نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستای خوبم من دارم ازدواج می کنم ولی هیچ ذوق و علاقه ای ندارم برای اینکه دارم یه زندگیه جدید تشکیل میدهم ، یه موقع ها ازاینکه بهم میگن خانم ... ناراحت میشم و دوست دارم همه چی برگرده عقب ، یه شبا دلم می خواهد به نامزدم فکر نکنم ولی نمیشه نمیدونم این مسائل عادیه یا من فرق دارم؟
وقتی نزدیک عادت ماهیانه میشم از نامزدم بدم میاد و دوست دارم یکی 2روز نبینمش ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام دوست عزيز
ميشه راجع به نحوه آشناييتون بگيد ؟نامزدتونو دوست داريد ؟
سلام عزیزم چند سالته؟ همسرتون چند سالشه؟
اجبارا بله گفتید؟
چی شد اینجوری شدی؟ از اول اینطور بودی؟
خصوصیات مثبت همسرتون چیه؟
فکر میکنم شما بی تجرب هستید و هنوز در عالم بچگی سیر میکنید تقاضا میکنم هرگز به همسرتون بی احترامی نکنید که عواقب بدی داره شما باید صبور باشید الان در مرحله شناخت هستید بهتره خصوصیات همدیگه رو بررسی کنید
بهتره بیشتر توضیح بدی:43:
سلام عزیزم.:72::72:
امیدوارم حالت خوب باشه.
رز عزیز من تاپیک های قبلیت رو خوندم.چند تا سوال دارم عزیزم. ممنون میشم جواب بدی.
میشه بگی مشکلات قبلیت مثل اضطراب و عدم اعتمائ به نفس و نگرانی از ظاهر خودت حل شد یا نه؟
این نامزدت همون خواستگاریه که قبلا ازشون حرف میزدی؟
باهاشون در مورد چیزی که فکر میکردی ایراده حرف زدی؟ ایشون این رو پذیرفتن؟
هنوز از این مسئله ترس داری که بعدا مشکل ساز بشه؟
عقد کرده اید یا نه؟
با میل و علاقه ایشون رو انتخاب کردید و ایشون مطابق معیارهای شما بوده اند؟
الان بحث یا مشکلی با هم دارید؟
به اندازه ی کافی بهت محبت میکنه؟
سلام دوست خوبم
تا یه حدی میشه گفت که طبیعیه چون وقتی آدم در شرف ازدواجه کلی دچار دودلی و شک میشه و با خودش فکر میکنه شاید اشتباه کرده .
ولی اگه به انتخابت مطمئنی و خانوادتم رضایت کامل دارن به خدا توکل کن و تا آخرش برو :72:
در مورد روزهای که به عادت ماهیانه نزدیک میشی گفته بودی که بازم طبیعیه . همه خانم ها زمان تخمک گذاری ( یعنی تقریبا وسط عادت ماهیانه و یک هفته مانده به عادت ماهیانه دچار عوارضی مثل سردرد های شدید ، خستگی ، بی حوصله گی ، عصبانیت و عدم تمایل به همسراشون میشن که اگه آقایون به این مسئله آگاه باشن سعی میکنن تو این دوران به همسرشون کمک کنن .
مورد دیگه ای که به ذهنم میرسه اینه که شاید نمی خوای مسئولیت زندگی را به دوش بکشی و داری از اون فرار میکنی ؟ یا اینکه احساس می کنی با ازدواج محدود میشی ؟
ممنون از شما دوستای خوبم که تاپیکم را خوندید و جواب دادید شمیلا عزیز نحوه آشنایی ما سنتی بود یعنی با واسطه با هم آشنا شدیم و از قبل هیچ شناختی نداشتیم ، من یه شبا این قدر بی تابش میشم که از شدت دلتنگی بی خوابی به سرم میزنه و یه شبا هم خیلی بهش بی تفاوتم و اصلا حس می کنم هیچ حسی نسبت بهش ندارم
همدم 96 من 23 سالمه و نامزدم 26 سالشه ، اجباری در بله گفتن نبود ، راستش من هر جلسه می خواستم بیشتر با ایشون آشنا شم و همینطوری این جلسات ادامه پیدا کرد و کم کم علاقه بوجود اومد ولی نه علاقه ای که من بین عروس و دومادا میبینم ، نامزدم خیلی نسبت به من احساس داره منم دوستش دارم ولی نه اونطوری همش می گم شاید بعدا یکی بیاد شرایطش خیلی بهتر از این و من از انتخابم پشیمون شم ، به مشاور گفتم میگه تضمینی نیس ایشون را رد کردی یکی بهتر بیاد پس وقتی میبینی پسره خوبیه بهونه نیار
ایشون خیلی کاری هستن ، خیلی نجیب ، باایمان ، باخدا ، اهل دود و دم نیستن ، پاکن ، ساده هستن ، صادق و...
من تا الان به ایشون هیچ بی احترامی نکردم
الهام عزیز ممنون که تاپیکام را دنبال می کنی بله ایشون همون فرد هستند و من درباره مشکلم بهشون گفتم و ایشون با کمال میل قبول کردن ، نه ما هنوز عقد نیستیم ، ما در اکثر موارد باهم تفاهم داریم و اگر اختلاف نظری باشه راجع به آن موضوع بحث می کنیم تا حل بشه ، نامزدم تا حدودی بهم محبت می کنه و چون هنوز محرم نیستیم خیلی مسائل را رعایت می کنیم
ممنون سمانه .چ عزیز خیلی خوب راهنماییم کردی
سلام عزیزم :72:
دو دل نباش به خدا توکل کن ، با این صفاتی که تو میگی شرایط خیلی خوبه .
مبارکه به سلامتی :104: