RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
آخه برا چی؟
خانوادش هم در جریان هستن؟
من فکر کنم بهتر باشه با یکی از اعضا خانوادش جریان رو مطرح کنی
باید همیشه تحت نظرتون باشه
از اونطرف خودتون برید روانپزشک و مسله رو مطرح کنید
بهتون یه سری قرص میده که تو غذاش بریزید
یکم که بهتر شد میتونید راضی کنی ببریش مشاوره
آخه برا چی؟
خانوادش هم در جریان هستن؟
من فکر کنم بهتر باشه با یکی از اعضا خانوادش جریان رو مطرح کنی
باید همیشه تحت نظرتون باشه
از اونطرف خودتون برید روانپزشک و مسله رو مطرح کنید
بهتون یه سری قرص میده که تو غذاش بریزید
یکم که بهتر شد میتونید راضی کنی ببریش مشاوره
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
متاسفانه هیچ دلیلی برای من روشن نیست. می گه خسته شدم. به پوچی رسیدم. ولی علتی رو نمی گه.
خیر. تنها و تنها من می دونم. بعنوان دوستش.
می ترسم به خانوادش بگم. می ترسم بگم باعث بشه تنها کسی که ممکنه کمکش کنه و نزاره بره رو از دست بده. به نظر خودم تنها امید و کسی که می تونه بعد از خدا کمکش کنه منم. نمی خوام از دست بره این امید.
حتما. یکی از دوستام رو می فرستمبره. می ترسم تنهاش بزارم. الان هم به زور قرص خواب، خوابوندمش تا آروم بگیره و بتونم کمک بگیرم از شما دوستان.
یه چیزی. به خدا اعتقاد داره و حتی نماز می خونه. حتی نماز شب. ولی صبح گفت که برای این نماز می خونده که از خدا بخواد زودتر خودش ببردش. ولی دیده هیچکاری نمی کنه خدا شب قدر با خدا اتمام حجت کرده به قول خودش. گفت که از خدا خواسته از این گناهش بگذره. نمی دونم. واقعا برام قابل درک نیست کسی که بخدا اعتقاد داره بتونه به این راحتی از خدکشی صحبت کنه.
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
دوستان اضطراریه. نتونستم کسی رو پیدا کنم تا بره پیش روان پزشک. خودمم نمی تونم تنهاش بزارم. کمک کنید.
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
کسی رو داره که بهش علاقه مند باشه ؟؟منظورم مادری پدری دوست دختری ....؟؟
که بتونید بهش بفهمونید اگه بمیره چقدر اونا داغون می شن؟؟
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
فکر می کنم بهترین راه این هست که در این چند روز کمتر تنهایش بگذارید.
چون انسانی مذهبی هست، می توانید برای او از بزرگی این گناه صحبت کنید.
سعی کنید به او آرامش بدهید.
این تالار رو بهش معرفی کنید تا با او صحبت کنیم.
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
در مورد اینکه کسی رو داره که علاقه مند باشه بهش، خودم. ایشون دختر هستن و من ... خودش می گه تنها کسی که می دونه می خواد خودکشی کنه من هستم. می گه یه قرص هست می خورم قلبم وای میسه هیچکسم نمیفهمه خودکشی بوده.
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
سعی کنید از علاقه ش به خودتون برای آروم کردنش استفاده کنید بهش بگید که چقدر دوستش دارید و اگه بره داغون می شید ادمهایی که تصمیم به خودکشی می گیرند شرایط روحی متزلزلی دارند شکننده و آسیب پذیرند وقتی به یکی می گن می خوان خودکشی کنن در واقع از اون فرد درخواست کمک کردن
از طرفی اونی که بخواد خودکشی کنه و به اون درجه رسیده باشه به کسی اطلاع نمی ده
در هر صورت اصلا حرفشو نباید شوخی گرفت
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
سلام دوباره،
کاش از اول گفته بودید که ایشون یک دختر هستند.
از اونجا که بین شما هیچ تعهدی برای ازدواج نیست (نامزدی رسمی یا عقد)، این کار به نظر من کاملاً اشتباه است که بخواهید در این شرایط از علاقه خودتون به او صحبت کنید!
معلوم نیست که شما اصلاً با هم ازدواج کنید. پس این وعده شما به او شاید برای چند روز او رو راضی نگه دارد، ولی اگر بعد از اون ازدواج نکنید، با این کار خودتون ضربه ای بزرگ به او زدید!
این دختر خانم در شرایطی بسیار حساس قرار دارد. پس خیلی مواظب رفتار و صحبت های خودتون باشید.
به هر حال باز هم به نظر من تنها کاری که از دست شما بر می آید این است که خدا رو به یاد ایشون بیاورید.
اگر می شود ایشون رو پیش یک روانشناس ببرید و یا حداقل کاری کنید که عضو این سایت شود.
RE: جلوگیری از خودکشی دوستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
سلام دوباره،
کاش از اول گفته بودید که ایشون یک دختر هستند.
از اونجا که بین شما هیچ تعهدی برای ازدواج نیست (نامزدی رسمی یا عقد)، این کار به نظر من کاملاً اشتباه است که بخواهید در این شرایط از علاقه خودتون به او صحبت کنید!
معلوم نیست که شما اصلاً با هم ازدواج کنید. پس این وعده شما به او شاید برای چند روز او رو راضی نگه دارد، ولی اگر بعد از اون ازدواج نکنید، با این کار خودتون ضربه ای بزرگ به او زدید!
این دختر خانم در شرایطی بسیار حساس قرار دارد. پس خیلی مواظب رفتار و صحبت های خودتون باشید.
به هر حال باز هم به نظر من تنها کاری که از دست شما بر می آید این است که خدا رو به یاد ایشون بیاورید.
اگر می شود ایشون رو پیش یک روانشناس ببرید و یا حداقل کاری کنید که عضو این سایت شود.
دقیقا موافقم. چون قبلا توی رابطه به مشکل بر خوردم، می دونم که تا تعهد رسمی وجود نداره نمی شه به هبچ چیز اطمینان کرد.
بزارید بیشتر بگم. ایشون حدود دو سال پیش با یکی می خواسته ازدواج کنه ولی سر مهریه به توافق نمی رسن و همه چی تموم می شه. توی این مدت تصمیم می گیره که خودکشی کنه. ولی به قول خودش یه سری کارهای نیمه تموم داشته که باید انجام می داده. در این حین اردیبهشت امسال با من آشنا می شه. از همون اول رابطمون اصلا در حد اینکه عاشقانه باشه یا دوست دختر و دوست پسری نبود. یه دوستی ساده. تا سه روز پیش که بهم گفت می خواد... منم سریع خودم رو بهش رسوندم و تا الان تونستم با بودنم نزارم خودکشی کنه. حتی تو این سه روز نماز می خونه و برای نماز صبح بیدار می شه. ولی می گه به پوچی رسیدم. می گی هیچ امیدی نیست. می گه هیچکس نیست که دوستش داشته باشم یا دوستم داشته باشه. منم ترسیدم بگم دوستش دارم. ترسیدم با این حرف امیدی بهش بدم که در آینده خیلی نزدیک نا امید می شه. چون ازدواج من با اون تقریبا غیر ممکنه. اون 4 سال بزرگتر از من هستش و خانواده من هیچوقت اجازه این وصلت رو نمی دن. یه نکته دیگه. به گفته خودش اومدن من توی زندگیش باعث شده که 4 5 ماه از فکر خودکشی بیاد بیرون. ولی دوباره تصمیمش رو گرفته. ایشون لیسانس داره فوق قبول شده امسال، وضع مالی خانوادش خوبه، کار می کنه در آمدش خوبه، می خواد بوتیک بزنه. ولی خب از طرف خانوادش بخصوص مادر و خواهر بزرگش تحت فشاره برای ازدواج. 24 سالشه. ولی پدرش پشتیبانش هست. این گفته نمی خوام ازدواج کنم، پدرش گفته باشه تا هروقت خواستی بمون پیش خودمون، ولی صلاح نمی دونم دیگه کار کنی یا درس بخونی. کلا دختر شادی هستش. یعنی اینقدر شاد که تا سه روز پیش من نمی دونستم همچین چیزهایی توی فکرشه. البته در مورد مردها هم بد بین. به قول خودش نمی تونه قبول کنه بخاطر پول با یک مرد بخوابه. البته منظورش اینه که وقتی ازدواج می کنی مرد پول میاره تو خونه و اون باید در عوضش... و من هرکاری کردم نتونستم بهش بفهمونم که همه ی مردها اینجوری نیست. هستن مردهایی که اصلا اینجوری نیستن. بعد اینکه فروید می خونه. جامعه شناسی و روان شناسی خیلی دربارشون مطالعه داره. به فمنیسم گرایش داره. شعر می گه. داستان می نویسه. خلی دختر اکتیوی هست. کارهایی می کنه که من با وجود پسر بودنم تنبلیم می شه انجام بدم. 3تاخواهرن دوتا برادر که خودش و برادر کوچیکش ازدواج نکردن. یعنی یکی مونده به آخری هستش.
به نظر من از من بیشتر دلیل برای امیدوار بودن و زندگی داره. ولی نمی خواد قبول کنه.
در مورد روان شناس، فعلا که کوتاه نیومده و می گه فقط و فقط نعش من از این در می ره بیرون. زندم نمی ره بیرون. برا همین یه لحظه ام تنهاش نمی زارم. اینکه بیاد اینجا بنویسه، نمی دونم. به گفته خودش نمی خواد هیچکس بفهمه. حتی اگه الان بفهمه من دربارش به کسانی چیزی گفتم ممکنه کار احمقانه ای بکنه. ولی سعی می کنم کمکم نرمش کنم تا بیاد.