ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
سلام. . راستش را بخواهید امروز در جستجوگر گوگل کلمه ی خودکشی و راه های آن را سرچ میکردم که به سایت شما رسیدم و البته خوشحال شدم .
نمیدونم چطور مشکلم رو بیان کنم. آخه مشکلات من یکی دو تا نیست. چندی پیش تو فیسبوکم نوشتم:
بعضی ها چه نفس بکشند چه نکشند بدبختند.
منظور از بعضی ها خودم بودم که چه خودم را بکشم چه نکشم بدبختم. یکی دو نفر لایک کرده بودند و خیلی ناراحت شدم. احساس تنهایی شدید میکنم. احساس زیادی بودن، دارم به این باور میرسم که نبودنم بیشتر از بودنم سود آور است. من سالها به خاطر یک مریضی بهترین فرصت های زندگی ام رو از دست دادم.مریضی من کاری با من کرد که حتی وقتی خوب بودم ترس آمدنش نگذاشت کار کنم.کار! اراده را از من گرفت و من رو به جایی رسوند که حالا اطرافیانم دوستانم و... هر کدام به جایی رسیدند و من هنوز همان بدبخت آس و پاسم و این موضوع بدجور عذابم میده.
متاسفانه در خانواده ای بزرگ شده ام که روزی نیست که در آن دعوا و سر و صدایی نباشد،به خاطر نبود یک مدیر خوب"بابام" ما همگی دچار مشکل شده ایم. هر کسی راه خودش را میرود و هیچ کس از هیچ کسی نمیترسد.کوچکتر و بزرگتری نداریم ، خلاصه به قول برادر کوچکم هر چه سرمان می آید به خاطر این است که یک سرپرست خوب بالای سرمان نبوده و نیست. سرپرستی که همه برایش مهمند جز خانواده. پدری که آن دنیا برایش مهم تر از این دنیاست، پدری که علنا میگوید بچه هام اگه همگی بمیرند و در راه رهبری نباشند عین خیالم نیست...پدری که ادعایش گوش فلک را کر کرده بعد از چندین و چند سال کار حالا سرمایه اش 1000 تومان نیست! و هیچ گاه وظیفه اش در قبال خانواده را انجام نداد و نتیجه اش این شد که هر کدام از اعضا خانواده یا دیوانه شدند،یا معتاد شدند،یا افسرده،یا مثل من به فکر خودکشی! حالا بگذارید از خودم کمی بیشتر بگویم.
من دیپلم دارم و با تمام علاقه ای که به ادامه ی تحصیل داشتم به خاطر شرایط مالی نتوانستم ادامه بدم. اتفاقا معدلم هم بدک نبود. کلا تو خونه ی ما تا دلتون بخواد استعداد هست اما پدر همه را نابود کرد.خلاصه سالهاست سیگار میکشم. از سن 14 سالگی.شاید هم کمتر. میشه گفت معتادم.بی دینم. چون نماز نمیخونم. خدا رو قبول دارم،اما مسلمان نیستم، بهتره که بگم نیستم. اصلا همین اواخر هم اعلام کردم.نه علنی.بین دوستام. من این کار رو کردم با هدف شناختن حقیقت و تحقیق در مورد کل ادیان برای یافتن راه و خلاص شدن از این معلق بودن! من سالهاست معلقم. در حالی که گاهی نماز میخواندم در کنارش از خوردن شراب هم ابایی نداشتم و ندارم. در حالی که به ادعایم میشد که پیامبران را قبول دارم آنها را مسخره میکردم و میکنم.حتی خدا هم مسخره کردم و با خدا شوخی میکنم. نمیدانم شاید الان بگویید یک دیوانه دارد اراجیف مینویسد. شاید هم دیوانه ام. آخه ما تا حالا تو خونمون سه مورد داشتیم که هر سه تا کارشون به تیمارستان کشید.الان خوب شدن خدا رو شکر. اما خوب میخوام این رو بگم کسی که دیوانه شده خودش نمیفهمه...خوب داشتم این رو میگفتم که من از دین خارج شدم چون نمیخوام و نمیخواستم که تنها ادعای دین داری کنم و در ظاهر مسلمان باشم. من نمیخواستم اسما مسلمان باشم و جراتش را داشتم و گفتم، در حالی که اطرافم پر است از کسانی که هر کاری میکنند و بعد مثل آب خوردن اداعای مسلمانی میکنند و هزار و یک دلیل و توجیه برای کار بدشان میتراشند.من نمیخواستم بازیگر باشم، من خوشحالم از اینکه کورکورانه دین آبا و اجدادم را قبول نکرده ام و شاید این تنها دلخوشی این روزهای من است.
از این که بگذریم میرسیم به دختری که من حدود 4 سال است از طریق اینترنت باهاش رابطه دارم. ما تا بحال نتونستیم همدیگه رو از نزدیک ببینیم.چرا که او یک کشور است و من در کشوری دیگر... به هر حال رابطه ی ما خیلی ساده شروع شد.از چت روم و بعد یواش یواش به جایی رسید که متوجه شدیم به هم وابسته شدیم و این وابستگی تا الان با ماست. این وابستگی باعث شد ما "من" فکر کنیم عاشقیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. اما ما همدیگر را از نزدیک ندیده ایم و ندیدن به کنار به هیچ صورتی به هم نمیخوریم. نه از نظر مدرک،نه از نظر وضعیت مالی، نه از نظر اعتقادی، نه از نظر دیدگاه سیاسی، و خلاصه در یک کلام من باز هستم و او کبوتر! اما با همه اینها باز ما با هم ادامه دادیم،در این مدت بارها تصمیم گرفتم این رابطه را قطع کنم اما نشد. جوری به هم وابسته ایم که روزی نیست که از طریق اینترنت با هم حرف نزنیم و ... اما حقیقت این است که ما محکوم به جدایی هستیم. حقیقتی که مخصوصا او حاضر به پذیرفتنش نیست، من البته مثل او نیستم،من اون رو یک عاشق به معنای واقعی کلمه میدونم ،چرا که از خیلی از اشتباهات من گذشت... و شاید یکی از دلایلی که من تابحال رابطه را قطع نکردم همین عاشق بودن او و ترس از اینکه بلایی سر خودش بیاورد باشد.
الان نزدیک به دو روزه که من سیگار نکشیدم. نه،اشتباه نکنید،ترک نکردم، پول نداشتم و نتونستم بخرم که بکشم، سیگاری ها حال من رو میدونند، البته زیاد بهش فکر نمیکنم و لی خوب عصبی ام،خیلی عصبی، بیشتر میخوابم و زیاد میخورم تا شاید بشه فراموشش کنم.الانم نمیخوام زیاد در موردش حرف بزنم چون داره روم فشار میاد.میخوام اینو بگم که من امروز بهش گفتم میخوام جدا شیم. البته نمیخواستم به این رکی قضیه رو بهش بگم.اول گفتم چند روزی کمتر میخوام انلاین شم چون واقعا خسته شدم از اینترنت. واقعا هم همین طوره. ولی خوب دیگه از طرز صحبت کردنم مشخص بود که قضیه فقط این نیست که چند روز اینترنت نیایم تا من به وضعیت زندگی ام سر و سامون بدم و به خودکشی ام فکر کنم و ... بهش گفتم دیگه من هیچ علاقه ای بهش ندارم،باور نمیکرد. میگفت داری دروغ میگی، میگفت یک بلایی سر خودم میارم. من هم با اینکه دلم میسوخت به حالش و همین حالاشم داره میسوزه بهش گفتم به من مربوط نمیشه حالت و اینکه چه بلایی میخوای سر خودت بیاری...ولی از نگاه یک هموطن میتونم بگم که برات دعا میکنم تا با شرایط جدید کنار بیای و عادت کنی.میگفت قلبم درد گرفته و سمت چپ بدنم از کار افتاده.آخه همیشه وقتی زیاد ناراحت میشد از مشکل قلبی اش میگفت.چیزی که من بارها فکر کردم و حتی شنیدم که مظلوم نماییه! خلاصه حالا میترسم که بلایی سر خودش بیاره. اما بخدا ما به هم نمیخوردیم و ادامه ی این رابطه به ضررمون بود.مخصوصا به ضرر او. او میگفت همین دوست بمونیم و منو دوست داشته باش.ازدواجم نخواستم.اما من که میدانم او یه کوچولو امید داره که این رو میگه...من میخوام این وابستگی از بین بره و راهش رو جدایی ناگهانی میدونم. شاید اگر سیگار داشتم با توجه به همه ی مشکلاتی که دارم این کار رو نمیکردم. اما به هر حال کاری بود که باید میکردم ... دیر یا زود.کارم اشتباه بود؟
من با 26 سال سن بیکارم و به خود کشی فکر میکنم. چیکار کنم؟ دیشب تو یک روم یکی به من گفت: فکر کردن به خودکشی و صحبت در موردش نشانه ی افسردگی شدید است،اگر به پزشک مراجعه نکنید دیر یا زود خودکشی میکنید. اما دلش خیلی خوش بود. چون پزشک پول میخواد. چیزی که من ندارم و یکی از دلایل اصلی فکر کردن به خودکشی ام ، نداشتن یک کار خوب و نداشتن پول است!
جلال.
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
سلام آقا جلال،
به تالار ما خوش آمدی!
امیدوارم ما بتوانیم کمکت بکنیم تا از این حال و هوا در بیایی.
اول از همه دوست دارم یک تاپیک بهت معرفی کنم.
تاپیک یک آقایی که چند وقت پیش به این تالار مراجعه کرد و قصد خودکشی داشت. ولی بچه های همین تالار منصرفش کردند. این هم لینکش: به نظر شما خودکشی بکنم یا نه ؟
حدوداً 3 صفحه است. درسته که کمی شرایطش با تو فرق می کنه، ولی جواب هایی که دادند، به درد تو هم می خورد.
به خصوص پست شماره 21 از خانم طاهره.
و این تاپیک رو هم بخوان: قیمت یک روز زندگی چقدره ؟!
قبول دارم که شرایط سختی داشتی و داری.
شاید پدرت ضعفهایی داشته و جایی که باید راه و چاه رو نشان شما می داده، یا کوتاهی کرده، یا زبانش با شما فرق می کرده و همدیگر رو درک نمی کردید.
تو هم یک سری مسیرها رو اشتباه رفتی.
بعضی از این اشتباهات ناخواسته بوده.
ولی بعضی از جاها هم می توانستی کمی با احساس مسئولیت بیشتری (نسبت به خودت) تصمیم بگیری و حرکت کنی.
کاش کمی بیشتر از بیماریت گفته بودی. حقیقتش نمی دانم چه بیماری داری و چه مشکلاتی این بیماری به همراه دارد.
برایت آرزوی سلامتی می کنم.
گفتی نمی خواستی اسلامت ظاهری باشه. می خواستی حقیقت رو دریابی و ایمان قلبی پیدا کنی. بسیار عالی!
ولی به نظرت "تمسخر خدا و پیامبران" راه درستی است برای رسیدن به خدا؟!
فکر نمی کنی راه بهتر برای شناخت خدا، خواندن کتاب خدا باشه؟
گفتی دوست داشتی دانشگاه بری و به علت بی پولی نشده. متاسفم که کسی ازت پشتیبانی نکرد.
چرا به جایش نرفتی یک جا مشغول به کار بشی؟
الآن چی؟ چرا کار نمی کنی؟ یک کاری که تواناییش رو داشته باشی. حقوقش مهم نیست. یواش یواش پیشرفت می کنی.
در رابطه با اون دختر هم خودت متوجه شدی اشتباه کردی.
وقتی این همه تفاوت بین شما هست و خودت می دانی که مناسب هم نیستید، پس بهترین راه این هست که از هم جدا بشوید. بهترین راه رو باید خودت پیدا کنی. شاید بعد از چهار سال دوستی نیاز به این باشد که او رو هم توجیه کنی که به درد هم نمی خورید.
آقا جلال، برای ما بنویس تا کمکت کنیم.
درست هست که در بالا گفتم از نظر من اشتباهات بزرگی داشتی. ولی از صحبت هایت این احساس به من دست داد که پسر توانایی هستی. اشتباه کردی، ولی خودت تمام اشتباهاتت رو می دانی. ولی نمی دانم چرا مسیرت رو عوض نکردی. ان شا الله مسیرت رو تغییر می دهی...
خودت رو باور داشته باش!
یک پسر 26 ساله همه زندگیش در دست خودش است. کاری به پدرت نداشته باش.
خودت زندگیت رو بساز!
منتظرت هستیم...
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
سلام
به همدردی خوش آمدی
حالت رو میفهمم،من و تو و خیلی های دیگه در مسیری رشد کردیم که درد مشترک داریم، اومدی اینجا تا بگی مرا فریاد کن
دو سوال برام پیش اومده
1-چرا چندسال پیش خودکشی نکردی؟ زودتر و بهتر؟
2-نوشتی،میترسم دوستم کار دست خودش بده،بخاطر اون رابطه رو ادامه دادم،خب تو چرا میخوای کار دست خودت بدی؟
دوست من آخر زندگی نزدیک هست ولی نه اینقدر که تو نزدیک میبینی
تو هدف نداری،درسته؟ اگر اشتباه میکنم بگو، تو بی انگیزه هستی
این چند سال بعد دیپلم چیکار کردی؟
منتظر پاسخ های تو هستم
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
ميدونم حالت خيلي بده ميدونم انقدر بهت فشار روحي اومده كه داري به خودكشي فكر ميكني من يكي از عزيزامو بخاطر خودكشي از دست دادم پدر ومادرش جدا از هم زندگي ميكردند وبرعكس شما وضعيت مالي خيلي خوبي داشتند ولي دريغ از يك ذره آرامش توي خونشون اونم معتاد شده بود هميشه حسرت زندگي هم سن وسالاي خودش رو ميخورد حتي حسرت اونايي كه خيلي فقير بودندميگفت كاش توزندگيم هيچي نداشتم فقط زندگيم مثل بقيه آدما آروم بوداز لحاظ قيافه بسيارزيبا بود اون خواهر زاده من بود درست همسن وسال خودم من چند ماه ازش بزرگتر بودم.بعد از خودكشيش نه تنها هيچي درست نشد بلكه اوضاع بقيه بدتر هم شد پدرش كه هميشه باهاش دعوا داشت يك هفته مونده بود به سالگردش فوت كرد خواهر وبرادراي كوچيكش آواره شدند وضعيت روحي خواهرم از بد بدتر شد.ماها ومخصوصا من چون خيليييييييييي دوسش داشتم داغون شديم.هنوز هم بعد از چهار سال از فوتش وقتي ميرم سرخاكش مثل روزاي اول براش گريه ميكنم خيلي مظلوم بود.خاطرات كودكيمون كه باهم بزرگ شديم منو ديوونه ميكنه دلم خيلي براش تنگ شده .همش دوست داشتم موقع خودكشي پيشش بودم والتماسش ميكردم به پاهاش ميافتادم تا اين كار رونكنه ولي حيف كه نبودم.شايد فكر كني پدرت دوستتون نداره ولي شما پاره تنشي.التماست ميكنم اينكار رو نكن بخدا دنيا اينهمه هم كه فكر ميكني زشت نيست.توروخدا از پيله اي كه دورخودت ساختي بيا بيرون چرا دنبال كار نميگردي؟؟؟؟ميدونم سخت پيدا ميشه ولي جوينده يابندست.منم درد بي پولي رو خيلي كشيدم هنوزم دارم ميكشم ولي از درگاه خدا نااميد نشدم.چرا ازخدا كمك نميخواي؟تابحال شده صداش كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
آقا جلال سلام
به تالار همدردی و به جمع ما خوش اومدی
همین که تو search گوگل اینجا رو پیدا کردی مطمئن باش که خواست خدا بوده که اینجا رو پیدا
کنی و معلومه که هنوز خیلی دوست داره ، حواسش بهت هست و دوست داره زندگی کنی !
دوست گرامی اینکه شما خواستید روشهای مختلف خودکشی رو جستجو کنید نشون میده که
دنبال بهانه ای واسه زندگی کردن هستی و شاید دوست داشتی تجربیات دیگران رو در این
رابطه بدونی....بهر حال یک نکته رو بگم که چون اهل تعقل هستی بهت اینو می گم :
فرض کنیم شما خودت رو کشتی و حالا چنتا سوال مطرح میشه :
1- فکر می کنی بعد خودکشی وضع بهتری پیدا می کنی و فرشته ها با دسته گل منتظرتن؟
2- امیدواری که خدا بخاطر تمسخرهات و بی دینیت و از همه مهتر تصمیم گیری به جای خدا
ببخشدت؟ در حالیکه باید سالها عذاب بکشی تا عمر دنیایی واقعیت بسر برسه و تازه عذاب
بعدی منتظرته و دستای تو هم حسابی خالیه و هیچی نداری واسه ادامه زندگی چون اگه
بدونی مرگ تنها انتقال از 1 دنیا به 1مکان دیگس نه اتمام زندگی!!...پس با یه حساب سر
انگشتی میتونی بفهمی که خودکشی کار آدمهای ساده اندیشه نه پسر باهوشی مثل تو!!
حالا که سوالات رو مطرح کردیم اگه عاقل باشی به خودکشی فکر نمی کنی و از خدا
می خوای که کمکت کنه که ما هم دعا می کنیم و تا آخرش با همه بچه های دردمند تالار
کنارتیم....دوست و برادر گرامی همیشه واسه خود کشی وقت هست پس بیا 1 بار دیگه
شانس زندگی کردن رو امتحان کن
به قول دوست عزیزمون keyvan چون هدف نداری زندگیت بی معنا شده پس 1 هدف همین
اول راهی واسه خودت دست و پا کن :
بله کار کردن و کار پیدا کردن بهترین گزینس تا به آدم انگیزه بده واسه ادامه حیات و ذهن رو
مشغول کنه واسه اینکه فکرای بیخود نکنه!!!
بعدش لازمه که بهمون بگی تو زندگیت به مادر و خواهر برادرات علاقه داری؟ چند نفرید؟ شما
فرزند چندم خانواده هستی؟
تو گام بعد میریم سر مسائل اعتقادی...مهم اینه که خدا رو باور داری و اون هم دوستت داره.
منتظر پاسخ های خوب شما هستیم
موفق باشی
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
سلام به همگی دوستان..اینکه من اینجام همش و همش به خاطره وجود کسیه که وجودم به وجودش وصله.همین آقا پسر گلی که راجعبه خودش نوشته... من همون دختر خانومیم که راجع بهم حرف زده.. خیلی جالبه این تالار جایی که خیلی مرتبط با رشته من...ایشون همه چیزو گفتن... پس منم میگم... من دختری بودم که بخاطر عقاید مذهبیم هیچ رابطهای با پسری نمیخواستم برقرار کنم.. و یه روز به طور خیلی اتفاقی با یکی از دوستام تو روم رفته بودم کاری که شاید بشه گفت واسه آخرین بار تو عمرم بعده آشنائی با ایشون بود... اول یه چند نکته رو بگم... خیلی رابطه هایی که تو اینترنت به وجود میاد به دلیل کمبود محبت هست... من این رو بگم من تو خانوادهای بزرگ شدم که هیچوقت معنی کمبود محبت رو نفهمیدم هیچ وقت عین عزیز دلم تو خونمون دعوا نبوده.و شاید برای خیلیها عجیب باشه من چرا از طریق نت به این آقا دل بستم... و چرا تا به امروز همو نشده ببینیم...رابطه ما یه رابطه ساده نبود... به تلفن کشیده شد به وب دادن به همدردی ما از کوچیکترین اتفاقات خونه هم و اخلاقیات هم و اتفاقات روز مره هم خبر داشتیم. من نه یه دختر لوسم نه بچه.من همه سعیم این بود ایشون به خودش بیارم به این که تو این زمونه گرگ چقدر خوب مونده... میخواستم به خدا نزدیکترش کنم... این اختلافاتی که میگه ایناس.. که من مثلا ادم اهل نمازو روزه ی هستم.. من و خانوادم تحصیل کردیم ایشون نیستن. من همیشه با خودم میگفتم من موقیعتش رو داشتم اون نداشته ... شاید اگه اونم این موقعیتها واسعش جور بشه از منم جلو میزنه.... چند ساله میخوایم همو ببینیم نمیشه..من دوسش دارم... همیشه میدونستم اونم میخواد منو ببینه و اگه امروز فردا میکنه حتما دستش خالیه...من از رو هوس عاشقش نشدم... اونم منو دوست داره اینی که الان داره دوست داشتنمو کتمان میکنه همش واسه اینه که منو از خودش زده کنه... اینی که منو طرد کرده به ظاهر واسه خودمه چون من ۲۵ سالمه اون میخواد من برم پی زندگیم و ازدواج کنم... یه سوال چرا اون باید به جای من تصمیم بگیره؟ اگه تاحالا این کارو نکردم چون دلیل داشتم... من نمیتونم از کنار عشق به همین سادگی بگذارم... عشق واسه من مقدس.. شاید خیلیها بگید عادت.. نه دات نیست... من کلا آدم بی کاری نیستم همیه سرم شلوغ ولی با این حل از یاد ایشون خارج نمیشام... من دوسش دارم.. چون پاکی... چون تو این زمونه گرگ که پسرا هر کاری میکنن این نکرده... اون عشق منو باور داره ولی به جای من تصمیم میگیره... من همه سعیمو کردم به خدا نزدیکش کنم ... این حرفای نه امید که میزنه به خاطره خودکشیو اینا همش به خاطره دوری از خدای.. اون خدا رو دوست داره. آزارش به یه مورچه هم نمیرسه. من دختر عاقلی هستم ولی در عین حل خیلی احساسی... من همه حرفم اینه سه سلو نیم صبر کردم به امید اینکه یه روز ایشون میبینم.. الان تا دو ماه دیگه این امکان هست واسه دو تامون. من میگم بذاریم رو در رو باهم حرف بزنیم.. اگه دیدیم به دارد هم نخوردیم اون موقع ول میکنیم میریم.... یه علتی که من مجذوب ایشون شدم محبّت ایشون و اهمیتی که به من میدادن.. گفتم چون تو خونه ما همیشه من با پدرم میون خوبی داشتم و از اینکه میبینم یه ادمی هست تو این دنیا که اینقدر مرده باعث شده من با وجود این همه اختلافاتی که باهم داریم باهاش بمونم.. یه علت دیگه هم اینه... بابا مامان من هم موقع ازدواج تقریبا همین شرایطو داشتن .. البته تقریبا و با این توجه که اون زمان خیلی ازدواج اینجوری بود..ولی من حرفم سر اینه من همیشه واسم عشق مقدس بود... هیچ کس نمیدونه بین ما چه رابطه و احساسی بود.. شما و افراد دیگی که از دور این داستانو میشنون.. میگن خوب یه رابطه اینترنتی بود... من خودم رشتم مشاوره هست... به خدا من آدم بی عقلی نیستم که دست به همچین کاری زده باشم...اینی که میگن رابطه اینترنتی بده این جور چیزا واسه اینه که یکی از دو طرف گرگ بود... ولی تو قصه ما نه من گرگم نه ایشون... من الان حرفم اینه با رفتن من از زندگی ایشون وضع هیچ تغییری نمیکنه،... من کمکش بودم.. تشویقش میکردم... اینی که الان کم اورده من علتشو میدونم.. همش واسه اینه که به من قول داده بود بیاد پیشم تا دو ماه آینده ولی وضع کارو بارش جوریه که همه اون آرزهاشو خراب کرده...من یه سوال میکنم ازتون... من نمیتونم برم پیش ایشون به دلیل ویزا و اجازه پدر... من هیچ وقت نخواستم غرورشو بشکنم... چون میدونم یه مرد غروری داره که باید همیشه حفظ شه... اگه این چند ساله هول نزدم بخاطر دیدن همدیگه علتش فقط همین بود... اگه من این بار براش بلیط بگیرم بیاد پیشم به نظرتون کار اشتباهیه؟ من میخوام رو در رو باهاش حرف بزنم. که اگه واقعاً به درد هم نمیخوریم اینو بفهمم.. من با ایشون ارتباط عاطفی عمیقی دارم... من دو روز عین ادم نخوابیدم.. چشمم کور شده انقدر گریه کردم.. من مظلوم نمایی هم نمیکنم،،،من وقتی عصبی میشم و زیاد گریه میکنم قلبم میگیره و میزنه به قسمت چپ بدنم و یه جوری سری میشه... اون میگه منو دوست نداره دیگه ولی من میدونم دروغ میگه... من نمیخوام یه عمر تو فکر این باشم که پول نذاشت من به عشقم برسم..کاش یه کم به من فرصت میداد...در حد همین که همو ببینیم...من ادمی نیستم که ایشون به همین راحتی از ذهنم پاک بشه... دوست دارم... خواهش میکنم به قصه عشق من و خودت عین بقیه قصه ها نگاه نکن... بزار من ببینمت عشقم...
یکی از دوستان گفت بودند ایشون هدف ندران... نه هدف داره،، ما آدما از دور نظاره گر زندگی هم دیگه هستیم و نمیدونیم درون خانواده ایشون چی میگذار من تا حدودی میدونم... من قبول دارم خیلی جاها کمکاری کرده ... شما میگید کار ولی دنبالش گشت .. الانم کار میره ولی مشکل اونجای که کارش جوریه که پولش چند وقت یه بار میاد دستش...من خیلی سعی کردم واسش هدف درست کنم.. باهم زبان انگلیسی کار میکردیم. زبانش داشت خوب میشد، میخواستم کمکش کنم واسه تحصیل تو یه کشور دیگه اقدام کنه... حرف اون دوستمون درسته ایشون یه پسر ۲۶سالس و نباید انقدر متکی به پدر خانواده باشه. من دلم نمیخواست اینو از دهان من بشنوه چون میدونستم خانواده خیلی براش مهم.. و شاید این حرفو که بزنم فکر کنه به خاطره خودمه که دارم میگم
به خدا من حال خوشی ندارم... نمیدونم کسی هست اینجا حال منو بفهمه یا نه؟ من این همه ساله قلبم دادم به یکی،،،،نمیخوام اینجوری از زندگیش برم... زندگی من اینجوری نابود میشه.. چون من همیشه به فکر این آقا خواهم بود.. من نمیتونم فراموشش کنم.. کاش یه فرصت بده که همو ببینیم.. رو در رو باهم حرف بزنیمم... مگه ما چند سال میخوایم عمر کنیم و زنده باشیم که بریم با یکی ازدواج کنیم که هیچ علاقهای بهش نداریم و بگیم حالا این علاقه هه بعده ازدواج به وجود میاد و بعد همش یاد عشق دوران جونیمن باشیم.. من نمیخوام اینجوری بشم.. ازت خواهش میکنم .. به جای من تصمیم نگیر.:302::72:
خواهش می کنم یکی بیاد من رو اروم کنه... کسی که همیشه ارومم میکرد ... من دیگه براش مهم نیستممم... به خدا من حالم خیلی خرابه ... قطره های اشکم همینجوری داره میچکه رو کیبرد... تو رو خدا راضیش کنید برگرده... به خدا من دوسش دارم...:302:
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
سلام هستس جان و آقا جلال.
به خدا دلم داره میترکه. چرا اینجوری میکنید؟ اشک منو هم در آوردید که!!
من از اینکه چقدر با هم متناسب هستید یا نه خبر ندارم.ولی عشق یه نیروی بزرگه.
آقا جلال گل شما چرا فکر میکنید دنیا تموم شده؟ برادر عزیز دنیا خیلی بزرگتر از این حرفاست. خدا خیلی دوست داشته که سر از همدردی در آوردی. خدا دوست داشته و با همدردی بهت یه راه تازه نشون داده و گفته بنده ی من اینجا رو هم ببین. اینجا رو هم امتحان کن. پس این فرصت رو از دست نده.
شغل بهترین چیزیه که میتونه کمکتون کنه. اگر درست تو ذهنم باشه همین روزا ثبت نام استخدامیه برای تامین اجتماعی. فکر کنم اواسط آذر امتحانشه. (البته یه چیزایی از اطرافیان شنیدم و خودم هم اطلاع دقیقی ندارم) میگفتن همه رشته و مقطعی رو هم میگیره.
حسرت اینکه کاش راه های دیگه ای رو هم امتحان کرده بودید به دل خودتون نذارید. من مطمئنم میتونید. براتون از ته دلم و با تمام وجودم دعا میکنم. انشاالله خدا به حق امام صادق که دیروز شهادتش بود قسمتتون کنه استخدام بشید یا یه کار خوب پیدا کنید.به خدا از یه کار کوچیک هک میشه شروع کرد. منم یه روز به آخر خط رسیده بودم مثل شما اما نخواستم هم تو این دنیا از شادی ها محروم باشم هم تو اون دنیا.
صبور باش برادر من. خدا صابران رو دوست داره.
باباتون بد رفتار کرده؟ شما رو از دین و اعتقادات زده کرده؟ اون هر کاری کرده نتیجه ی اعمالش وبال گردن خودشه. شما چرا میخواید خودتون رو فدای اشتباهات اون کنید؟ شما این رو بکنید یه انگیزه برای خودتون که اشتباهات پدرتون رو تکرار نکنید. چرا فکر میکنید لایق زندگی بهتر نیستید؟ خیلی ها توی ناز و نعمت و هزار جور امکانات بودن ولی به کثافت کشیده شدن. شما که شرایطتون خوب نبوده اما سالم موندید چرا قدر خودتون رو نمیدونید؟
به قول آندره ژید:
بزرگترین دشمن آدمی این است: اندیشه ی لیاقت را در خود کشتن.
به قول دکتر شریعتی:
[همیشه رفتن رسیدن نیست. در بن بست هم راه آسمان باز است.پرواز بیاموز.]
[برادر عزیز من شما میتونید. من مطمئنم.
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
Haastii عزیز سلام
به همدردی خوش اومدی
دوست خوبم آروم باش...توکلت کجا رفته پس؟؟؟؟ میدونی اگه این آقا بیاد بیتابی شما رو ببینه
حالش بدتر میشه؟...ایشون الان تو شایط بحرانی قرار داره و آه و ناله هات بدتر عصبیش می کنه
پس اگه دوستش داری آروم باش...من نمیدونم شما اینجا رو چه جوری پیدا کردی اما یک چیز رو
خوب میدونم اونم اینکه اون الان تو شرایطیه که خودشو دوست نداره و حالش انقدر بده که علاقه
به شما رو انکار می کنه و ابراز علاقه شما حالشو وخیم تر میکنه!!!
شما اگه مشاوری خودت پس کمی خود دار باش!!!...به خدا بسپرش و توکل کن و واسش
دعا کن!!..اون الان باید اول آروم بشه و خودش واسه زندگیش تصمیم بگیره بعد به ازدواج و
چیزهای دیگه فکر کنه پس بهش فرصت بده خودش رو پیدا کنه و واسه آروم کردن خودت از
خدا کمک بگیر و با نیایش خودتو آروم کن...بی تابیت اوضاع رو ازین که هست بدتر می کنه
بیا با بقیه بچه های تالار کمک کنیم که مشکل نا امیدی دوستمون رو حل کنیم بعد بریم سراغ
داستان های بعدی
این ذکر رو بگو تا آرومت کنه
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
معنی : چون بخواهد چيزی را بيافريند ، فرمانش اين است که می گويد : موجود شو، پس موجود می شود
موفق باشی
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
با سلام به شما دوستان خوبم.
آقا حامد هر دو لینکی که دادید رو دیدم و خواندم و خوب ساده میگم.خوشم اومد. از اینکه شما و دوستانتان به افرادی مثل من کمک میکنید خیلی بذت بخشه و باز هم ساده میگم. کیف میکنم.
خوب از مریضی من پرسیدید. من پولیپ روده دارم.البته اسمش را نمیدونستم.اصلا روم هم نمیشد که تو خونه بگم که چمه و کجام درد میکنه.همیشه میگفتم ای کاش سرطان داشتم،اینجوری با افتخار میگفت.بعضی مریضی ها آبروی آدم رو میبرند.البته اینجوری فکر میکردم.دیگه طرز فکرم این نیست.مریضی ام رو به راحتی میگم..تا اینکه چند سال قبل تو شیراز دکتری بهم گفت که چمه! و خوب متاسفانه چون من ایران زندگی نمیکنم مراحل درمان را نیمه کاره رها کردم و از ایران خارج شدم...قبل و بعد از اون هم چند بار اقدام کردم اما نه به صورت جدی.به هر حال این اواخر.یعنی یک سال اخیر خدا رو شکر کمتر مریضم. ولی خوب خیلی غصه میخورم بابت وقتی که از دست داده ام و سست بودن اراده ام که کاملا به خاطر همین مریضی ام بوده و هست. من در کامنت قبلی هم گفتم حتی زمانی که حالم خوب است ترس اینکه ممکن است این درد به سراغم بیاد سر کار نمیرم.یعنی نمیرفتم.
راستی این رو هم بگم که وقتی مریضی من به اوج خود میرسید حاضر بودم به خودم چاقو بزنم و یا دستم را با تیغ زخمی کنم تا دردی که داشتم از بین برود یا به قولی حواسش پرت بشه و صادقانه میگم که به هیچ وجه نمیتونستم راه برم،یا کار کنم،حتی گاهی اوقات به مدت چند ساعت بی حرکت میماندم، و در این حالت اگر به صورت غیر عمد پا و دست کسی به من میخورد دلم میخواست کله اش را بکنم.چون این کارش باعث میشد دردی که خوابانده بودم بیدار شود.خدا هیچ کس رو به این دردی که من کشیدم مبتلا نکنه. خدا رو شکر که الان با نخوردن بعضی چیزها بهترم.
کار پدرم برق ساختمان است و ما هم تقریبا همگی برق کش ساختمان هستیم. اتفاقا کار خیلی خوبیه ولی خوب همون طور که گفتم پدرم نه در کار و نه در زندگی عادی مرد موفقی بوده است...و ناخودآگاه ناموفق بودن او به ما هم سرایت کرده است. من تقریبا 7.8 ساله که درسم تموم شده، و فکر میکنم حدودا 2 سال کار کرده ام، الباقی اش هم مانده ام که چطور گذشته است.من نمیخوام زندگی ام با این پوچی بگذرد.گفتی چرا کار نمیکنم.من چند جا اقدام کرده ام اما تا بحال ناموفق بوده ام. گاهی با پدرم میرم کار. اما چون پولی گیرم نمیاد دلسرد شده ام. بالاخره من هم دل دارم. من هم میخوام گواهینامه بگیرم، و هزار و یک آرزو دارم...من دلم نمیخواد صبح ها بخوابم و زندگی ام پشت کامپیوتر سپری شود.من از بیکاری متنفرم. خیلی دلم میخواست یک کار راحت گیرم میومد ولی...
از من پرسیدید: "تمسخر خدا و پیامبران" راه درستی است برای رسیدن به خدا؟!
فکر نمی کنی راه بهتر برای شناخت خدا، خواندن کتاب خدا باشه؟
خوب حق با شماست. اما دست من نیست.یکی از دلایل اساسی خود کشی نکردن من این است که من به آن دنیا اعتقاد دارم و راستش از اینکه آن دنیا هم بدبخت بشوم میترسم. من نمیخوام بیش از وارد این موضوع بشم. چون به هر حال این بحث کاملا مذهبیه. چیزی که فعلا مشکل اساسی من نیست. شاید هم باشد. آخه خیلی ها میگن اگه از خدا دور بشی مشکلاتت زیاد میشه. البته من به خدا اعتقاد دارم ها... ازشم دور نشدم. اصلا چیزی که من بهش اعتقاد ندارم این است که میگویند هر انسانی یک سرنوشتی دارد. چیزی که من به هیچ عنوان نمیتونم قبول کنم. من هر چه که بخوام میتونم انجام بدم و به هر چی که میخوام میتونم برسم و به صورت کلی سرنوشت انسان کاملا دست خود انسان است.جز یکی دو درصد که خدا دخالت میکند.مثل مرگ!
والله در مورد اون دختر حامد جان من خودم مشکلی ندارم. او توجیه نمیشود متاسفانه. من اینجا رو بهش معرفی کردم. چون فکر میکنم شما میتونید بهش کمک کنید.
کیوان جان من از خدا میترسم و شاید یکی از اساسی ترین دلایل خودکشی نکردنم مادرم بوده است.چیزی که همیشه به ان فکر میکنم این است که با مرگ مادرم من هم میتوانم خودم را بکشم.
در موردم دوستم بسیار زیبا گفتید. من واقعا نه راضی به اینم که ضرری به اون برسه و نه راضی به اینکه ضرری به خودم برسه و اعتقاد دارم بهترین کار ممکن را انجام دادم.
بله کیوان جان من هدف مشخصی ندارم. بیشتر احساس شکست میکنم... و به قول شما انگیزه ام را از دست داده ام. تلاش من برای در آمدن از این وضعیت بسیار ناچیز است.چند سال بعد از دیپلمم به جز یکی دو سال به خاطر مریضی ام از دست دادم و به پوچی گذشت.
مریم خانم ممنونم از همدردیان. امیدوارم خداوند ایشون رو رحمت کند انشالله. در مورد پدرم گفتید. پاره تنش هستم؟ اگر من پاره ی تنش هستم پس چرا هیچ کاری برای من نکرد و نمیکنه؟ من همیشه از خدا کمک خواستم اما راستش فعلا کمکی ندیده ام. ناشکری نمیکنم ها.اما خوب توقع من بیش از اینهاست.
بهار غمگین عزیز جواب سوال اولتان را در بالا نوشته ام اما باز هم تکرار میکنم. من از خدا میترسم و فکر نمیکنم خودکشی کار درستی باشد.به هر حال کسی که تحت فشار است برایش درست بودن کار و غلط بودن کار زیاد مهم نیست. اما به هر حال با شما در این مورد که شاید کار خداست که من به اینجور جایی اومدم تا حدودی موافقم.
و اما در مورد جواب سوال دوم شما باید بگویم از اینکه بی دینی ا م احساس بدی ندارم اما در مورد تمسخرم چرا. مسخره کردن کلا کار درستی نیست.من درست است که بی دینم اما خدا پرستم.چیزی که مورد قبول جامعه نیست.من در حال بی دینی برای مسلمانی که از دنیا رفته فاتحه میخوانم و از گوش دادن و شنیدن نوحه لذت میبرم.
من فرزند پنجم یک خانواده ی 9 نفری هستم. 1 خواهر و 6 برادر. خواهرم ازدواج کرده و ایرانه. الباقی اینجاییم. من خوب خیلی دلسوزم و مهربانم.در کنار این دلسوزی و مهربانی گاهی هم از کوره در میرم...خانواده ام را دوست دارم،درسته که گاهی دعوامون میشه و اختلاف داریم اما حاضرم جانم رو فداشون کنم.
:72::72:با تشکر فراوان از شما عزیزان:72::72:.
RE: ناامیدم و به خودکشی فکر میکنم
الهام جان من دارم دیوونه میشم... من ازش دورم... جواب تلفنمم نمیدیه:302:من واسم عشق مقدسه... اون می خواد من برم پی زندگیم.... ولی حالیش نمیشه که اون همه زندگیه منه...اون نا امید شده... به خدا من کمکمش میکنم ... ولی مشکل اینه که خودش باید بخواد... اون گام اول رو حذف من از زندگیش قرار داه... خودش میدونه اشتباهه.... من میدونم اون الان بهم نیاز داره ولی داره لج میکنه... بهم میگه عشقم یه طرفس.... 2 روزه یه طرفه شده؟ خواهشششششش میکنم باهاش حرف بزنید... شاید شما ها بتونید کمکش کنید... دلم داره از جا کنده میشه واسش... دلم واسش تنگ شده... به خدا من دوسش دارم...
بهار عزیز واقعا ازت ممنونم... به خدا من همش یاد خدام ... و از خدا می خوام اول اون رو اروم کنه بعد من رو...چشم این ذکرم میگم... تو رو خدا کمکش کنید... اون همه چیز منه... اگه یه طوریش بشه من می میرم... اون لیاقت خیلی چیزا رو داره... اون بهترینه... تو رو خدا بهش بفهمونید که اون خوبههههههههه