RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دوراهی
از احساس آرامشی که در کنار اون میکنم لذت میبرم و حس میکنم با بودن او در زندگیم بهتر میتونم شرایطم رو تحمل کنم و یا به نوعی مدیریت کنم .......
چرا من خودخواه نباشم .چرا من اونطور که دوست دارم با کسی که حس میکنم عشقم رو تو نگاهش میبینم خوش نباشم .تا کی باید بخاطر یکی دیگه از خودم بگذرم در حالی که ذره ای برای این از خود گذشتگی ارزش قائل نیست
با سلام و احترام
به تالار همدردی خوش آمدید.
از اینکه به اعضاء تالار همدردی اعتماد کردید و علیرغم پیش بینی منفی از حرفهای آنها ، باز هم مشکلت را مطرح کردید متشکریم.
طلاقت رو بگیر:160:
ممکن است این آقا با شما به خاطر نحوه عملکرد در زندگی قبلی ات باهات ازدواج نکنه، یا ازدواج کنه ، اما همیشه احساس کنه که ممکنه بهش خیانت کنی و از این بابت آزارتان بدهد. یا اینکه با عادتی که در ارتباط با زنان شوهر دار دارد، ممکن است عادتش تکرار شود، اما این خوبی را دارد که احساس لذتت برای مدت کوتاهی ارضاء میشه. و از همه مهمتر آبرویت حفظ می شود(به عنوان یک زن مشکل دار پیش خودت و دیگران مطرح نیستی) اگرچه عذاب وجدان زندگیت را تلخ می کند.
نگران فرزندت هم نباش. بزرگتر که شد واقعیت رو بهشی می گویی
می گویی که در زمان کودکی اش، شما شیفته یک مرد دیگر شده بودید و پای آبرو خانواده در میان بود. و شما هم نمی توانستید بی خیال آرامش و لذتی بشوید که در کنار آن مرد داشتید بشوید، همچنین آن هم مرد پاکی نبود که حرمتی برای شما به عنوان یک زن شوهر دار قائل باشد، و اصولا او هم لذت طلب بود و برایش مهم نبود چگونه با زنان شوهر دار ارتباط داشته باشد. لذا طلاق گرفتید و آبروی خود و همسر و فرزندتان را حفظ کردید.
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
باز هم تشکر میکنم بابت اینکه وقت شریفتون رو برای خوندن این تاپیک گذاشتید .بابت راهی که برام پیش پا گذاشتید ممنونم ولی بهتر بود قبلش بهتون میگفتم که من از بخت بدم از خانواده خوبی برخوردار نیستم یعنی اگه طلاق بگیرم مثل این میمونه که از زندان افتادم توی زندان بزرگتره دیگه .من دوران مجردی سختی داشتم و همش با عقاید و طرز فکر خانواده ام در جدال بودم .داشتن برادر معتاد بی تعصب که میدونم اگه طلاق بگیرم از فرداش برام انواع خواستگار میخواد پیدا کنه و یا مادر دهن بین که اونم میدونم دست کمی از برادرم نداره .راستش من اگه بگم که واقعا آدم تنهایی هستم دروغ نگفتم .پدرم به رحمت خدا رفته .و از طرفی هم بخاطر آینده پسرم سعی میکنم کمتر به راهی که گفتید فکر کنم چون خانواده همسرم هم از نظر فرهنگ و شعور دست کمی از خانواده خودم ندارن .اینکه از شوهرم طلاق بگیرم و بخوام با کسی که حس میکنم عاشقشم زندگی کنم شک ندارم که اگه مطلقه بشم فرید یعنی همون که عاشقم در ازدواج با من لحظه ای درنگ نمیکنه .میدونید من در رابطه با عشقم میخوام خودخواه باشم ولی نمیتونم آینده پسرم رو به خطر بندازم .فکر میکنم پسرم زیر سایه خودم بهتر تربیت میشه و آینده اش تامین .و از طرفی هم بودن من با فرید علیرغم اینکه به من واقعا آرامش روحی میده از طرفی برام یه مشوق متعهد برای پیشرفتم تو زندگیه .و از همه ی اینها گذشته شوهرم به هیچ عنوان راضی به طلاقم نمیشه .من حتی در دوران نامزدی برای اعلام نارضایتی تا پای خودکشی رفتم ولی بازم راضی نشد که ازم جدا بشه و حالا هم که ازم یه بچه هم داره به هیچ عنوان طلاقم نمیده .نمیدونم که دیگه باید چیکارش کنم .باورتون نمیشه اگه بگم من و شوهرم هیچ سنخیتی با هم نداریم .خانواده من و از طرفی خود شوهرم با آینده من بازی کردن و حال من موندم و یه دنیا درد تو دلم که با این شرایط روحیم چیکار باید کنم .مثل آدمایی میمونم که نه راه پس داره نه راه پیش .خیلی دلم به حال خودم میسوزه .تا خواستم به خودم بیام شوهرم دادن اونم به اجبار و حالا که دارم خودمو میشناسم پا تو جاده ای گذاشتم که از دید همه چیزی جز خیانت نیست .چندین بار خواستم پا رو دلم بزارم و از فرید جدا بشم ولی اونم دیوونه تر از من به هیچ عنوان قبول نمیکنه و میگه مرور زمان همه چی رو حل میکنه و به هیچی فکر نکن و در کنار من به زندگیت ادامه بده .یه بار به طور جدی ازش خواستم که همه چی رو تموم کنه تهدیدم کرد که اگه اینکارو کنم میاد جلوی در خونه و دیگه نه فکر آبروی خودشو و نه فکرآبروی منو میکنه .بهم گفته اگه تو نباشی نمیخواد زندگی خودم رو هم داشته باشم .میدونید اونم حس میکنه از وقتی که با من آشنا شده با همسرش بهتر میتونه کنار بیاد.منم آدمی نیستم که به قربون صدقه و این چیزا زود رام بشم .من فرید رو خیلی دوست دارم تا حدی که بعضی وقتا فکر میکنم واقعا مال اونم ولی از طرفی هم نمیتونم با عذاب وجدان خودم کنار بیام .واقعا دیگه نمیدونم که چطور باید بهتون توضیح بدم .فقط برام دعاکنید
فقط یه چیزی دیگه ام رو هم بهتون بگم که اگه همسرم علیرغم اینکه بهش علاقه ای نداشتم قدری برای احساس و عواطف من ارزش قائل میشد حتی اگه بازم احساس میکردم که عاشق فرید شدم به خدایی که خودش میدونه تو چه حالیم هیچوقت سمت فرید نمیرفتم و بازم مثل همیشه پا رو دلم میذاشتم .ولی باور کنید دیگه از سرخوردگی احساسم خسته شدم .نمیتونم با عقاید و خواسته ی دلم کنار بیام .بعضی وقتا البته بیشتر اوقات به فکر خلاص کردن خودم میفتم و میخوام خودم رو نابود کنم مثل چند سال گذشته ولی بازم ترس از خدا و عقاید و دلم نمیذاره پا پیش بزارم .واقعا خسته شدم از این وضعیت .
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
دوست عزيزم
خيلي از خوندن سرگذشتت ناراحت شدم. نداشتن خانواده حامي و نداشتن همسري كه مورد علاقه اتون باشه خب خيلي سخته. ولي فكر نمي كني كه داري راحتترين كار رو انجام ميدي. يعني در پناه شوهر بودن (حالا از لحاظ احساسي هم سرد) و استفاده از امكانات يك زندگي زناشويي و عاشقي كردن با يه مرد ديگه در سپر خوشبختي پسرتون. ببين من بدترين حالت رو برات تصور مي كنم كه اميدوارم هيچ وقت برات پيش نياد ولي تا حالا فكر كردي كه اين پسرت كه انقدر هم دوستش داري اگه روزي متوجه رابطه مادرش با شخصه ديگه ايي بشه چه عكس العملي خواهد داشت؟ ببين عزيزم من...عادت به قضاوت كردن در مورد زندگي ديگران رو ندارم چون معتقدم كه خداي نكرده ممكنه خدا براي آزمايش من رو هم در اين شرايط قرار بده. در نتيجه مي گم من اگر جاي شما بودم.. چه مي كردم... اول از همه حلاجي اين موضوع رو مي كردم كه ايا من پا به مسير هوس گذاشتم يا نه...ببين يه زماني عاشق كسي مي شي و مي خواي براش بميري ولي بعد از گذشت چند وقت مي بيني نه يه لرزش دل بيشتر نبوده. الان شما چند وقته كه با اين همكارت رابطه داري؟
شما دو نفر بيشتر از اين كه همديگه رو دوست داشته باشيد به نظر مي رسه سوپاپ اطمينان هم براي زندگي مشتركتون شديد. ايشون با شما زندگي خودش رو بهتر تحمل مي كنه و شما با ايشون. آيا تضميني هست كه بعد از حذف مرد و زن زندگي اتون ايده ال هاي زندگي اتون رو در هم پيدا كنيد. شايد شما داريد اون نيمه ناقص همسر ايشون رو پر مي كنيد كه بعد از حذف همسر ايشون نيمه شما براي اون كافي نباشه. يا ايشون هم همينطور.
بعد از بررسي اين مرحله و تمام زندگي زناشويي خودتون به صورت مستفل و به دور از وجود اون آقا ..اگه به اين نتيجه رسيديد كه شوهر شما به هيچ علايم هشدار دهنده توجه نمي كنه من جاي شما بودم جدا مي شدم. درسته سخته اين كار سخت تر از رابطه داشتن در ولاي حمايت شوهرتون ولي كار درست تري ايه. بايد با خانواده و شوهرتون بجنگيد ...مشكلات مالي رو هندل كنيد و مستقل بشيد...يك تنه مقابل مشكلات بايستيد ولي حداقل اينه كه عذاب وجدان نخواهيد داشت. هيچ تضميني هم وجود نداره كه عشقتون با شما ازدواج كنه.
دوست من...شما آسون ترين راه رو براي خودتون انتخاب كرديد. مثال شما مثل كسي است كه تو شركتي كار مي كنه ولي از جو شركت و مدير عامل راضي نيست ولي به جاي سعي در تغيير يا استعفا دادن شروع به كش رفتن و دزدي از وسايل شركت مي كنه.
در مورد اين كه عشقتون هم مي گه اگه با من ادامه ندي ميام و آبرو ريزي مي كنم هم باز به نظر من ايشون به صورت خود خواهانه شما رو دوست داره و بيشتر همون چريان سوپاپ اطمينان والا هيچ عاشقي حاضر به رسوا كردن و تو مخمصه قرار دادن معشوقش نيست.
به هرحال خيلي با دقت به اين مساله نگاه كن. شايد بهتر باشه كه كارت رو عوض كني كه كمتر با ايشون در تماس باشي تا بتوني با تجزيه تحليل بيشتر اين مشكل رو حل كني.