-
خیلی بی ثباتم
سلام
دوستان من قبلا یعنی تا حدود سه سال پیش تو فامیل تک بودم.زندگی متوسطی رو در کنار همسرم داشتم و خب با اینکه از هیکلش که خیلی چاق بود خوشم نمیومد اما زندگی میکردم.دو سال پیش با دختری آشناشدم که اندام مناسبی داشت و من خیلی از اون خوشم اومد.متاسفانه زندگی مو از هم پاشوندم و میخواستم با اون دختر ازدواج کنم.اما به یک باره وسط کار از اونم بریدم.الان متاسفانه طوری شدم که هر دختر زیبایی رو میبینم میخوام برای ازدواج انتخابش کنم.قبلا آدم مومنی بودم و حتی با همسرم به کربلا رفتم
اماالان به هیچ چیزی اعتقاد ندارم.کمکم کنید.بد جوری دارم له میشم.با تشکر
-
RE: خیلی بی ثباتم
سلام دوست عزیز شما الان طلاق گرفتید؟
شما تو زندگیتون هدف ندارید باید برای زندگیتون برنامه ریزی کنید در زمینه کاری و سرگرمی هاتون
شما بهتره با خدا آشتی کنید ایمان خیلی به انسان هدف میده دست از تنبلی بردارید از زندگیتون درست استفاده کنید
همیشه جوون نمیمونید
کاری کنید که درآینده به گذشتتون حسرت نخورید:305:
-
RE: خیلی بی ثباتم
سلام دوباره
عزیز بله من طلاق گرفتم.متاسفانه چیزی که شما گفتید رو قبلا هم بقیه گفتن.اینکه باید امید داشت و هدف دار زندگی کرد.اما متاسفانه من دائما یه فکر جدید میاد تو ذهنم.یعنی هر ثانیه و هر روز یه هدف جدید دارم که اونم باعث شده نتونم دوباره به خدا رو کنم.
ببینید اگه منظورتون از تنبلی وضعیت معیشتیه که دارم به کوب کار میکنم.اما اگه از نظر اخلاقی و معنوی میگید میگم نمیتونم چون حس عبادت ندارم چون بهم نیرویی نمیده مثل سابق که بتونم خودمو جمع و جور کنم.
الان تو فامیل به چشم یه آدم هوسباز و لاابالی نیگام میکنن.به همین خاطر دیگه حتی خونه پدرمم نمیرم چون زنم فامیلمون بود.واقعا درمونده و حیرونم.
ممنونم که جوابمو دادید.
-
RE: خیلی بی ثباتم
سلام
می شه بیشتر توضیح بدید؟
از خودتون بگید, چند سالتونه؟ میزان تحصیلاتتون؟
آیا از همسرتون جدا شدید؟ چند سال پیش ازدواج کردید و چه مدت در کنار هم بودید؟ آیا ایشون از ابتدا چاق بودند یا به مرور زمان دچار اضافه وزن شدند؟ شما از ایشون خواستید برای زیبایی اندامشون تلاشی کنند یا خیر؟ آیا جدایی از ظاهر ایشون مسئله ی دیگه ای وجود داشته؟
از لحاظ مالی و یا مسائل دیگه ای دغدغه ای هست که شما رو اذیت کنه؟
فکر می کنید چه چیزی باعث شده از لحاظ اعتقادی به سمتی دیگه کشیده بشید؟ آیا اتفاق خاصی افتاده؟ یا حتی شاید فشار مشکلات و ...
همه ی آدما به زیبایی علاقه دارند اما آیا زیبایی تنها ملاک شماست؟
ارسالها تقریبا همزمان شد
-
RE: خیلی بی ثباتم
اگه عبادت به شما حس نمیده شاید بخاطر جو اطرافتون باشه
شاید واقعا دنبال معنویات نیستید و علاقه ای ندارید
خانوادتونو ترک نکنید خانواده و با هم بودن رو نیاز دارید شما اگه رفتار مناسبی در خانواده داشته باشید کسی ناراحتتون نمیکنه
شما از زندگی چی میخواید؟
-
RE: خیلی بی ثباتم
سلام دوستان
واقعا ممنونم از اینکه به فکر من حقیر کمترین بودید و برام جواب نوشتید.
باید یکم بیشتر اطلاعات میدادم ببخشید.من 28 سالمه.و 6 سال پیش با همسرم که از من 5 سال کوچیکتر بود ازدواج کردم.همسرم از اول دچار اضافه وزن بود و خب باید بگم من از اولم به همسرم علاقه ای نداشتم و اونم به من علاقه ای نداشت.متاسفانه ما با اصرار خانواده ها به عقد هم در اومدیم چون خواهر منو برادر اون با هم ازدواج کرده بودن.
مشکل مالی خاصی ندارم.و خب اینکه میگید تو جو خاصی هستم که به معنویات نمیرسم باید بگم نه من تو یه شهر مذهبی هستم و دوستای مذهبی زیادی هم دارم اما متاسفانه نمیتونم دوباره به سمت خدا برگردم چون این فکر دائم عذابم میده که با اون همه خونی که به دل همسرم حالا جه خواستمش و چه نخواستم کردم دیگه خدا منو نمیبخشه.و خب دیگه موقعیتی هم پیش نیومده که ازش حلالیت بخوام.راستش من خیلی بهش دروغ گفتم.
اما در مورد اینکه تلاش کردم برای بهبود وضعیت جسمیش باید بگم چند وقت فرستادمش باشگاه آیروبیک و از این چرت و پرتا.چون خودم لاغر اندامم وقتی باهاش میرفتم بیرون فکر میکردم همه دارن نگام میکنن.نمیدونید چه عذابی داره این وضع اما همه چیز من چاقیش نبود.بیشتر اخلاق پسرانه اش بود چون اون با 4 تا برادرش بزرگ شده بود و این باعث میشد همیشه باهاش اختلاف داشته باشم.بازم ممنونم از راهنمایی هاتون
-
RE: خیلی بی ثباتم
غرقه در سياهي نوشته:
بیشتر اخلاق پسرانه اش بود چون اون با 4 تا برادرش بزرگ شده بود و این باعث میشد همیشه باهاش اختلاف داشته باشم.
مي شه خواهش كنم بيشتر در اين مورد توضيح بديد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:316::316::316::316:
-
RE: خیلی بی ثباتم
همیشه راهی برای فرار از تحمیل چیزی که نمی خوایم وجود داره اما به نظر من شما اونقدری راسخ نبودید که روی مسئاله ای که چندان ساده نیست پافشاری کنید و هم زندگی خودتون و هم همسرتون (که ایشون هم می تونستند با شخص دیگه ای خوشبخت بشن و مطمئنا هر شخصی خواهان خودش رو داره ازدواج کنند) رو به این راه کشوندید.
من به شهر و دنیای اطراف شما کاری ندارم چون مهم ترین عنصر تغییر تو وجود انسان نهفته ست... هر اتفاقی که افتاده که شما اینطور شدید باید ریشه یابی بشه, مطمئنا شما یک شبه اینطور نشدید پس نمی تونید یک شبه هم برگردید.
من یا شخص دیگه ای نمی تونه بگه دقیقا چه کاری انجام بدید... چیزی که من از نوشته هاتون عایدم شد احساس گناه بود... شما خودتون رو نمی بخشید در حالیکه اگر واقعا پشیمون شده باشید خدا همین حالاش هم شما رو بخشیده, در توبه به روی همه بازه و انسان جایز الخطاست... سعی کنید اول خودتون رو ببخشید و بعد دوباره به آغوش خدا برگردید.
خدا خیلی مهربون تر از چیزیه که ما فکر می کنیم.
اگر امکانش هست در مورد خصوصیات اخلاقی همسرتون که شما دوست ندارید بیشتر توضیح بدید
آیا دوباره دوست دارید زندگی تون رو به حالت قبل برگردونید یعنی پشیمون شدید؟
فکر می کنید همسرتون چه واکنشی نشون بدن؟ اگه واقعا ببینن شما پشیمون هستید
در مورد چاقی ایشون آیا بیش از اندازه هست؟ کلاس ایروبیک چه تاثیری داشت؟
در مورد احساس خجالتتون باید عرض کنم این درون شماست که پیغام می ده فلانی رو... داره بد نگاه می کنه, حتما بخاطر اینه که همسر من خوش هیکل نیست... اینها ورودی هایی هست که شما به مغزتون می دید و باید کنترل بشه و اینا رو می گم که ازش آگاه باشید و نه تنها در این مورد بلکه تو موارد دیگه هم بکار ببرید.
در این مورد خطای شناختی زیادی وجود داره: من یک ورودی می گیرم و تحلیل می کنم اما اون ورودی ممکنه خطای ذهنی من باشه یا حاصل تجاربم در زندگی یا احساسات لحظه ای من باشه, ما در طول روز نگاهمون به خیلی ها می افته و این یه چیز معمولیه , افراد مختلف ما رو می بینند, شاید اون لحظه فکرشون جای دیگه ای باشه, شما که تو فکر کسی نیستید درسته؟ پس این صحبت منطقی نیست... اون احساس حقارت منطقی نیست و ریشه ش در شماست نه همسرتون پس سعی کنید موضعتون رو با خودتون مشخص کنید
-
RE: خیلی بی ثباتم
سلام دوباره
درجواب خانم موفق باید بگم اخلاق پسرانه اش یعنی اینکه اون خیلی داش منشی صحبت میکرد و از ظرافت های زنانه بهره کمی برده بود.میدونید چطوری بگم به عقیده من زن به عشوه اشه.به نازشه.زن من خیلی پاک و با حیا بود اما متاسفانه به عقیده من اون اصلا زندگی زنانه ارو یاد نداشت.ببینید من ظرافت میخواستم و اینکه اون یه زن باشه نه اینکه وقتی میرم خونه با یه پسر بچه لجوج روبرو بشم که به هیچ وجه نمیخواد از مواضعش کوتاه بیاد.و خب در مورد جواب اون عزیز دیگه هم باید بگم که ببینید دوست عزیز من قبول دارم که پالس های منفی زیادی به خودم دادم.راستش من یه بار دیگه هم بعد از اینکه مدتی از همسرم دور بودم و هنوز طلاقش نداده بودم رفتم و باهاش زندگی کردم.مدت تقریبا سه ماه
و خب به خودم گفتم دیگه ازش جدا نمیشم.اما متاسفانه دوباره همون افکار منفی اومد سراغم.کلاس ایروبیک رو اوایل ازدواج رفت اما هیچ نتیجه ای نگرفت.حتی چاق تر شد.شما تصور کنید من چه حالی میشدم.حتی بخدا اون اوایل تا تونستم براش کتابای معاشرت در ازدواج رو گرفتم چون اعتقادی به این کتابایی که معذرت میخوام اخلاق جنسی رو شرح میدن نداشتم.کتابای روانشناسی رابطه و ...اما اون نمیخوند و میگفت نمیفهمم.میدونید چیزی که بیشتر از همه منو عذاب میده اینه که ما دو تا به اجبار با هم ازدواج کردیم.و اون با تمام این اوصاف بازم گفت که باهام زندگی میکنه اما این دفه دوم که سه ماه با هم زندگی کردیم همه چی رو خراب کرد و مطمئنا دیگه نمیشه برگردیم.هرچند که مطمئنم بازم به بن بست میرسیم.بازم ازتون ممنونم.فعلا
-
RE: خیلی بی ثباتم
اینکه آدم کسی رو دوست نداشته باشه و باهاش ازدواج کنه خب چیز مثبتی نیست و قابل درکه که شما تلاش زیادی نکردید در این موضوع چون اگه به جای شما کسی بود که طرفش رو دوست داشت به جای اون مطالعه می کرد و با زبون خودش براش توضیح می داد,
رو خواسته هاش متمرکز می شد و البته خواسته های طرفش و موقعیتی که توش بزرگ شده رو هم درک می کرد و در نظر می گرفت.
مسئله ی شما با خدا و ایمانتون... آیا خودتون رو بخشیدید؟
آیا واقعا توبه کردید و به خدا برگشتید؟
خدایی که تو قلبتون باشه نه خدایی که بهش اعتقاد ندارید و فقط در قالب یه سری چیزها باهاش ارتباط می گیرید, خدایی که دونستنش و حس کردنش باعث می شه از گناه دوری کنید, خلق خدا رو آزار ندید و ... منظورم اون خداست,
خدا منتظره که باهاش درد و دل کنید, پس خودتون رو ببخشید, سعی کنید فکرتون رو از مسائل گذشته آزاد کنید و یه زندگی جدیدی رو بسازید, با خانوادتون رفت و آمد کنید و بگید پشیمون شدید,
شاید غرور نذاره اما این غرور یه سری جاها کار می ده دست آدم و باید شکوندش, بدون غرور اگه کدورتی پیش اومده برید و رفعش کنید, ذهنیت خانواده شاید مثل اول نشه اما حداقل می شه به اون ذهنیت قبلی نزدیکش کرد بهتر از اینه که شما توبه کرده باشید اما هنوز هم ذهنیت قبلی رو داشته باشن, این باعث می شه گذشته یادآوری بشه و اذیت شید.