RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
دوست عزیزم.من نمیدونم درباره رفتار با مادرشوهرت راهنماییت کنم ولی اگه شوهرت به شما هم بگه که با مامان خودت هم دوری و دوستی کن قبول میکنی؟ به خدا انصاف نیست مادر شوهرت زحمت پسرش و خیلی کشیده
ببخش ولی نتونستم اینارو بهت نگم:46:
RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
من نمیخوام همسرم به مادرش نزدیک نباشه....اون هر کار بخواد بکنه من مشکلی ندارم...من از همسرم میخوام اصرار نداشته باشه که من با مامانش بیش از حد صمیمی باشم.چون همیشه با یک رفتاری من و ناراحت می کنن.آخه خیلی فضولن!!!!!!!!!!
RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
سلام :72:
به تالار همدردی خوش اومدی.:72:
عزیزم همه چیز به نگاه ما ادما بر می گرده. چیزایی که شما تعریف کردی و من خیلی خوب دیدم. این خیلی خوبه که مادر شوهرت دوست داره تو شیک باشی و نظر دادن که اون لباست چاقت می کنه. این نشانه اینه که دوست دارن تو در جمع بهترین باشی.
و البته باقی سوالاتشون همشون نشانه اینه که خیلی باهات احساس صمیمیت و راحتی می کنن. اینکه شما راحت بودن اونا رو به فضولی تعبیر می کنی خیلی بده.:305:
بهتره اول با نگاه مثبت به رفتاراشون نگاه کنی. و در مرحله بعدی برای خودت حریمی داشته باشی.
لزومی نداره خیلی مستقیم بهشون بگی دخالت نکنن که اونا هم ناراحت بشن.
باید غیر مستقیم بهشون بفهمونی و اتفاقا با مهربونی و رفتار خوب.
چجوری؟
مثلا وقتی بهت می گن می خوایم بریم فلان جا چی می پوشی بهتره بگی هنوز فکر نکردم حالا یه چیزی پیدا می کنم.
یا وقتی می گن چی خوردی. بگو بالاخره غذای خوابگاهه دیگه اما چیزی بود که سیرمون کنه البته به دست پخت شما که نمی رسه. در واقع هم جواب ندادی هم بی احترامی نکردی هم یه خورده بهش بال و پر هم دادی.
با مادر همسرت طوری رفتار کن که دوست داری همسرت با مادر خودت رفتار کنه. و البته دو تا مامانا رو با هم مقایسه نکن.:305:
اگر براتون مقدوره زودتر جشن عروسیتون و بگیرین و برین سر خونه و زندگیتون. نامزدی طولانی باعث مشکلات و حرف و حدیث می شه. در ضمن وقتی بری خونه خودت به قول خودتون دخالتها کمتر می شه.
موفق باشید:72:
RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
آخه من معتقدم که ادم اگه چاق باشه و از این حالتش ناراحت باشه. باید لاغر کنه. نه اینکه همش لباس سیاه یا گن بپوشه که لاغر شه!!!من از هر دوتای اینا بدم میاد و مادر شوهرم همیشه اصرار داره اینا رو بپوشم!!!!فقط به خاطر ایشون تا حالا همیشه گن پوشیدم!!!1 بار که اومدم از زیر پوشیدن گن در برم و مثلا یادم بره لحظه رفتن گفتن گن پوشیدی.گفتم نه!گفتن بدو بدو بپوش دیر شده!! من زیادم چاق نیستم!!!167 قدمه و 67 کیلو هم وزن!!اما از همون روز اول همش بهم میگن چاقی ...مثلا 1 بار خونشون که خامه خریده بودن. گفتن این فقط مال همسرمه!!در حالی که خیلی خامه دوست دارم!!!همسرم خیلی لاغره حدود 20 کیلو باید چاق شه تا به وزن ایده الش برسه. حتی یک تعارفم که حالا اگه دوست داری بخور...نزدن.
می دونین من همیشه مستقل بودم. و تا حالا اینقدر گزارش کار به مامان و بابای خودم نداده بودم کا به پدرشوهر و مادرشوهرم دادم.همش از ادم می پرسن چه کار می کنی و لحظه لحظش رو می پرسن. بعد تا 1 کار اشتباه می کنی 1جوری بهت نگاه می کنن و یا رفتار می کنن که انگار بچه ای.من خودم خیلی بدم میاد از کسی همچین سوالایی بکنم حس فضولی بهم دست میده.اونوقت خودشون هیچی به ادم نمیگن.1دفعه غیب میشن و کاراشونو می کنن و بر میگردن.من که هیچی ازشون نمیپرسم ولی هر وقت همسرم میپرسه از زیر بار جواب دادن درمیرن. متاسفانه من بلد نیستم از زیر جواب دادن در برم و صادقانه هرچی میپرسن جواب میدم. و بعد هی تو خودم میگم اخه به اونا چه!!!
حس محاکمه بهم دست میده. به جای اینکه نگران این باشم که مثلا کار اشتباهی کردم نگرانم که ازم بپرسن چی بهشون بگم و چی بهم میگن....همیشه هم میگن هر کاری دوست داری بکن ولی اگه نظرشون اعمال نشه ناراحت میشن و هی تکه میندازن که اصلا به حرف ادم گوش نمیدی!مثلا 1 بار می خواستم کلاس زبان تو انقلاب ثبت نام کنم.همون کلاسی که دقیقا می خواستم و جای دیگه نبود. بهم گفتن خیلی دوره ولی هر جور صلاح میدونی...من هم رفتم کلاس تو انقلاب رو ثبت نام کردم...بعد گفتن اصلا به حرفشون گوش نمیدم و هر کار میخوام بکنم میکنم.آخه اصلا به اونا چه که من کجا میرم و چه کار میکنم همیشه هییییییییییی باید بگی چه کار می کنی و هی جواب چراهاشونو بدی...وقتی خونشون نیستم خیلی راحت ترم!چون خوشبختانه خیلی دوست ندارن تلفنی حرف بزنن!
ممنون میشم نظرتونو بدین.... من خیلی از این وضع ناراحتم و بیشتر از اینکه هی از مادر شوهرم ناراحت میشم و به همسرم میگم(میدونم کار اشتباهیه ولی اصرار میکنه بهش بگم از چی ناراحتم منم بهش میگم و نمیتونم دروغ بگم یا ناراحتیمو پنهان کنم) و اون اصلا نمیفهمه که من نمیتونم این رفتار مامانش اینا رو تحمل کنم.همسرم به این رفتار مادر و پدرش عادت کرده حتی خودشم بعضی مواقع ناراحت میشه.
من بهش میگم من عروسشونم نه دخترشون .نباید مثل تو با من رفتار کنن... ولی نمیفهمه...من اگه مامانم بهم بگه مانتوت کوتاهه شاید ناراحت نشم اما اگه مادرشوهرم بگه ناراحت میشم.مسائل تربیتی من که 25 سالمه اصلا به پدرشوهر و مادر شوهرم مربوط نمیشه ...موافقین؟
RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
من زیاد نمی تونم راهنمائیت کنم چون خودمم مثله تو هستم .متاسفانه بیشترش از حساسیت و عدمه مهارته.به قول خودت نمی تونی از زیره سوال در بری این خودش یه ضعفه.اونوقت انتظار داری اونا این اخلاق چند سالشونو ترک کنن.
اما یه نصیحت همسره منم مثله تو بود می گفت هر ناراحتی از خانوادم داشتی بگو اگه کاری نکنم حداقل خالی می شی منم هر چی پیش می یومد می گفتم از کوچکترین میائل بگیر بره اما این خودش باعث می شه اگه یه موقع یه مسئله بزرگ پیش بیاد همسرم فکر می کنه اینم مثله اون مسائل کوچیکه و من بیش از اندازه حساسم.باور کن تو دلت بریزی بهتره تا اینکه هی از خانوادش بد بگی آخه می دونی این مسائل که برای ما زنا حیاتیه برای مردا بی معنیه.اصلا با عقلشون جور در نمی یاد که ما چرا از صمیمیت مادرش ناراحت می شیم سعی کن خودت حلش کنی من الان پشیمونم چون دیگه هر چی میگم شوهرم میگه چرا این قدر نسبت به مادرم حساسی همش می گم کاش برمیگشتم عقب و هر گله ای پیشش نمی کنم.
RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
سلام نعيمه جان،
"مادرشوهرت خصوصیت کنترل گری دارد و هر چقدر تو با کنترل گری های او همراه شوی این رفتار تقویت می شود ، بنابراین بهتر است همیشه مطابق میل او رفتار نکنی البته این کار می تواند با مهارتی انجام شود که منجر به دلخوری شدیدی نشود.
یکی از مهارت ها این است که هر زمان در موضوعی نظرش را اعمال کرد ، ابتدا با نقاط قوت نظریاتش موافقت نموده وسپس دلیل مخالفتت را بیان کنی. و یا برخی اوقات موضوع صحبت را تغییر دهی و به این وسیله از توجه زیاد به دخالتهایش خودداری نمایی و یا زمانی که احساس می کنی توان قانع کردنش را نداری در برابر صحبتهایش سکوت کن و تائیدش نکن.
ضمن اینکه می توانی در برخی شرایط از احساست به او بگویی بعنوان مثال می توانی بگویی من از این رفتار يا حرف شما ناراحت می شوم ( البته بعد از بیان نقاط قوت حرفها و رفتارش). این موضوع با رعایت احترام منافاتی ندارد و بهتر است با تقویت مهارت جرأت ورزی ات از دخالت های بیجای دیگران در زندگی و تصميم گيريهاي شخصي مربوط به خودت پیشگیری نمایی. درضمن هیچ زمان احترام مادر همسرت را در مقابل همسرت نادیده نگیر وازمادرهمسرت به همسرت شكايت يا بدگويي نكن."
RE: مادر شوهر و دخالت هاش...
سلام
راستش من اين مسئله رو با مامان و باباي خودم هم داشتم و تنها راهش رو فاصله گرفتن ديدم و براي تحصيل به يك شهر ديگه رفتم. اما پيشنهادم به شما بيشتر همون پيشنهاديه كه دوست قبلي كردن يعني در عين احترام گذاشتن، ياد بگيريد چطور از نظر خودتون دفاع كنيد و در مقابل چيزهايي كه نمي خوايد نه بگيد. من حالا كه چند سال دور بودم از خانواده و تقريبا شيوه رفتار كردن با آدم هاي ديگه رو خوب ياد گرفتم، تونستم خودمم اين كارارو بكنم. اما چندتا نكته رو هم در نظر بگيريد.
اولا مادر شوهر شما با مامان خودتون فرق داره و بايد مراقب باشيد اگه احيانا در مراحل مخالفت كردن ها ناراحتش كنيد، ممكنه به راحتي رابطه با مادر خودتون، دوباره رابطه تون خوب نشه و حتي روي رابطه شما با همسرتون هم تأثير بذاره. پس مسئله احترام گذاشتن در حين حرف زدن و بيان اينكه شما دليل حرف اون رو مي فهميد و اينكه نقاط قوت حرف هاش رو متوجه ميشيد يادتون نره.
ثانيا سعي كنيد براي درد دل كردن راجع به مادر شوهرتون كسي غير از شوهرتون رو پيدا كنيد، مثلا دوستاتون. چون اون مسئله رو فقط ار ديد شما نمي بينه چون به هر حال اون مادرشه و به اون نزديك تر از شماست.
ثالثا سعي كنيد حواسش رو يه مسائل ديگه اي غير از مسائل روزانه خودتون كه نمي خواين راجع بش نظر بده جلب كنيد. مثلا با ديگران بحث هاي سه نفره شروع كنيد تا حواس اون به اشخاصي غير از شما هم جلب بشه. يا راجع به موضوعات مورد علاقه ش اطلاعات كسب كنيد تا موقعي كه سوالي پرسيد به راحتي بتونيد بحث رو عوض كنيد.
و در آخر هم زودتر عروسي كنيد تا بتونيد بيشتر وقتي كه مي خوايد با شوهرتون باشيد رو تو خونه خودتون بگذرونيد.