سلام
همش ضايع ميشم مثلا امروز يكي از دوستام پدر بزرگش مرده بود من فقط جمله آخرو شنيدم كه ميگفت ديروز تولدش بوده و گفتم تبريك ميگم يه پسري از آشناهاشون باهام تند برخورد كرد:302:
اصلا من صحبت قبلي رو نشنيده بودممممم:302:
يا پريروز يكي از دوستام گفت اول اسم عشقتون رو بگين من اسم گربمو گفتم ولي يه پسري از دوستاشون گفت من اگه بخوام بگم بايد همه حروف الفبا رو بگم من گفتم اينكه دل نيست كاروانسراست پسره گفت تو حواست به كار خودت باشه بهتره.
يا چه ميدونم ديروز با دوستم رفته بودم ناهار بيرون دوستم داشت در مورد اين ميگفت كه ترم تابستوني برنميداره چون بايد بچه خالشو نگه داره.امروز گفتم امتحانات تموم شده؟گفت آره گفتم پس داري ني نيو نگه ميداري گفت من كه بت گفته بودم از مرداد.
يا مثلا تو يوني با دوستم راه ميرفتيم من گفتم عروسيت كيه گفت من كه چهار پنج بار بهت گفتم فلان روزه.
دست خودم نيست وقتي يكي بام حرف ميزنه نصفشو ميفهمم نصفشو نميشنوم.ذهنم خيلي شلوغه تا رو يكي متمركز ميشم بايد كلي سعي كنم تمركز كنم تا اسما و تاريخا يادم بمونه.مثلا دانشكده ما دراز و دو طبقه هست كه تو راه پله داره من هر وقت ميرفتم نميدونستم از كدوم طرف برم بالا به شماره كلاسم نزديك تره.ميدونين حواسم نيست.
نميتونم تصميم نهايي رو بگيرم مثلا ميرم شال بخرم به فروشنده ميگم به انتخاب خودش بده چون فكر ميكنم اونجوري خوشكل تر در مياد.
واسه خودم ارزش قائل نيستم مثلا ميرم آرايشگاه خجالت ميكشم وقتي يكي نوبتش بعده منه و منتظره بشينم رو صندلي.خيلي راحت نوبتمو به ديگران ميدم.
به خودم اعتماد ندارم مثلا ترم اول تا لاي كتابو باز ميكردم ميگفتم من كه نميتونم همشو تموم كنم بعد نميرفتم سر امتحان.مثلا از دوستم قبل امتحانا پرسيدم درس خونده گفت آره همه رو يه دور تموم كرده ولي من حتي لاي كتابم باز نكرده بودم و شب امتحان خوندم و نتايج كه اومد معدلم خيلي از اون بالاتر شده بود.
هر جا كه ميرم بهم ميگن خيلي خوشكلم دوستامم ميگن ولي وقتي تو بيرون خونه هستم همش احساس ميكنم زشتم و نقص دارم واسه همين همش تفاي رو آسفالتو ميشمارم :163: يا جيبامو ميكشم نميتونم دستامو ول كنم همش دستام آويزونه مانتومه.يه كيف خيلي بزرگ دارم كه ميندازم رو دوشم واقعا سنگينه بيشتر به درد پسرايي ميخوره كه ميرن كوه يا جنگ متلك هم زياد بم ميگن راجع بش.مثلا از خارج اومدي ميري جنگ چه ساك خوشكلي.ولي احساس امنيت ميكنم.تو كلاسم همش ميذارم رو پام و بغلش ميكنم و انتها و گوشه كلاس ميشينم.
سال هاست كه همش سر كلاس معده ام درد ميگيره دكتر رفتم ميگه اسپاسم عضلانيه واسه اضطرابه.ولي هنوز كه هنوزه خوب نشدم عادت كردم ولي درداش خيلي وحشتناكه.
راستش خيلي ادامه دارد...ميخوام همشو بگم