اخلاق و رفتار همسرم به نظرم عجیبه

سلام و سپاس
من یک عضو تازه واردم و خوشحالم که اینجام. مشکل من با همسرم اخلاق عجیب ایشون هست رفتارهای دوگانه: مثلن با آدما مدام می گه و می خنده هرچی زن و دختر مدام می خوان آویزونش بشن وقتی معترض می شم می گه اونا دنبال منم من فقط آدم خوش مشربی هستم. به من می گه اگه پیاز غذات درشت باشه یعنی آشپز نیستی و لی کشک بادمجون مامانش رو با یه عالمه پیاز داغ درشت می خوره. بعد به من می گه چرا تو می گی یه غذایی رو دوست نداری باید بخوری رو نذاری آدما بفهمن تو چطوری فکر می کنی؟ می گه من یه رسالتی دارم که باید به آدما کمک کنم هر آدمی رو سوار ماشینش می کنه و بهش می گه چرا ناراحتی خدا کمکت می کنه بسپر به خودش این بد نیست اما از اینکه ساعت 2 نصفه شب یه دخترو که معلوم نیست اون موقع بیرون چی کار می کنه سوار می کنه لجم درمیاد بعدم می گه من تویه فرقه ای هستم که خدا می گه به این آدما کمک کنم و تا حدی اجازه دارم در موردش حرف بزنم (البته خداییش کاری هم نمی کنه فقط امر بهش مشتبه شده که باید به همه کمک کنه) یه چیز دیگه اینکه همیشه یه کاری می کنه که من لجم دربیاد و شروع به غر زدن کنم بعد با افتخار می گه دیدی شما آدما همتون همین هستین صبر ندارین، نمی فهمین و زود قضاوت می کنین اما من نه
انگار می خواد تحقیرم کنه کم کم دیگه داره خستم می کنه شما چه پیشنهادی دارین

سلام.به همدردی خوش آمدی عزیز:72:
می شه راجع به نحوه ی آشنایی تون با همسرتون.سن و تحصیلات شما و ایشون بیشترتوضیح بدی؟

به نظرم همسرتون شاید وارد فرقه های انحرافی شده.
بنابراین حتما با یک مشاوره متخصص صحبت کنید یا تو همین سایت با متخصص صحبت کنید.

ایشون به اسلام اعتقاد دارن؟ نماز میخونن؟

از اول اینجور بود؟

به چی اعتقاد داره؟

سلام. یه چیزی بگم؟ببین کدوم یکی از دوستای همسرت این طوریه و باهاش قطع ارتباط کن. کامل می فهمم چی میگی. آخه...همسر من هم همین طور بود. فکر میکرد اومده تا به همه کمک کنه. به دخترا مشاوره میداد. به قول تو دوست داشت به هر آدمی کمک کنه و سوارشون کنه .مثلا میگفت خدا نعمت ماشین به ماداده ما هم به بقیه کمک میکنیم. اما یه دوستی داشت که مثلا استادش هم بود و اون مسبب همه این ها بود. مسبب همه دعواهای ما.چون هر بار به دختری مشاوره میداد ومن می فهمیدم دعوا میشد. هر وقت میخواست بره دیدن اون من رو هم میبرد تا من با خانم اون باشم و اون دوتا هم با هم تنها برن تو اتاق حرف بزنم. هر وقت هم برمیگشتیم از این رو به اون رو میشد. من هم کمش کردم. یعنی هر بار میخواست بره و به من میگفت ،من نمی رفتم و برای همینم خودش نمی رفت. ببین از کی خط میگیره؟اونو قطع کن . یا کاری کن از اون زده شه . به نظرم فقط این راه جواب میده

سلام. یه چیزی بگم؟ببین کدوم یکی از دوستای همسرت این طوریه و باهاش قطع ارتباط کن. کامل می فهمم چی میگی. آخه...همسر من هم همین طور بود. فکر میکرد اومده تا به همه کمک کنه. به دخترا مشاوره میداد. به قول تو دوست داشت به هر آدمی کمک کنه و سوارشون کنه .مثلا میگفت خدا نعمت ماشین به ماداده ما هم به بقیه کمک میکنیم. اما یه دوستی داشت که مثلا استادش هم بود و اون مسبب همه این ها بود. مسبب همه دعواهای ما.چون هر بار به دختری مشاوره میداد ومن می فهمیدم دعوا میشد. هر وقت میخواست بره دیدن اون من رو هم میبرد تا من با خانم اون باشم و اون دوتا هم با هم تنها برن تو اتاق حرف بزنم. هر وقت هم برمیگشتیم از این رو به اون رو میشد. من هم کمش کردم. یعنی هر بار میخواست بره و به من میگفت ،من نمی رفتم و برای همینم خودش نمی رفت. ببین از کی خط میگیره؟اونو قطع کن . یا کاری کن از اون زده شه . به نظرم فقط این راه جواب میده

سلام لطفا جواب حامد 65بده.

سلام
بهتره از سن و سال خودت ، همسرت ، نحوه آشنايي و ازدواج و نوع فرهنگ محله تون بيشتر بنويسي

دوستان سلام
من مردی 39 ساله ام و دارای فرزندی 3 ساله(پسر)هستم همسرم خانه داره ضمنا 13 سال اختلاف سنی داریم ولی قبلا هیچ مشکلی نداشتیم و البته همچون پدرش بینهایت بد اخلاق.اوایل (6-7سال پیش)اینجری نبود ول بیشتر بعد از بارداری شدید شد تا جایی که از اول امسال هیچ رابطه ای باهم نداشتیم تا دو ماه و باعث این شد که همسرم برای 15 روز بره خونه پدرش و من هم با اینکه پایم رو عمل کرده بودم و تا ران توی گچ بود مرا تنها گذاشت و رفت و حتی به فکر خورد و خوراکم هم نبود!!! البته باید بگویم که از زمان ازدواجمون من از خانواده ام کاملا جدا شدم و هیچ رفت و آمدی با اونها ندارم ول خوب تماسی دارم البته دلیلش هم همسرم نبود بلکه اختلاف رو بیشتر زن بابام اناخت و با مرگ پدر تماس فقط تلفنی صورت می گیرد.حالا بعد از اون 15 روز (15 تیر90)همسرم برگشت و خوب باهم (البته وجدانا من بیشتر)سعی کردیم که همه چیز رو درست کنیم ولی ایشان خیلی عوض شدند و انتظاراتش هم بیشتر مثلا می خواد مرتب ببرمش فرحزاد و خوشگذرونی و عمل زیبایی بکنه و کلاس های مختلف بره و از این چیزها ... در حالی که وضع مالی من بدبخت خوب نیست و وقتی بهش میگم بابا تو این ماه رمضونی 1 میلیون بدهی آوردم میگه خوب میگی الان من چی کار کنم. این در حالیه که قبلا ایشان با صرفه جویی مناسب کمک کرد تا خانه برخریم اون هم 6 ماه اول ازدواج.البته جهت تشکر همون اول 3 دونگش و به نامش کردم که البته تو این 6ماهه حسابی پشیمونم کرد!!!بسیار بد دهن شده و اصلا من رو آدم به حساب نمیاره و حتی غذا هم در 7 روز هفته حد اکثر 3بار درست میکنه باقیش یا من بدبخت باید درست کنم یا برم از بیرون بخرم. به خدا خسته شدم خب منم عصبی شدم تند خو شدم حتی مثل دیشب داد زدم ازش خسته شدم واقعا نمی دونم چکار کنم دیگه دارم می بررم.ایشان دوست نداره با کسی رفت و آمد کنه .باب حتی با داداشش هم هرچی میگم بیا بریم خونشون میگه نه باید دعوت کنن تازه من زیاد خوشم نمیاد بریم خونه این واون!؟؟؟؟؟؟ فقط با پدرش رفت و آمد داریم که اون هم ماشالاه این قدر اخلاقش با همسرش (زن بابا- ولی خوبش)بده که خود بخود رو آدم اثر میذاره. خلاصه پاک کلافه ام راستش دوستدارم بزنم به چاک.لطفا کمکم کنید.....

حالا شوهرتون عضو چه فرقه ایه؟
مسلمانه؟