ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
سلام دوستان خوبيد بخصوص دوستان گلم فرانك جونو و ايدين جون خوبيد ؟
نميدونم چرا اما متاسفانه تاپيكم حذف شده اما اينجا مينويسم شايد كمكي واسم كنيد سپاس
دوستان عزيز ماجراي من اينطوري بود من عاشق يكي ميشم ماجرا ادامه پيدا ميكنه تقريبا سه سال و نيم سال تو دانشگاه بدلايلي تنها يه بار تونستم بگم حالا تو تابستان و ترم تابستان چند بار اقدام كردم اينجوري شده ببيند من چكار بايد كنم
ايدين جون شما ازم خواستيد فراموش كنم متاسفانه نشد دلم راضي نشد رفتم جلو يه بار رفتم بهش گفتم اشكال از منه گفت شخصيت بالايي داريد گفتم اشكال از شما شخصي تو زندگيتونه گفت اگه بود قبلا بود حالا دو ماهه نيست يكمي اميدوار شدم براي بار سوم رفتم گفتم ناز ميكنه نازشو ميكشم رفتم جلو گفتم من نفهميده چي شد من بخاط شما كاراي زيادي كردم نميتونم حالا بگم اينجا اما يكيش اين كه من حتي خواستم دانشگاهمو عوض كنم اما خانوادم اجازه ندادند متاسفانه- گفتم من جواب نگرفتم لطفا واضحتر بگيد گفتيد مشكلي از هيچ طرف ما نيست مشكل از كجاست گفت بهم مشكل بزرگ اينه دل من پيش ديگريه شايد 80درصد دروغ ميگه ديدم خودم برم پرويي ميشه ديگه دوستمو فرستادم اون حرفيده بود بهش گفته بود دل ايشون پيش ديگريه دو ماهه باهاش قطع ارتباط كرده دليلش هم اينه كه اون ميگه درستو ول كن بيا ازدواج كنيم دوستم گفته بود به من فرصت دهند جواب داده بود بمونه تا عيد بعد عيد ميگم عيد هم رابطه ماتقريبا تموم ميشه دوستم گفته بود بعد دو ماه اونم راضي شده بود خوب اما چند روز پيش ديدم با يكي ديگه اومده بود دانشگاه يادتون باشه قبلا گفته بودم اين يكي ديگرو نيز اورده بود دانشگاه اين دو نفر يكي نبودند مشكل منم اينجاست؟دختر شلوغي نيست اما.... قبلا به من گفته بود پسر اول كه اومده بود دانشگاه عشقشه حالا اين كيه؟ اگه عشقشه اون اين كيه؟بردارش هم كوچكتر از خودشه حالا .....
كمكم كنيد چكار كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:325::325::325::325::325::325::325::325::325::325:
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
یعنی من میخوام سرم را بکوبم به دیوار از دست شما :316:
برادر من نشستی تا خانوم همه گشتاش را بزنه اگه چیز قابل توجهی پیدا نکرد و هیشکی نخواستش بعد به شما جواب مثبت بده؟ پس غرورت چی شد؟ مردانگیت چی شد؟ عزت نفست کجاست؟ دست بردار بابا :160:
این هم تاپیک قدیمیتون
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
سلام دوستم من متونستم چكار كنم اولا همشهري نيستيم من فقط تو يوني ميبينمشبعدا هم هر كاريمتونستم كردم بهمن نه ميگفت اري نه نه مونده بودم ميگفتم حالا نازميكنه بزار نازشو بكشيم نميدونستم ؟
احساس ميگه كه اولين پسر بردار دوستش بود دليل هاي زيادي هم دارم نميدونم چرا اينقدر بچگي ميكنه ؟؟
غيرتو ميگيد ميدونيد چه فشارايي رو تحمل كردم و ميكنم اخه نميدونم كيند شايد فاميلش باشه؟
اولين پسرو كه ديدم بهخدا رفتم از همسايه يه چاقو گرفتم ميخواستم هر سه تامونو خلاص كنم منتهي خدارو بالا سرم ديدم گفتم داري چه غلطي ميكني ولش كن فقط خدا بود جلومو گرفت وگرنه؟
حالا من چكار كنم ولش كنم ؟
شايد گفتم فاميلش باشه بردارش باشه؟
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
بله. کاملا بی خیال این خانم بشید. تمام و کمال بذاریدش کنار.
برید روی خودتون کار کنید که اگه فرد موردنظرتون را توی خیابون با کسی ( برادرش، اقوامش یا حتی دوست پسرش ) دیدید سراغ چاقوی همسایه نرید.
راستی خودتون چاقو ندارید؟
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
نه دوست عزيز خودم چاقو نداشتم تو اون موقع جلوي دانشگاه من خودم چاقو از كجا پيدا ميكردم من خودم هم چاقو كش نيستم
فقط ميخوام همه اين مدت تلافي كنم اخه بياد سه سال ما رو الاف كنه رنجمون بده اخرسرم هم به ريشمون بخند بايد يه كاري كنم
حداقلش بهش بگم نفرتمو بهش بگم كه ازش متنفر ديگه شدم ارزش عشقو نداره لياقت عشق منو نداشت؟
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
اون خانم جواب شما رو صدها بار با رفتارش و حرفاش داده . اين شما هستين كه به زور چسبيدين بهش و ولش نمي كنين . آخر سر هم ميگين اون منو سه سال سر كار گذاشت ؟
چاقو بگيري هر سه تاتونو بكشي كه چي بشه ؟مشكلت حل ميشه ؟ انقدر بي اراده اي ؟
اينا رو كه مي گم واسه اينه كه از خودتون بدتر من بودم . البته فكر كنم يه درجه از شما بهتر بودم چون وقتي شوهرم تركم كرد و برنگشت خيلي خيلي كه نفرت پيدا مي كردم مي گفتم خودمو مي كشم . دلم نمي خواست اونو بكشم . :311: ( خيليي خداييش بهترم . نه؟)
شوهر منم مثل اين دوست شما از اول جوابمو به من داد . منتها من خودم باورم نشد . حالا شما هم راه منو برو . آخرش هموني ميشه كه خودت و همه ما مي دونيم .
پس سعي كن زندگيتو بكني . فقط همين .
شايد هنوز نفهميدي كه وابستگي چه بلاي خانمان سوزيه ...
وابستگي با دلبستگي خيلي خيلي فرق مي كنه ....
اگه دوسش داري بزار بره اونجايي كه خوشه .... البته اگه واقعا دوسش داري ...
اگه هم نه كه مثل من همين راه اشتباهو برو تا خودت سرت به سنگ بخوره ..
البته از الان خودتو آماده كن كه حداقل روزي كه به الان من رسيدي اگه خودتو داغون كردي حداقل دو تا خانواده ديگرو هم داغدار نكني ...
اگه اون دختره تو رو دوست داشت و تو دوسش نداشتي درست بود كه بياد چاقو بگيره دستش تو رو بكشه ؟آخه چه حرفيه كه مي زني ؟
فقط تنهاش بزار و ديگه دست از سرش بردار . همين .
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
سبکتکین عزیزم امیدوارم نقل زیر از مدیر ، پاسخ مناسبی برای تو باشه
و همچنین اگر روی شکلک پروانه که مدام پرپر میزنه کلیک کنی به اصل تاپیک می رسی :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با معذرت خواهی از دوستان به جهت اینکه، بنا به ضرورت نیاز است که یک حاشیه روی بر این تاپیک داشته باشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
نتیجه شوهرم مطمئن است که من تحت هیچ شرایطی به او خیانت نمی کنم توجه کنید که از نظر من یه جواب سلام با عشوه نیز خیانت محسوب میشود!
پس خیلی راحت مرا ترک کرد و رفت و اینجاست که غیرتش اصلا حرکتی نمی کند که توی این اجتماع ممکن است زن من اسیب ببیند و یا مردی نظر سوء به زنم داشته باشد و کاملا اظهار می کند زن من یک پا مرد هست و مطمئن هست من به راحتی از خودم دفاع می کنم و به هیچ مردی اجازه کوچکترین جسارتی را نمی دهم که این عدم حمایت شوهر و نداشتن حس غیرت مردانه که تمامی زنان خواهان آن هستند
باعث رنج و اندوه فراوان من شد
در نهایت نمیشه صرف این مطلب که رابطه قبل از ازدواج خوب هست یا نه به این مسئله نگاه کرد
شاید اگر من قبل از ازدواجم با چند پسر دوست بودم و به هر دلیلی رابطه مان ادامه پیدا نمی کرد و چند شکست عشقی در قبل از ازدواج را تجربه می کردم در زندگی اصلی ام بهتر و معقولانه تر برخورد می کردم و اینقدر وابسطه به شوهرم نمی شدم و عشقم را بی دریغ نثارش نمی کردم
شاید اگر قبل از ازدواج پسری دستم را می گرفت و یا حتی در ماشین روی صندلی جلو در کنار یک پسر می نشستم بعد از ازداوجم احساس نمی کردم وقتی گرمای دستای مردانه شوهرم را روی دستان حس می کنم در اوج لذت هستم
ویا اینکه وقتی در ماشین کنارش روی صندلی جلو نشستم احساس نمی کردم که در اوج ابرها راه می روم
این احساستی که گفتم دقیقا احساسی بود که من تجربه کردم و واقعا برایم دلنشین بود
ولی الان با مشکلی که برایم پیش اومده به نظرم احساس و عواطفم بازیچه شده است
سلام شما دچار خطای شناختی شدید.
مجاورت 2 مسئله با هم به این معنا نیست که رابطه علت و معلولی دارند.
مثلا فردی اولین بار است که به عمرش سوار قطار شده است و برای اولین بار است که قصد نوشیدن نوشابه دارد، به محض نوشیدن نوشابه، قطار وارد تونل می شود. او تصور می کند با نوشیدن نوشابه کور شده است.
اگرچه تاریک شدن فضا و نوشیدن نوشابه با هم اتفاق افتاده است ، ولی این دو هیچ رابطه علت و معلولی با هم ندارند.
اگر در مشکلات افراد این تالار نگاه کنید، مشکلی از نوع شما را اتفاقا افرادی بیشتر داشته اند که که قبل از ازدواج ، دوستی های دختر و پسری را هم به کرات تجربه کرده اند.
اگر فرمایش شما صحیح بود با تجربه ای که آنها داشتند نباید مشکل مشابه شما را پیدا می کردند.
منظورم در خصوص مشکل زندگی خودم نیست
در خصوص خطای شناختی بود که دچارش شده بودم
و برداشتم از پست تو این هست که دچار خطای شناختی شده ای
بعید می دونم از اولین جرقه دعوای تو و همسرت ، شوهرت قصد و نیتش طلاق بود
بلکه خیلی مسائل و رفتارهای دیگه در به ایجا رسیدن مشکلت دخیل بوده
یه نکته ای هم عنوان می کنم
وقتی پست تو رو دیدم یاد این پست از مدیر افتادم
و رفتم دنبالش گشتم و پیداش کردم که برایت نقل قول کنم
تاریخ پست مال دو سال پیش هست
و یه پست توی تاپیکی که آغاز کننده اش من نبوده ام
عجیب هست که یادم مونده
....
8 سال پیش که توی بانک استخدام شدم
پشت گیشه می نشستم
و برای کارمندان تازه وارد کسر صندوق و اضافه صندوق خیلی رایج هست
خوب اضافه صندوق که میره به حساب بستانکاران تا صاحب پول پیدا بشه
اما کسر صندوق رو باید از جیب مبارک جبران کنی
اوایل خیلی کسر صندوق میاوردم
ولی دیدم این نمیشه
تلاش کردم دقتم رو بردم بالا
تا جایی که روزی حدود 120-110 تا مشتری جواب میدادم و حدود 500-400 تا سند میزدم
ولی در آخر روز اگر اختلافی توی حسابم پیدا می شد
اونقدر دقت در کارم داشتم که موقع بررسی هر سند دقیقا می دونستم این سند مربوط به کدام مشتری بوده و چه مبلغی که گرفته و یا واریز کرده چی بوده ،چه تعداد ایران چک بوده و چه تعداد باند پول بوده و ...
شاید تسویه کسر صنودق از جیب برایم دردناک بود
ولی نتیجه شیرینش بالا رفتن دقتم توی همه مراحل زندگیم شد
RE: ادامه تاپيك 3.5 سال انتظار اخر هم....
سلام دوباره دوستان خوبید من نمیخواستم بنویسم دور بر اینترنتو خط کشیده بودم اما.....
با خودم تو این مدت کلنجار میرفتم سبک سنگین میکردم یه طرف قضیه غیرت غرور شرف دل من بود یه طرف عشقم دوست داشتن اخر سر تصمیم گرفتم دوباره بگم هر چی میخواد بشه بشه شاید بگید این کیه منم میگم من کیم شاید شخصیتم اینجوریه یا هم عشق....
خلاصه رفتم جلو گفتم خیلی رک گفت نه اما چشاش یه چیز دیگه میگفت
دلم طاقت نیاورد رفت به دوستش گفنم اخه یه جوریه خودش درگیرش کرده بود بهم گفت یکی اینقدر ازیتش کرده که میگه نه نمیخواد رابطه جدیدی رو شروع کنه میگه کور پدر همه
دلم اتیش گرفت اخه چرا من اینقدر میمرم براش اما بخاطر اون نامرد من یه بار هم گفتم اخر سر خودش بهم زنگ زد اب پاکی ریخت دستم خلاصه میدیدم دلش یه چیزی میگه اما بخاطر اینکه عذاب کشیده نامردی دیده راضی نیست همچنین یه جورایی خانواده گلمو نامرد درگیر کرده بود اونم از یه طرف خلاصه میگفت نه که نه
خلاصه من میمردم چاره ای نداشتم باید میسوختم خلاصه کادویی براش خیلی وقت بود خریده بودم دادم بهش اونم گلایه ام نه درد و دلامو گفتم اخه زنگیده بود من جزء چشم واسه ایشون حرفی نتونستم بگم
میگم خدایا چرا چرا ........... حالاشما میگید چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ چند روز دیگه بخوام نخوام باید ازش خداحافظی کنم بدون هیچ دستم خاالیه