مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
راستش من تو دو راهی گیر کردم.من وارد خانواده ای شدم که خیلی توقعشون بالاست در واقع دیدگاهها فرق داره.من همیشه دیدم خاله هام عروس اوردن اونا رو مجبور نکردن با اونا یا نزدیک اونا زندگی کنن.از اولش اجازه دادن مستقل باشن منم یه همچین اعتقادی دارم حالا مادر شوهرم ازم می خواد باهاش راحت باشم می خواد خونه من خونه تو نکنم . همون طور که قبلا گفتم دیوار به دیوارشون زندگی می کنیم.دو شب پیش افطار می دادم مامانم اومد کمک داشت واسه خوروش پیاز خورد می کرد که مادر شوهرم اومد گفت بیا خونه ما غذا درست کن تا اتاقت گرم نشه.یه حرفم بزنه باید همون شه منم رفتم اونجا شام درست کردم مامانم موند خونمون مگس پرونی مثلا اومده بود کمک فهمیدم ناراحت شده اما چیزی نگفت هر دفعه مهمون دارم همین قضیست .نمی دونم چی درسته شاید بگین خوب بیچاره خواسته کمک کنه اما این کاراش پای مامانمو از خونمون کوتاه می کنه. من دوست ندارم تا اون حد به مادر شوهرم نزدیک باشم.بعدشه مهمونا رفتن تازه ازم گله کرد چرا با هام راحت نیستی تو خودت باید بیای در بزنی بگی اومدم اینجا شام درست کنم . من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من از اول خواستم باهاش راحت باشم اما وقتی دیدم خیلی آدم خود رای هستش و هیچ نظری رو قبول نمی کنه کم کم ازش دور شدم و اون الان سعی داره نذاره .انگار تحمل روبرو شد با حقیقت رو نداره که بالاخره یه روز باید بچه هات مستقل شن.
RE: مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
عزیزم مادر شوهرتون خیلی به پسرش وابستس نمیتونه دوریشو تحمل کنه شما باید خیلی صبور باشید تا شرایط رو تغییر بدید
همسرتون این مشکلات رو میدونن؟ چی میگن؟
بدون اینکه به مادر شوهرت بگی کارهاتو انجام بده بهش احترام بذار رفتار هایی که شما دوست دارید اما اون نمیپسنده رو بگو تا بیشتر بتونیم کمکت کنیم
اگه میخوای مسئله ای رو نفهمه با همسرت صحبت کن که به کسی نگید حتی مادرش
اصلا اجازه ندید مسائل خصوصیتونو بدونه شما هم اصلا نخواید مسائل خصوصی مادر شوهرتونو بدونید اگه خودش خواست چیزی بگه گوش کنید اما نظر ندید
شما موظفید به مادرش احترام بذارید اما اگه الان کاری نکنید که به افکار شما احترام بذارن اوضاع بدتر میشه
تا حالا سفر رفتید؟
میخواید خرید کنید که نیازی نیست اون بفهمه 2تایی برید اگه کاری کردید که ناراحت شد چرا به اون نگفتید معذرت خواهی نکنید بگید زن و شوهر باید با هم تصمیم بگیرن باید با هم باشن
وقتی دوست ندارید باهاشون جایی برید نرید خیلی راحت بگید من نمیام کار دارم یا اونجا راحت نیستم نذارید همسرتون بدون شما باهاشون برن
به همسرتون یاد بدید همیشه باید با هم باشید
رفتارتون خیلی بد بود که مادرتونو تنها گذاشتید برخلاف میلتون رفتید اونجا اشپزی چرا نگفتی دوست دارم خونه خودم آشپزی کنم؟ میگفتی نمیخوام مادرم رو تنها بذارم
شما خیلی باید رو خودتون کار کنید باید با سیاست باشید باید جرات نه گفتن داشته باشید پس فردا بچه دار شدید حتما میخواد به خودش وابستش کنه خونتونو عوض کنید خیلی اوضاع بهتر میشه
بدون اجازه وارد خونت میشن؟:324:[size=large]
RE: مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
بله همسرم می دونه من دوست دارم مستقل باشم اوایل با هام مخالفت می کرد اما حریفم نشد البته خودش فهمید که چی به نفعمونه.
من شخصیتم طوریه که وقتی کاری می کنم به مادرم اطلاع نمی دم تا بمونه به مادر شوهرم .اوایل همسرم اطلاع می داد بهش گفتم من که زنم به مادرم نمی گم تو هم تگو و این موضوع هم حل شد مادر شوهرم هم ازین ناراحته دوست داره همیشه در جریان باشه تازه اونشب گله کرد که پسرم خیلی عوض شده (چون دیگه هر چی می گه پسرش نمی گه چشم)راجع به تنها گذاشتن مادرم یه چی میگم یه چی می شنوین اون روز خودش ظرف پیاز رو برداشت برد هیچ موقع نظر نمی پرسه چی کار می کردم دعوا راه می نداختم (تازه صلح بینمون برقرار شده)
مشکل خود رای بودنشه حرف هیچکس جز خودشو قبول نداره بزرگترای فامیل هم به حرفش گوش می کنن شوهرشو دیگه نگو گاهی به مرد بودنش شک می کنم.اگه اونروز نمی رفتم اونوقت خودش غذا درست می کرد رفتم حداقل خودم آشپزی کنم.
آی گفتی بیشترین نگرانی من هم بچست با اینکه حالا حالاها قصد بچه دار شدن نداریم اما همش می گم اگه بچمو وابسته کنن اگه خلاف میلم رفتار کنن اگه یه روز بخواد بمونه من نذارم بمونه خونشون بعد مادر بزرگش دخالت کنه من هم که ....ببینید تا کجا میرم (بدبختانه اینا هم عاشق بچه)
باور کنید کارم سخته نمی شه باسیاست رفتار کنم می دونید چرا؟!!چون شوهرم قبل ازدواج حرفاشو بی چون و چرا گوش می کرد اگه این طور نبود همیشه می نداختم گردن شوهرم اما الان بچشو می شناسه می فهمه من یاد می دم
راجع به خونه عوض کردن هم فقط دعا کنید زمین شوهرم به زودی تفکیک شه تا اونجا رو بسازه اما با این مسئول هایی که ما داریم فکر نکم زودتر از 10 سال تفکیک شه.دعا کنید:323:
بی اجازه وارد نمی شن خدا رو شکر فرهنگشون بالاست(البته فقط راجع به همین)
ببخشید طولانی شد
RE: مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
سلام دوست عزیز به نظر من شما اول باید روی شوهرتون کار کنید چون این شوهرتونه که در درجه اول حریم زندگیتون مشخص میکنه البته شما تونستید تا حدی شوهرتون تغییر بدید و در دراز مدت این حریم ها مشخص میشه البته باید سعی کنید خودتون هم صراحت کلام داشته باشید و حرف دلتون رو مستقیم به مادرشوهرتون بزنید البته به نظرم این شاید سخت باشه چون مستلزم تمرینه و در عین حال سعی کنید لحن ملایمی هم داشته باشید
RE: مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
خوب کاری کردی دعوا راه ننداختی
شاید در مقابل حرفهای مادرش لحنتون برای اعتراض بد باشه یا چهرتون بد جلوه میکنه نظر خودتون چیه؟
وقتی میرید بیرون براش باید توضیح بدید
شما با تغییر خونتون مشکلتون کمتر میشه دوری و دوستی:43:
RE: مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
خواهش می کنم بگید چه طور می تونم به مادر شوهری که همه قبولش دارن، حرف حرفه خودشه ،(باور کنید مادرش هم ازش حساب می بره) بگم من با نظرت مخالفم.واقعا درمونده شدم.خیلی قانونمنده منم جوونم نمی تونم قانونمند باشم دوست دارم جوونی کنم .خودش همیشه می گه جوون بودم این کا رو کردم اون کارو کردم اما الان می خواد اون مثلا اشتباهاشو تکرار نکنیم.
RE: مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
ببخشید یه سوال:من باید مشکلم رو جای دیگه مطرح کنم؟
چیز زیادی نمی خوام فقط بگید با یه فرد خود خواه چه طور رفتار کنم حالا اون فرد می خواد دوست آدم باشه-همسر آدم باشه ویا مادر شوهر آدم
باور کنید من خصوصیات خوبشم می بینم یعنی خیلی خصوصیات خوبش زیاده اما ...
همش در حال تعریف از خودشه.راستم می گه اما چون از خودش تعریف می کنه یه حس بدی پیدا می کنم.