چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
دوستای همدردی سلام
روی دلم یه کوه غصه اس.. نامزدیم چن ماهه بهم خورده و دیگه امید زندگی ندارم چون ما عاشق بودیم و مدتها واسه رسیدن بهم صبوری کردیم اما چند ماه قبل مادر شوهرم چون آدم بسیار مادی هست و خودش کسی رو زیر نظر داشت همه چی رو بهم زد و تا مرز سکته و رفتارای بسیار تخریبی دست زد تا اینکه عشقم مجبور شد تو 1 رقابت نابرابر به خاطر مادرش بکشه کنار.. الیته اون ازدواج نکرد چون واسه آدم جایگزین کردن یه عشق محال ممکنه...
من به ظاهر دارم کار و زندگی می کنم اما هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم و فقط نیایش آرومم می کنه.. چندتا خواستگار هم اومدن خونمون به اصرار خانوادم اما من قصدم صرفا شوهر کردن نیست و قلبم پیش عشقم جا مونده..تا قلبم پیش اونه .وضع اون هم از من بدتره اما واسه اینکه مادرش جار و جنجال تو محل زندگیم و کارم راه نندازه و دوباره سکته نکنه ارتباطمون تقریبا قطعه اما چون دوستی مشترک دارم از اون حالشو می پرسم...
مادرش هیچ دلیلی واسه مخالفتش نداره
همه راهها رو رفتیم .... صحبت با پدرش .... با فامیل ... با مشاورین مرکز پویا ... و الان فقط می خوام صبر کنم... من یه شرکت دارم و میتونم بدون ازدواج بقیه زندگیمو بگذرونم چون معتقدم ازدواج رو آدم فقط باید با مردی که به رویاهاش پر و بال میده بکنه و عشق من ، من رو صاحب همه چی کرد... باعث شد درس بخونم ... شرکت بزنم و همه جوره کاملم کرد..
بهم بگید چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی بهار الان 26 سالشه و عشقش 30 سالشه
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جان واقعا از خوندن مطلبت بغض كردم خيلي سخته من نميتونم بگم دركت ميكنم.دعا ميكنم بهم برسيد.ولي شما هم سعي كن بيشتر از خودت بگب يعني مادر شوهره انقدر مريضه كه نخواد پسرش خوشبخت شه؟يخورده بيشتر از جزئيات بگو تا شايد بقيه بتونن كمكت كنن
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مريم صوفي
بهار جان واقعا از خوندن مطلبت بغض كردم خيلي سخته من نميتونم بگم دركت ميكنم.دعا ميكنم بهم برسيد.ولي شما هم سعي كن بيشتر از خودت بگب يعني مادر شوهره انقدر مريضه كه نخواد پسرش خوشبخت شه؟يخورده بيشتر از جزئيات بگو تا شايد بقيه بتونن كمكت كنن
ممنونم از همدردیت مریم جان ... من دختر بی منطقی نیستم و فقط خودمو به خدا سپردم..
اما مادر شوهرم واقعا مریضه... واقعا حاضره پسرشو بدبخت کن... همین الان مگه نکرده؟؟؟
پسرشم واسه اینکه انتخابای مادرش خیلی عامیه هرگز تن به ازدواج نمیده...
ما هر 2 داریم فقط زندگی رو تحمل می کنیم...
شاید اگه شرکت رو به یه جایی برسونم و وضعمون خیلی خوب شه با کمال میل موافقت کنه
چون آدم بسیار مادی نگریه
ما حتی واسه دوران کهنسالیمونم برنامه ریزی کرده بودیم... اما امان از تقدیر!!!
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جان سلام
میشه بیشترراجع به علت مخالفت مادرش باازدواج تون بگی
همچنین راجع به نحوه آ شنایی تون و ...
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
عزیزم اگه واقعا به هم علاقه دارید بهتره صبور باشید تا اون آقا رو فراموش نکردی بهتره ازدواج نکنی البته عشق رو نمیشه فراموش کرد فقط باید به نقطه ای برسی که بدونی با فرد جدید هم میتونی خوشبخت بشی و دوسش داشته باشی
وضیعت خانوادگیشون از نظر مالی بهتر از شماست؟
سعی کن دیگه سراغش رو نگیری اینجوری نمیتونی با واقعیت کنار بیای
به زندگیت برس با کار خودتو مشغول کن به تفریحتم برس که روحیت بهتر بشه
سعی کن رویا پردازی نکنی و واقیعت رو بپذیری که ضربه روحی نخوری:72:
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام دوست عزیز:72:
تنها حرفی که می تونم بهت بگم اینه که به ازدواج و برگشت این اقا هیچ امیدی نداشته باش.این جوری دو بار ضربه نمی خوری..
زندگی همه ادما پر از نشیب و فرازه. گاهی سختی و گاهی ارامش. پس به خدا توکل کن مطمئن باش روزای خوشی هم خواهد امد.
الان شاید خیلی سخت باشه اما شاید در اینده ازاین اتفاق خوشحال باشی. مطمئن باش خدا برای بنده هاش بد نمی خواد. پس اتفاق زندگی شما هم حتما خیری توش هست. فقط کامل ازش قطع امید کن که اگه بر نگشت بیشتر از این اذیت نشی.
موفق باشی:72:
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جان سلام
چرا کسی نیست راه حلی اساسی واسه این مشکل پیدا کنه الان این مشکل بزرگ جامعه ما شده و تنها جوابی که من از همه مشاورها حتی بعضا تو همین تالار هم خوندم اینه که اگه پسره واقعا میخواست ... مصلحت الهی نبود که ... واقعا مادر که میگن بهشت زیر پاش هستش اینه
البته ماجرای من عکس ماجرای تو بود یعنی این من بودم که نامزدم رو به پله موفقیت رسوندم اونم گفته من تا عمر دارم ازدواج نمیکنم یعنی دقیقا عین ماجرای تو و نتیجه هم که مشخص صبح که از خواب پا میشم نقاب به صورت میزنم تا شب بشه نقاب و از صورتم بردارم و خالصانه بشینم رو سجاده ام الان سه ماه و نیمه کار من شده صبر کردن.:316:
شرمنده دلم پر بود بهار جان عزیز فکر میکنی ارتباطی که دورادور با پسره داری و از احوالاتش باخبر میشی به صلاح هستش بیا یه کم واقع بین باشیم من اینطوری فکر میکنم این خدای ما که اینقدر بزرگه نمیتونست جلوی اینها رو بگیره؛ میتونست فدات شم اینطور میتونیم استنباط کنیم یا مصلحت الهی در کار بودش چون به ناآگاه ما فقط خداست که آگاهه یا چیزی که اون دیر میخواد و الان صلاح نمیدونه ما زود میخوایم یعنی شاید صلاح خدا تو این امر هستش ولی الان وقتش نیست و یا اینکه امتحان الهی بودش در امر ازدواج که میشه گفت مادره حق رو ناحق کرده و دنیا دار مکافات هستش چیزی که سودی به حال من و تو ندارد من یکی که حاضر نیستم ثانیه ای از دردام و دشمنم تحمل کنه چه برسه به مادر و خواهر نامزدم، پس اگه اینطور که میگی چند ماه گذشته و هنوز خبری نیست پس بهتره اصلا دنبال قضیه رو نگیری درسته سخته چون خودمم نمیتونم ولی باید بتونی زندگی تموم نشده به خودت فکر کن هنوز فردایی هست پس باید ادامه بدی صبر داشته باش امید داشته باش و بخدا توکل کن
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط robi
چرا کسی نیست راه حلی اساسی واسه این مشکل پیدا کنه الان این مشکل بزرگ جامعه ما شده و تنها جوابی که من از همه مشاورها حتی بعضا تو همین تالار هم خوندم اینه که اگه پسره واقعا میخواست ... مصلحت الهی نبود که ... واقعا مادر که میگن بهشت زیر پاش هستش اینه
دوست عزیز
ما همه چیز رو نصف ونیمه یاد می گیریم و به کار می بریم
اون زمانها رسم بود خانواده ها انتخاب کنند و دختر و پسر هم قبول می کردند و خوب یا بعد یک عمر دونفر با هم زندگی می کردند.
الان با پیشرفت علم و تکنولوِژی و ابزارهای مختلف مثل تلویزیون و اینترنت و ماهواره و دانشگاه و کتاب و.................
دخترها و پسرهمون هم تغییر کردند یک چیزایی هم از اونور یها یاد گرفتند ولی نصف و نیمه
مثلا خانواده ها یاد گرفتند بچه هاشون رو بعضی جاهها بفرستند و یا آزاد بذارند تا از بقیه عقب نمونند ولی تو ازدواج شون مثل قدیم خودشون تحکم کنند.
پسرهامون یاد گرفتند عاشق بشند و عاشق کنند ولی استقلال و اعتماد نفس مثل اونوریی ها ندارند که تصمیم آخر رو خودشون بگیرند و برای تصمیمات مهم زندگیشون نگاه می کنند به دهن خانوادشون.
دخترهمون یادگرفتند عاشق بشند و عاشق کنند ولی هنوز اون احساسات پاک و زنانه ای که از مادرانشون و نسل قبلیها شون ارث بردند با خودشون حفظ کردند و تو این مورد مثل اونو ریها نیستند که بگنند مشکلی نیست اگه این نشد فردا می رم سراغ یکی دیگه........................
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
هر روز که این جا می خونم یه دل دیگه هم شکست واقعا متاسف می شم...تاثیرات این اتفاقات همیشه با آدم میمونه.جالب که مشاور هم بهت می گه توقع نداشته باش فراموشش کنی حتی ممکنه ازدواج کنی 2 تا بچه هم داشته باشی ولی گاهی یادش بیوفتی جالب که بهت می گه هیچ کس جاشو واست نمی گیره و سعی هم نکن دیگران و با اون مقایسه کنی چون این اتفاق که انقدر عاشق کسی باشی تو زندگی آدم فقط یه بار می افته.طبیعیه فراموش نشه.
فقط می تونم بهت بگم مدت زیادی صبر نکن این انتظار آدم و فرسوده می کنه چشم بهم می ذاری می بینی بهترین سالهای جوانیت در آتش انتظار اومدن کسی گذشت.:324:
[color=#FF0000]وعده آمدن نده غصه هجر بس مرا.................بر سر آن فزون مکن غصه انتظار تو [/color]
ما زنها هر چقدر هم توی کار و ارتباطات اجتماعی پیشرفت کنیم بازهم از نظر عاطفی ضربه پذیریم البته به نظر من فقط توی بار اولی که عاشق کسی شدی چون بعدش دیگه عاشق نمی شی که بخوای ضربه بخوری.
درد دل تو درد خیلی از ما هاست .ولی زندگی جریان داره .امیدت به خدا باشه.خودت و سرگرم کن که کمتر فکر بیاد سراغت.
[color=#1E90FF]چرخ گردون گر دوروزی بر مراد ما نگشت .............دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور[/color]
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
درود دوست عزیز....
کاملاا درکتون میکنم..... میدونم سخته زندگی بدون کسی که یه روزی بود... یه روزی بهمون کمک کرده.... حالا که نیست همه جا پر از خاطراتشه.... ولی خب حقیقت اینه که واقعاا دیگه نیست... نمیتونه باشه.... نمیدونم.... امیدوارم با گذشت زمان بشه با این موضوع کنار اومد.....
فقط کاش اقایون قبل از دوستی، نامزدی یا ازدواج همه ی شرایط خانوادشونو در نظر بگیرن و بعد اقدام کنند تا از این مشکلات پیش نیاد.......