با سلام و عرض ادب و احترام به همه ی دوستانی که می خونن و فکر می کنند و سعی می کنند که راهنماییم کنند!
امیدوارم در هر جایی که هستید همیشه شاد و سلامت باشید!
راستش من با راهنمایی فرشته ی مهربان عزیز؛ تصمیم گرفتم برای حل مشکلاتم، تاپیکی باز کنم و از نظرات ارزشمند تک تک تون بهره ببرم!:46:
من سه ساله ازدواج کردم؛ بچه ندارم؛ چند ماه دیگه میشم 25 ساله و از درسم هم فقط پایان نامه ام مونده که لیسانسم رو در رشته ی نرم افزار بگیرم.
اگه در جریان باشید؛ تقریبا سه ماه و نیم هست که پدرشوهرم فوت کرده؛ و من و همسرم این روزها تصمیم گرفتیم که بچه دار شیم. از وقتی این تصمیم رو جدی گرفتیم؛ من هم خیلی جدی دارم روی انتظارات؛ خواسته ها؛ و خودم فکر می کنم. راستش من اصولا حساسیت هام بالاست؛ اما الان احساس می کنم با به وجود اومدن این قضیه حساسیت هام چند برابر شده و برای حل تک تک شون به راهنمایی هاتون نیاز دارم!
پس دسته بندی مشکلات و ارائه راه حل ها! (دوستان عزیز؛ خواهش می کنم هر شخص محترمی که پاسخ می دهند؛ لطف کنند عنوان کنند که در مورد کدوم مشکلم؛ نظرشون چیه؟ چون می خوام به یه جمع بندی جامعی برسم؛ بنابراین ممنون میشم که در این جمع بندی بهتر راهنماییم کنید.):46:
مشکلات من:
1. فکر می کنم دچار نوعی وسواس فکری نسبت به وضعیت زندگیم شدم؛ همش دارم نوع پیشرفت مون رو توی مسائل مادی و معنوی توی این سه سال می سنجم؛ اینکه چه کارها و چه پیشرفت هایی داشتیم؛ احساس می کنم این من هستم که همش باید یه کاری انجام بدم؛ کلا قسمت منفی نگری و بدبینی مغزم فعال شده؛ نسبت به رفت و آمدهای همسرم، نوع برخوردهای در جمعش؛ (یادته قبل هم گفته بودم؛ صمیمیت بیش از حدش با جنس مخالف (پیر؛ جوون؛ نوجوون و کودک) کلا با همه صمیمیه و من روی نوع شخصیتش حساس شدم! کمک کن در این زمینه!) نمی خوام مثل قبل گیر بدم؛ نمی خوام دائم تذکر بدم؛ نمی خوام اذیت بشم و اذیتش کنم؛ چه جوری در این زمینه بی خیال باشم؟
2. وابستگی به همسرم؛ وابسته به محبت همسرم هستم (البته در این زمینه این چند وقته روی خودم کار کردم و بهتر شدم)؛ این رو خود همسرم هم قبول داره!
3. می خوام شاد باشم؛ نمی دونم چه جوری؟!
4. نسبت به وضعیت خونمون؛ وضعیت تحصیلات همسرم؛ وضعیت شغلش، شخصیتش؛ همش حساس شدم؛ باهاش صحبت کردم؛ ازش خواستم یه کدوم از اینها رو تغییر بده؛ یه مقدار زندگی مون از یکنواختی خارج بشه! راستش در جزئیات زندگیمون تنوع و عشق هست! اما توی کلیات زندگی مون؛ همسرم خیلی اهل ریسک و اینها نیست! سه ساله درست و حسابی خرج نکردیم که صاحب خونه بشیم که اون هم این جوری نشد! حالا! احساس می کنم ما چند ساله فقط درجا زدیم! کار کردیم و پس انداز کردیم! اصلا هیچ تغییر اساسی در زندگی مون به وجود نیومده!همون خونه؛ همون شغل؛ همون تحصیلات؛ همون وسایل (البته منظور کلیه؛ مثلا مبل هام همونی هست که توی جهازم داشتم؛ یا تلویزیونم) در این زمینه راهنماییم کنید!
نمی دونم توی این وضعیت بچه دار شدن به نفعمون هست یا نه؟ با توجه به علاقه ی شدیدی که همسرم به بچه داره! ازش خواستم که به جای حرف زدن برام یه کاری انجام بده؛ یه عملی رو که من ببینم برای زندگی مون انجامش بده! ایشون هم تصمیم گرفته ماشین رو عوض کنه! (که برای خودش؛ هم برای زندگی مون تنوعی باشه)؛ نمی دونم؛ فکر میکنم این اصلا خواسته ی قلبی من نیست؛ اما نمی خوام توی ذوقش بزنم و این کار و تصمیمات رو به خودش واگذار کردم!
پیشاپیش از راهنمایی ها و نظرات ارزشمندتون سپاسگذارم.:72: