سلام، من 28 سالمه و همسرم 30 ساله هست. ما دو سال پیش به صورت سنتی با هم ازدواج کردیم. وقتی می خواستم با همسرم ازدواج کنم فقط به حرف بزرگ ترها اکتفا کردم و دیگه به هشدارهای هم سن و سالهام که با مشکلات امروزی تر مواجه بودن دقت نکردم. :305:
اون زمان من تقریبا متوجه عدم سازگاریمون شده بودم ولی همسرم انقدر اصرار کرد و قول داد که تمام مشکلات رو حل می کنه که دل ام نیومد دل اش رو بشکنم و باور کردم که همه چیز درست می شه.:72:
از همون موقع مثل ابر بهاری بودیم، یه موقع خیلی خوب و یه موقع خیلی بد. :43::302:الان با تلاش های فراوان هر دومون کمی متعادل شدیم:82: البته نمی دونم مشکلاتمون حل شده یا اینکه نسبت به هم بی تفاوت شدیم. نمی دونم آخرش بدبخت می شیم یا خوشبخت. نمی دونم زندگیم خوبه و نارضایتی من بخاطر انتظارات زیادمه یا اینکه زندگیم خوب نیست.:162:
الان هم همسرم همه اش بهانه بچه می گیره. این بار می خوام قبل از اینکه تصمیم بگیرم از راهنمایی ها و کمک همه استفاده کنم.:325: نمی دونم باید خواسته اش رو بپذیرم یا نه؟ می ترسم بعد از بچه دار شدن رفتارش عوض بشه یا اینکه دیگه برای بهبود زندگیمون تلاش نکنه