیچ عامل بیرونی نباش ، عوامل بیرونی در جای خود فقط وسیله هستند نه آفریننده . حوزه دید و نگاهت را وسیعتر کن .
با خدا ارتباطتت را قوی تر کن و سعی کن مشاوره حضوری بروی . تمام هدفت فعلاً روی خودت وشناخت بیشتر خودت ، رفع اشکالات و تقویت قوتها ، و آموختن مهارتها باشد . در ارتباط با همسرت فعلاً به حداقل ها هم راضی باش و در مقابل رفتارهای خوبش تحسینش کن و هرجا رفتارش نامناسب بود بدون آنکه شخصیتش را هدف قرار دهی از عملکردش اعلام ناراحتی کن ، آنهم کاملاً عاطفی ( نه به حالت ضعف ) خواسته ها و ناراحتی هایت را تنها در موقعیت های گل و بلبلی آنهم گذرا و با تدبیر مطرح کن . مطرح کن ، اما بگذر و هیچ توقعی برای تغییر نداشته باش . هرجا تغییر دیدی ابراز خشنودی از رفتار کن اما به رویش نیاور که تغییر کرده .
خلاصه :
از تمرکز روی همسرت بیرون بیا . و روی خودت و ارتقاء و آرامشت کار کن و آرامش و لذت و رضایت را از درون خودت و ارتباط با خدا جستجو کن .
.
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنونم فرشتهٔ مهربان
آره درست میگید، تجسّس شده آفت زندگیم،خودم هم خسته شدم و داغون از اینکه هرکاری میکنه یا میخواد انجام بده فوری میفهمم یا بعدش میفهمم. شوهرم بهم میگه از بس فضولی میکنی.
چشم کارای که گفتید رو سعی میکنم انجام بدم،هرچند سخته، اما به خدا فرشته مهربان،خودم هم با همین چندتا کلمه که در روز بهم میگه (دوست دارم) راضی نگاه داشتم، اما اینو بدونین که بعضی وقتا میزنه زیرش. دلمو میشکنه!
خلاصه اینکه فهمید من رفتم تو فیس بوکش و رفته بود پسوردشو عوض کرده بود. من هم با آرومی و محبت بهش گفتم فرزاد جان عزت یه خواهشی دارم،اونم اینکه یهجور باش و رفتار کن که بزرگ و کوچیک بهت احترام بذارند. دخترا رو با اون اسم خطاب نکن اینقدر برای دیگران ارزون نباش.دلم میخواد شوهرم، پدر بچم خیلی بیشتر از این حرفا باشه. گفت باشه!
بد موضوع ۵شنبه که قرار گذشته دختر بیارن هم بهش گفتم، گفت اینا همش حرف (البته شاید راست میگه، اما مهم نیست دیگه) سعی میکنم همین راهکاری که فرشته جون گفتند رو ادامه بدم
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
من نمیتونم دیگه بیشتر از این خودمو تغییر بدم، فرشتهٔ مهربان از وقتی که پستتو خوندم ،همش تو فکر تغییر دادن خودم هستم، هرچی هم تلفنی باهاش صحبت کردم، میبینم دارم همش کوتاه میام، هرچی میگه کوتاه اومدم.
اما به هیچ صراطی مستقیم نیست این آقا!!! خدا میدون که خسته شدم دیگه.
تایپکه سبکتکین رو که میخونم دیوون میشم،دیشب تا صبح کلی اعصابم خورد بود که چرا همش ما زنها باید اینقدر کوتاه بیائیم،اینقدر کوچیک بشیم.اما مردا.......
من ایشالا یکی ۲ هفته دیگه دخترکم دنیا میاد، یه راهی نشونم بدین که کاری کنم شوهرم تشنهٔ دخترم بشه (عاشقش بشه) شاید خدا کرد و بخاطر بچه یه تغیری تو این زندگی داد
همه صحبت هامون شده بحث، دعوا.... خسته شدم دیگه.
خستمه ای خدا
:302::302::302:
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جون خوب شوهرتون چی میگن؟خیلی کلی میگی آخه.
در مورد فیس بوکش بهش گفتی؟