مشكلم با كارم نميدونم چيكار كنم؟
اول بذاريد يكم ازخودم بگم.راستش من توي خانواده اي بزرگ شدم كه از نظر مالي زياد تامين نبوديم وهميشه احساس كمبوداز نظر مالي داشتيم وهنوزم داريم.اينو هم بگم كه من از لحاظ عاطفي مشكلي ندارم وخانوادمم دوست دارم وپدر ومادرموبخاطر اين كمبود هميشه درك كردم وزياد غر نزدم سر اين قضيه.من با اينكه دانشجوبودم سركارميرفتم وتونستم يكم پول جوركنم كه بتونم باهاش يه وام 10ميليوني بگيرم كه با خواهرم بتونيم يه خونه نقلي بخريم(وضع اون بهتر ازمنه).سه تا از قسطامو داده بودم كه واسم خواستگار اومدومنم اكي دادم بنابراين اون پول رو گذاشتم كنار براي جهيزيه خودم.:227:چون دوست ندارم بابام بخاطر اينكه دستش خاليه خجالت بكشه وناراحت باشه وخيالشوراحت كردم.اينايي كه گفتم اصل ماجرا نبودبعد از 2سال كاركردن شركتي كه توش كار ميكردم دبه درآورد وتعديل نيروكرد:302: (20 فروردين 90)من موندم وقسط ها وجهيزيه.افتادم دنبال بيمه بيكاري دو ماه از بيكاري بنده گذشته بود كه توسط همون پيمانكاري كه سر همون كاره رفته بودم بهم پيشنهاد كار شد(كار6ماهه و البته با حقوق خيلي كم).منم گفتم بيام هم بيمه بيكاريو بگيرم هم اين حقوق كم رو كه بتونم بزنم به زخم زندگيم بنابراين به اون پيمانكار گفتم واسم بيمه رد نكنن كه بتونم بيمه بيكاري رو بگيرم.يعني اگر حقوقي كه به من ميدادن اندازه قسطم بود هيچوقت اين كار رو نميكردم.سه ماه بيمه بيكاري گرفتم كه از طريق بازرس متوجه شدن من بازم دارم سر كار ميرم.حالا من چرا اينا رو گفتم واسه خاطر اينكه بپرسم آيا باز بيام سر اين كار ويانه ديگه ادامه ندم؟چون همش فكر ميكنم ممكنه اينجا موندگار بشم.اگه بيام بيمه بيكاريم قطع ميشه اگه نيام يه جور ديگه گرفتار ميشم وهمش ميگم كاش ميموندم شايد نگهم ميداشتن .اعصابم بهم ريخته
RE: مشكلم با كارم نميدونم چيكار كنم؟
يكي بگه چيكار كنم؟؟؟؟؟فكر ميكردم هر كي مياد اينجا حداقل يه خوش آمد بهش ميگن:302:
RE: مشكلم با كارم نميدونم چيكار كنم؟
به نظرم توكل به خدا كن و به كارت ادامه بده چون بيمه بيكاري دير يا زود قطع مي شه و دوام نداره.