RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
با سلام.فکر نمیکنم هیچ کس تو این تالار باید و به شما بگه که چی کار کنید! شما اول تصمیم بگیرید که میخاید ادامه بدین یا نه بعد راهنمایی بخاین در اون صورت تمام دوستان ان شالله کمکتون خواهند کرد.
موفق باشید:72:
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
به این واضحی گفتن که مایلند ادامه بدهند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط no name
حالا من یک مشکل شاید غیر منطقی دارم! دلم برایش تنگ شده با همه مشکلات با همه بدی ها احساس می کنم تو این سن برای هر دو ما بهتر است این کار را نکنیم. دلم زندگی خودمان را می خواهد.
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط no name
مشکل مالی ندارم مسلما بعد از جدایی مشکلی ندارم ولی چرا؟ خانواده اش ای بلا را سر ما آورده اند و او قدرت تصمیم گیری ندارد تنها دروغ می گوید! مثل همیشه. شاید منطقی نباشد ما دوباره زندگی کنیم به خصوص از پدرم خجالت می کشم که او را تا کلاتتری و دادسرا کشاند. از همه مهمتر اصلا تمایل به حرف زدن هم ندارد .
من خسته ام می دانم طلاق چیست برای همین این همه زور زدم و زیر بار همه مشکلات رفتم. الان هم فکر می کنم احتمال زیاد او هم ناراحت است. هیچ واسطه ای نداریم. وکلا مسلما لذت می برند! خودش و خانواده اش در سکوت محض هستند. من چکار کنم؟
و به نظر من به این واضحی گفتن نمیدونن چی میخان!
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
برداشت من این است که ایشون راهنمایی خواستن برای برگشتن به زندگی مشترکشون.
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
به جاي بحث و گمانه زني و.....اجازه بدهيد بازكننده ي تاپيك حاضر شود و خودش پاسخگو باشد و ............
گمانه زني و حدس زدن ...........سازنده نيست
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
دوست عزيز لطفا درباره دلايل رد و قبول خودتون بيشتر صحبت كنيد . البته زندگي پيشخوان بقالي نيست اما من در موارد كمي بود يا نبود يك نفر در زندگيم رو چنين دسته بندي ميكنم
1. چرا دوست دارم x باشى ؟ 2. و همه دلايلم رو ميشمرم.
چرا دوست ندارم و باز هم دلايلم رو ميگم. بعد مدت زماني رو با
در حال حاضر از تاپيك شما چنين بر مياد كه بين طلاق و بازگشت تاحد زيادي مردد شديد . از همسرتون هم خيلي مطلع نيست و اونچه نوشتيد گمان شما درباره ايشونه.هنوز يقين نداريد . ابتدا سنجشي با خودتون داشته باشين درون خودتون با توجه به تمام چيزهايي كه پيش اومده يه سبك سنگين كنيد بعد براي دوستان بنويسيد. در ضمن دوست عزيز ما اينجا همه باهاتون همدلي ميكنيم راهكار اگه بلد باشيم طرح ميكنيم. اما به جاي شما تصميم نميگيريم. تصميم بر عهده خودتونه. :72:
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
چقدر لذت دارد که همه شما با من همفکری می کنید.
سعی می کنم نکته هایی که تردید ایجاد کرده را بگم با اینکه خودم هم مطمئنم با وضعیت که درونشم خیلی منطقی نیستم.
اینکه دلم می خواهد دوباره برگردم ، خواسته منه واقعا نمی دونم همسرم هم می خواهد یا نه و اگه می خواهد چرا می خواهد
من می دونم طلاق چه جوریه تجربش کردم. اهل لذتهای مجردی نیستم و ترجیح می دم یک زندگی نرمال و طبیعی مثل همه آدما داشته باشم. از اینکه خونه و زندگی و رفت و امد داشته باشم. با همسرم سفر برم. خرید برم. مهمانی برم لذت می برم. همه اینها مجردی هم می شه ولی من ترجیحم اینه.
دلم نمی خواهد برگردم چون بیشتر از هر چیزی دیگه اعتماد بهش ندارم. نمی توانم با خانوادش ارتباط داشته باشم (این مشکل را من تنها ندارم کلا همه خانواده باهاشون مشکل دارند ) . از اینکه بیماریش شدید بشه می ترسم نتونم از پسش بربیام.
علاقه خاصی بهش ندارم.
الان که می نویسم می بینم بیشتر نمی خواهم تا بخوام! ولی فکر می کنم اینجوری نرمال تره. نه سنیم که بگم می رم درس می خونم. مسلما ازدواج امکان نداره. نه بچه ای دارم که انگیزه ای برام باشه . خدا را شکر خانواده هستند ولی من یک کم بعد ترش رو نگاه می کنم. ما زوج مناسبی بودیم تنها سست بودن همسرم در مقابل خانوادش این مسائل را در پی داشت و با هرکس زندگی کنه مشکلش حل نمیشه ، من خیلی تلاش کردم در کنار اعتماد به نفس بهش دادن اصلا بین اون و خانوادش فاصله نندازم. چون خودم هم خانوادم را دوست دارم و چیزی که نتونم را ازش نخواستم. ولی هیچ انگیزه ای برام باقی نگذاشت. مهمترینش مشکل توسل به دروغ هست حتی ساده ترین چیزها را دروغ می گه . مادر که نشدم. شغلم را از دست دادم. هنوز هم نمی دونم چه چیزهایی هست که نمی دونم! یعنی سرنوشتم دگرگون شد بدون اینکه نظرم را بخواد. شاید من اصلا ازدواج نمی کردم شاید با کسه دیگه ای ازدواج می کردم و الان سرنوشتم چیزه دیگه ای بود. لطمه بزرگی بهم زده. با همه اینا دلم می خواهد همفکری باهام بشه که تحمل تجرد بهتره یا بازگشت. البته تاکید می کنم من به بازگشت فکر می کنم. نمی دونم اون چی تو سرش هست. و بازگشت خطرناکه یا نیست. و اینکه هیچ حرکتی نمی کنه و شاید من باید بپذیرم این اتفاق افتاده و اون از بین خانواده و دیگری ماندن خسته شده. مرسی
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
دوست عزیز من صرفا نظر شخصیمو میگم.احتمال هم داره که اشتباه باشه! به نظرم تا قبل از این که کاملا تصمیم قطعیتونو بگیرین یک مدت همه چیز رو راکد بزارین نه به دنبال جدایی باشین و نه به دنبال شروع مجدد.اجازه بدین تمام احساسات و ناراحتیهاتون فروکش کنه.این اجازه رو به همسرتون هم بدین (میدونم که شرایطتون خیلی سخته من خودمم وقتی به این تالار اومدم بین رفتن و موندن مردد بودم حتی بیشتر مایل بودم تا جدا شم اما بعد از گذشت یک ماه و به کمک دوستان تصمیم گرفتم یک فرصت دوباره به خودم بدم).مشکل شما فقط خانوا ده ی ایشون نیست اصلی ترین مشکلاتی که به نظر من اومد اینها بود:
1.بیماری همسرتون
2.دروغگویی
3.نداشتن بچه
4.سست اراده بودن ایشون
مسلما برای برخی از این مشکلات راهکار هست اما مثلا برای بیماری ایشون به جز صبر و همت و همدلی راه دیگه ای وجود نداره.مسایلی رو هم که بعد از جدایی باهاش مواجه خواهید شد رو برای خودتون لیست کنید و بعد خودتون تصمیم بگیرین که کدوم حالت براتون بهتره.نهایتا خود شما تصمیم گیرنده هستین. فقط سعی کنید کاملا آگاهانه و با شناخت همه ی جوانب و بدون عجله و یا از سر احساسات منفی تصمیم گیری کنید.
RE: فکر کنم مثل من پیدا نشه!
سلام به تالار همدردی خوش اومدین.:72:
با اطلاعات اندکی که دادی ما نه می تونیم بگیم جدا شو نه می تونیم بگیم جدا نشو. نهایتا خودت هستی که باید تصمیم اخر و بگیری.
اما چیز یکه می تونم بهت بگم اینه که : جایی با همسرت قرار بذاری و به دور از وجود اطرافیان با هم حرفای اخرتون و بزنید . خودتون دو تا. به دو از احساسات. با منطق. هم او باید متوجه اشتباهاتش بشه و هم شما. و بعد با هم تصمیم بگیرید که ماندن بهتره یا رفتن.
موفق باشی:72: