من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
سلام من اصلا دوست ندارم در مهمانیهای خانواده ی همسرم شرکت کنم چون همش فکرمی کنم که اونهاتمام حرکات منوزیرنظردارند ودایمامشغول ایرادگیری در ذهنشون هستند زیراقبلا دراین17 سال ازشون چیزهای زیادی دیدم این مساله که من توجمعهاشون شرکت نمی کنم دایما باعث دلخوری اونها ومهمترازهمه همسرم میشه وهمیشه قبل ازهر مهمانی خودم وبچه هام وهمسرم بحث ونگرانی داریم امامن نمی توانم براین ترسم غلبه کنم ازبخت بددرخانه یپدرشوهرم زندگی می کنم واونها ازتمام مسایل زندگی من خبر دارند ونقاط ضعف من رامی دانند به این خاطر من در برابر اونها اعتماد به نفسم را ازدست داده ام ودر برابر آنها احساس حقارت می کنم ودوست دارم تاابدنبینمشون چی کار کنم
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
سلام ماندانا خانوم خوش اومدي:43::46:
وقتي شما دارين با اون ها در يك خونه زندگي مي كنيد. ديگه شركت نكردن در مهموني هاشون براي اينكه نبينيدشون معني نداره. جز اينكه بين شما و شوهرتون اختلاف ايجاد كنه و حرف شنوي شوهرتان از شما را كم كنه :305:
به نظرم شما در مهماني ها شركت كنيد و به اين طريق دل شوهرتان را بدست بياوريد و راضي اش كنيد تا هر چه زودتر از خانه پدر شوهرتان برويد. (دوري و دوستي):305:
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
چرا باید از همه چی زندگیتون با خبر شن؟
شما باید اعتماد به نفستون رو ببرید بالا.نباید واسه اونا زندگی کنید.بچه هاتون دارن همه اینا رو ضبط می کنن.باید یه الگوی خوب واسشون باشین..تو مهمونی ها خودتون را با افرادی که تحملشون واستون راحته هم صحبت شید و هیچ توجهی بهشون نکنید.لازمه همه اینا تمرین است.مقالات زیادی راجع به اعتماد به نفس وجود دارد مطالعه کنید. برای خودتو ارزش قائل شید.اگه خودتون رو عوض نکنید به دورترین منطقه هم برید بازم همین حس رو خواهید داشت.
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
اینگار داری درمورد خانواده شوهرم میگید
خانواده ی شوهرم از دم اینجورین...
یک جورایی حالم از تمام رفتارهاشون بهم میخوره
دیگه یاد گرفتم سلام ....علیک سلام وخداحافظ
خوبی وچطوری وکجایی واینها اصلا از زبونت نشنون یه موقع که....
خلاصه اینها جوری هستند که حتی به روابط بین من وهمسرم که حریم خصوصی
خودمونه کار دارند...خدا ذلیلشون کنه....وقتی فهمیدم که تمام حرکات مارو زیرنظر دارند
وبابت هرحرکت من وشوهرم یه حرفی درمیارن براش خیلی خیلی ناراحت شدم
و فهمیدم که کمتر دیدن وندیدنشون وحرف نزدن باهاشون بهترین کاره
اینها شاید یه شوخی مضحک وبچه گانه باشه یا شاید یه سوء تفاهم
اما از زبون خودشون بشنوی خیلی بد دردیه.....
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
دوست عزیزاگه درتوانتون باشه محل سکونت خودتون وعوض کنید.
وقتی ازاونجابریددلشون برای شما تنگ میشه وهروقت تومهمونیهاشون شرکت کنیدناخواسته براشون عزیزمیشید.
ازقدیم گفتن:دوری ودوستی :310:
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
Starpen عزيز ايا واقعا در مورد خانواده خودتون هم اينكونه صحبت ميكنيد .يا بدر و مادر شما جون بدرو مادر شما هستن عزيز و قابل احتراما .ايا دوست داريد كه خانم برادر شما هم با خانواده شما با اين لحن صحبت كنه ؟تا جاييكه من ميدونم والاه الان جاي عروس و مادرشوهر عوض شده .
ماندانا خانم ايا واقعا در مهمونيهاي فاميلهاي خودتون هم اينكونه برخورد ميكنيد و مهمونيهاشون رو نميريد ؟ايا اكه همسرتون هم به مهمونيهاي شما نيان ناراحت نميشين؟جرا ما ها فك ميكنيم كه خانواده شوهر عزاب هستن ؟
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
از کلیه ی عزیزانی که وقت گذاشتند و جواب دادند متشکرم ضمنا ازنظر خانواده ی همسرم وهم چنین دوستان, همکاران, وکلیه ی کسانی که من رامی شناسند من اعتماد به نفس بالایی دارم وهمیشه این مطلب رابه من می گویند وفقط خودم می دانم که از روبرو شدن با آنها واهمه دارم آنها)خانواده ی همسرم(همیشه این سوال برایشان مطرح است که چرا من زیاد باهاشون رابطه برقرار نمی کنم اما دست خودم نیست وحشت دارم ببینمشون مثلا وقتی خواهر هایش می آیند پایین (خانه ی مادرشان) من می ترسم برم دیدنشون همش فکر می کنم که اونا فکر می کنن برای فضولی رفتم یا ممکنه ی تهمت دیگه به من بزنند زیرا تو این سالها شنیدم که پشت سر افراد حرف در می آورند تا به حال مستقیم چیزی به من نگفتند اماهمواره سعی دارم از مواضع تهمت فرار کنم احساس می کنم اونها دایما دوست دارند ادمها رابد جلوه دهند همشون ی جورایی پارانویید هستند وفوق العاده شکاک بدبین ومحتاطند حتی به فامیل خودشون هم رحم نمی کنند با این وجود در ظاهر خیلی تحویلت می گیرند وخودشون را خیلی موجه ومهربون کامل باادب بی عیب ونقص و?می دونند وقتی باهاشون صحبت می کنی همواره تورامحکوم می کنند وهمه ی مشکلاا رو ازتو میدونند ومیگن بازخورد کارها وحرفهای خودت بوده به این خاطر وقتی من باهاشون رفت وآمد نمی کنم اینو بازخورد رفتارهای خودشون می دونندو میگن چرا تواز مافرار می کنی آخه اصلا حاضر نیستند بپذیرند که رفتارهاشون بعضی اوقات خیلی زنندست میگن ما که کاری نکردیم لابد از ما خوشش نمیاد اما تقریبا دارن به این وضع عادت می کنن بازم ممنون اگه راهنماییم کنید
RE: من ازروبروشدن باخانواده ی همسرم می ترسم.
ببینید من درجایی زندگی میکنم که مردمش سطحی نگرند...
اکثرشون البته..باعرض معذرت
یعنی شما باید فرش ابریشم بندازی جلو پاشون وبا جام های کریستال
ازشون پذیرایی کنی...این یک حقیقته...
اما من نمیتونم اینجور باشم(داشتن زندگی تجملی)خب باعث شده کلی حرف
پشت سرم بزنند...ببینید حتی به نحوه ی صدازدن من به همسرم ایراد میگیرن
خب کجای دنیا دیدید توی زندگی کسی دخالت کنند اونم ازاین نوع دسته دخالت ها
دیگه بقیه رفتارهاشون رو اصلا حوصله ندارم بیان کنم...بنظرم ازقشرتحصیل کرده
ودنیا دیده این رفتارها بعیده...
البته من خودم آدم بسیاربسیار راز داری ام...واگرچیزی رو ببینم اصلا وابدا جایی
بیان نمیکنم حتی شاید به همسرم (چون اصلا ربطی شاید نداشته باشه)
رازداری برای من یک اصل مهمه...شما مثلا دیدی من به همسرم گفتم
عزیزم این کار رو انجام بده(حالا اصل متن رو یادم نمیاد)آخه به شما نوعی ربطی داره؟
رابطه بین من وهمسرم خصوصی ترین رابطه ست..اینو باید همه یادبگیرن
حالا دیدی همه حرفها شد دم گوشی،یاد میگیری فضولی نکنی(خیلی حرص میخورم ببخشید)