به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
سلام دوستان عزیز. من احتیاج به راهنمائی شما دارم. 8 ماهه که ازدواج کردم ،شوهرم خیلی خوب و مهربونه. فقط یه مشکلی داره ، خیلی با پدرم صمیمی بود، اما 1ماهه که رفتارش با خانوادم تغیر کرده. من به خانوادم خیلی حساسم. وقتی همسرم به شوخی حتی از اونا چیزی میگفت بهم بر میخورد. الان طوری شده که اصلا منو خونشون نمیبره،حتی وقتی دعوتمون میکنن،به اونا میگه نمیتونیم بیایم. 1شب که مجبور شد بیاد، خونشون شام نخورد. فکر میکنم شوهرم به رابطه من با خانوادم حسادت میکنه ، چون چند بار بهم گفته تو خانوادتو به من ترجیح میدی.الان دیگه اونام فهمیدن که همسرم رفتارش تغییر کرده. (نمیدونم من حساسش کردم روخونوادم یا مسئله دیگه ای هست.) پدرم خیلی ناراحته ،میخواستن باهاش صحبت کنند، ولی من نذاشتم. فقط کمکم کنید،از این وضعییت خسته شدم ومیترسم رابطه ها همینطور بمونن.
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
سلام خواهر خوب
خوش آمدی به جمع ما:72:
عزیزم یک علت رفتار شوهرت همینه که خودت گفتی و خوبه که خودت متوجه هستی.این کمکت میکنه که زودتر و بهتر رابطه هاتون بهبود پیدا کنه.
به نظر من نذار پدر و مادرت با شوهرت در این باره صحبت کنند بلکه خودت باهاش صحبت کن.یه وقتی که هر دو حالتون خوبه و سرحالید ، شوهرت خسته نیست و کاری نداره، با مهربونی بهش بگو عزیزم، فکر میکنم یه مسئله ای ناراحتت کرده یا میکنه.اگه من همسر و همدلت هستم دوست دارم به بگی تا اگه به من مربوط میشه خودم رو اصلاح کنم یا اینکه با همفکری همدیگه حلش کنیم.
بگو من نمیخوام تو یک ذره ازم دلخور باشی و بینمون کدورت باشه.بگو از وقتی ازدواج کرده ام و کنار توام، بعد از خدا تو عزیز ترین کس من هستی و من دوست دارم.دوست ندارم ببینم چیزی اذیتت میکنه.
و از این حرفها دیگه(خودت بیشتر بلدی چون من تاهل رو تجربه نکردم)
بعدش اگه سر بحثو باز کرد تو سعی کن فقط گوش بدی و نپری تو حرفاش و ایراد نگیری و عصبی نشی و تا حرف میزنه نگاهش کن و کار دیگه ای نکن و ...(بازم عشقولانه:310:)
حتی اگه چیزی گفت که برخلاف میلت بود، بذار حرفشو بزنه و بریزه بیرون
اونوقت در موردش صحبت کنید با دقت و منطقی و تو باز هم سعی کن بیشتر اونو درک کنی عزیزم به خاطر آرامش زندگیتون:46:
نکته:
عزیز دلم، هم دختر و هم پسر وقتی ازدواج میکنند و زن و شوهر میشن باید بدونند که علاوه بر جایگاه های که قبلا داشتند(یعنی دختر و پسر یا خواهر و برادر و ..بودند) جایگاه تازه ای پیدا کرده اند به نام زن و شوهر و باید بیشتر از هر رابطه ای حواسشون به این رابطه باشه که خدای نکرده اسیب نبینه.:305:
باید هر دو سعی کنید ضمن احترم به والدین تون و دیگران، هر آنچه که نیاز دارید رو تو محیط خونه به دست بیارید تا خدای نکرده کمبود یا عدم محبت باعث نشه جلب محبت دروغین و کاذب دیگران بشید.
وقتی پیش شوهرت هستی بیشتر به اون محبت کن و سعی کن کمتر از خانواده ات بگی و تعریف کنی یا تلفن بزنی وقتی اون منتظر توه.وقتی هم که خونه اونها هستید باز باید حواست به شوهرت باشه و کاملا ازش دور نشی تا فکر نکنه بهش بی توجهی.
موفق باشی عزیزم:72:
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
ممنونم عزیزم از راهنمائیاتون. :72: من 1 بار با شوهرم صحبت کردم، ولی اون میگه چیزی نشده. میگه رفت وآمدمون خیلی زیاد شده بود، میخواد کمش کنه.(آخه ما 1 روز در میان خونه پدرم بودیم) حتی من بهش گفتم از نظر من اشکالی نداره،کمتر میریم، ولی بهشون کم محلی نکن. من از وقتی فهمیدم رفتارش به خاطر رفتار خودم تغییر کرده، دیگه تو خونه از خانوادم کمتر حرف میزنم. اما اون حتی وقتی سر کارم هستم ،میگه با مادرت چند بار در روز صحبت میکنی یا اینکه تو زنگ زدی یا مامانت. بعضی وقتام میگه این حرف رو از مامانت یاد گرفتی، پرت کرده... نمیدونم فکر کنم یه جورائی نسبت به خانوادم بد بین شده. به خدا من همیشه به خانوادش احترام میذارم و هر وقت می گه بریم خونه پدرم، میگم بریم. حتی بعضی وقتا میگه خانوادت به خواهرت بیشتر توجه میکنن، خواهرت که باشه تو رو میخوان چیکار... از این جور حرفا. (میدونم میخواد دید منو نسبت به خانوادم بد کنه) این رفتارش تنها بدی اونه، از بقیه رفتاراش راضیم. به نظرتون درست میشه. نمیدونم دیگه باید چی کار کنم؟ ممنون میشم اگه کمکم کنین. :72:
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
امروز صبح با مهربونی به همسرم گفتم امشب بریم خونه مامانم اینا. آخه چند وقته ندیدمشون. میدونین بهم چی گفت؟ گفت( من اونجا حال نمیکنم،برام سخته تحمل کنم.اما میخوای تو بری میبرمت.بلاخره حقته ،خانوادتن. ولی من جایی کار دارم،دیر میام. ) به نظرتون برم یا بگم حالا بعدا میریم؟ (آخه میترسم دوباره کم محلی کنه به خانوادم.) من 2 هقته ای هست که دیگه از خانوادم چیزی تو خونه تعریف نمیکنم و محبتم رو نسبت بهش زیادترکردم. اونم خیلی باهام خوب رفتار میکنه. اما هنوز رو خانوادم حساسه.اون میدونه که من از این موضوع ناراحتم،ولی به روش نمیارم، اما بازم تغییری تورفتارش نمیبینم. تورو خدا راهنمائیم کنید. مرسی. :325:
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
نه دوست عزیز
به نظر من نرو بگو البته با مهربونی من دیگه شوهر کردم دوست دارم همه جا باتوباشم امروز حوصله نداری وکارداری یه موقع دیگه به هرحال یک بار که تنها بری دیگه ببینه میتونی تنها بری همیشه میگه باید بری پس به جای اینکه صورت مسئله رو پاک کنی ونادیدش بگیری سعی کن حلش کنی:72:
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
با سارا موافقم.
نرو. بعد هم بگو که درست نیست بدون همدیگه بریم. از همسرت بپرس هفته آینده چه شبی را وقت داری من هم برنامه هام را هماهنگ کنم اون شب بریم. ( نگو با مامانم هماهنگ کنم. هیچ کلمه حساسیت برانگیزی نگو ).
این قسمت را مطمئن نیستم. راجع بهش فکر کن.
بگو که مامان باباها وقتی دخترشون تنها می ره خونشون، نگران می شن. فکر می کنند حتما تو خونش مشکلی داره که تنها می آد. من دوست دارم با هم بریم تا هم خیالشون راحت بشه و هم بدونند که من با تو چقد خوشبختم و زندگیمون خوبه.
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
مرسی سارا و شب نم عزیزم.:72: اما میترسم بگه فعلا نمیشه بریم. اونوقت من چیکار کنم؟ همسرم نمیگه که نمی یاد، میگه دیر میاد. اما میدونم که اگه بریم، هم کم محلی میکنه هم شاید دوباره شام نخوره. اینجوری همه چیز بدتر میشه.(پدر و مادرم اگه کم محلی بکنه، خیلی ناراحت میشن، مخصوصا پدرم. چون خیلی همیشه هوامونو داشته و با همسرم هم خیلی صمیمی بودش. از این قضیه اون از همه ناراحتتره) به نظرتون امشب باهاش صحبت کنم، بهتر نیست؟؟؟؟:316:
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
نه اصلا فعلا بگو نمیرم بدون تو خیلی هم خوب برخورد کن اگه امشب بگی میگی دیدی تو یه شبم به خاطر من حاضرنیستی بری یا اینکه میگه من بهت گفتم برو وازاین جور حرفا
امشب نرو و بهش هم بگو من تنها نمیرم امشب کارداری یه شب دیگه با یه سیاستی به پدرومادرت بگو کارداره نمیایم یا همچین چیزی خیلی هم خوب برخورد کن که به همسرت این حس رو بدی که یه موقع های میتونه بگه نه وتو درکش میکنی ودریه موقع مناسب دیگه که خیلی روابطتون عالی هست بازم باسیاست و روی باز وزبون خوش بهش بگو مثلا اینکه وقتی مجرد بودم همه جا میرفتم ولی الان احساس میکردم بدون تو خیلی سختمه الان خیلی راضی ترم ازگذشته وخوشحالم که تو کنارمی ودوست ندارم حتی خونه بابام بدون توبرم دوست داشتن حس خوبیه(بابا مامجردیم مارو قاطی این عاشقانه هاتون نکنین دیگه خودت واردی :311::43::43:)
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
مرسی سارا جونم.:43: باشه، ممنونم از راهنمائیتون. دوباره میام نتیجه کارامو میگم. امیدوارم همه چی دوباره مثل اول شه.:323: بازم ممنونم عزیزم.:72:
RE: به نظرتون من چیکار کنم؟ لطفا راهنمائیم کنید.
با سلام به همه دوستانم.ممنون از راهنمائیهای دوستان خوبم:فرانک، شب نم و سارا بختیاری عزیز... :72: دیشب بالاخره شوهرم سر حرف رودرباره خانوادم باز کرد.اون گفت که حق ندارم تورو از دیدن پدر مادرت محروم کنم، گفت هر موقع دلت تنگ شد بگو ببرمت. گفتم من بدون تو هیچ جائی نمیرم،من دیگه شوهر کردم و زندگی الانم برام مهمتره وبدون شوهرم هم نمیرم. گفتم اگه از خانوادم ناراحتی بم بگو. اونم دردو دلش باز شد. تاحرفاش تموم نشد هیچی نگفتم. بعد گقتم تو به خاطر من رفتارای اشتباه خانوادمو ببخش. :43: (متاسفانه همسرم خیلی زود رنج و ریز بینه واز هر رفتاری سریع ناراحت میشه. در صورتی که شاید منم این رفتارا رو از خانواده شوهرم ببینم، ولی اصلا به روشم نیارم. مثلا از بابام ناراحت شده به خاطر اینکه 1 بار منو شوهرم با هم قهر بودیم، پدرم به خواهرم (اونم ازدواج کرده و1 بچه داره) گفته بود وقتی با هم مشکلی دارید اینجا نیاین، مادرتون اعصابش به هم میریزه، بقیه وقتا قدمتون روچشم. خواهرم به من گفت که به شوهرم بگم.منم نادونی کردم وگفتم. اونم ناراحت شد که چرا بابات به خواهرت این حرفاروزده، به خودم میگفت.... در صورتی که عین همین حرفو پدر شوهرمم به ما گفته.) به هر حال قرار شد از کم محلیاش کم کنه. شنبه قراره بریم خونه پدرم،برام دعا کنین همه چیز درست شه. :323: