ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
با سلام خدمت همه کسایی که پیام من رو میخونن.اینقدر آشفته و کلافه ام که سریع میرم سر اصل مطلب.مدت 11 ماهه که ازدواج کردم دروان آشنایی و نامزدی قبل از ازدواجم خیلی کوتاه مدت 6ماه و کاملا سنتی بود.که احساس میکنم بیشتر مشکلات الانم برای اینه که قبل از ازدواج کامل شوهرمو نشناختم .همسرم خیلی به پدرومادروبرادرش وابسته است طوریکه هرروز باید اونارو ببینه ومن هم یک روز در میون باهاش برم.اکثر تصمیمات زندگیشو و الان زندگیمونو برادرش که بزرگترن و پدرش میگرن البته نه بطور علنی و جلوی من .وقتی من نیستم به اون میگن و توی زندگیمون اجرامیشه.من خیلی سر این مساله زجر میکشیدم من هم وابسته به خانوادم هستم ولی تونستم با خودم کنار بیام وبخاطر همسرم یک شب خونه اونا باشیم یک شب خونه ما.یعنی نه من تونستم به کمتر دیدن خانوادم راضی بشم و نه اون پس این منطقی ترین تصمیم بود.من قبل از ازدواج سرکارمیرفتم ولی به خاطر ساعات کار طولانی و محیط کاریم همسرم با رفتن من مخالفت کرد و قرارشد جاییه که مناسب باشه و ساعت کارش کم باشه برم که هنوز پیدا نشده و نمیشه .هرکلاس تفریحی خواستم برم یه بهانه ای میاورد واین بیکاری و موندن تو خونه خیلی عصبی و افسردم کرده که شوهرم همش به ناسازگاری ربطش میده.هرکار بخوام بکنم باید در جریان باشه ووقتی بهش اعتراض میکنم که منم این حقو دارم از کارای تو خبر دار بشم هزارتا دلیل و منطق میاره تاحالا چندین بار دعوامون شده اونم خیلی شدید البته نه کتک زدن و اینها.اما مشکل اصلیه من اینه که با همه خصوصیات بدش سعی میکردم کنار بیام و یطوری به راه بیارمش که چون تازه درسش تموم شده خانوادش از هیچگونه کمکی دریغ نمیکردن یه مقدار پس انداز هم خودش داشت زندگیرو میگذروندیم تا کاری براش پیدا بشه اما توی شهر خودمون کاری که متناسب با رشتش باشه خیلی کمه و پیدا نشد تا این که چند وقت پیش گفت بریم شهرستان که پدرش اونجا خونه داره و آشنا دارن هم کار بهتری برا هردومون پیدا میشه هم از اجاره خونه معاف میشیم .البته اینم نظر و خط خانوادش بود که من خیلی مخالفت کردم بخاطر وابسگی به خانوادم.دوهفته باهاش قهربودم با خونوادش سرسنگین بودم گریه میکردم اما باز هم شوهرم سرصحبت رو باز کرد وبا کلی دلیل خواست منو قانع کنه که من قانع نشدم بهش میگم اگه قراره هردومون کارکنیم من حاضرم اینجا با هرشرایطی کارکنم تا زندگیمون بچرخه چه نبازی هست بریم تو اون شهرستان که من طاقت یک روز موندنم ندارم.اما به این دلیل که اینجا کاری متناسب با رشتش پیدا نمشه و اونجا پیدا شده میکه باید بریم تا چندسالی خودمونو جمع و جور کنیم بعد بیایم توی این شهر بزرگتر .خودش هم رته برای من کارپیداکرده اوجا که بیکار نباشم بخدا از این همه زورگویی و خودراییش خسته شدم نمیدونم باچه زبونی بگم نیتونم بیام خواهش میکنم راهنماییم کنید.ممنون
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
به همدردی خوش اومدی.
اول از همه هم شما هم شوهرت باید وابستگیتونو به خانوادتون کم کنید.بعدشم زن باید تابع شوهر باشه ینی شوهر
هر کجا خواست ساکن بشه زن م باید همراهش باشه.فاصله این شهر با شهر خودتون چقدره؟اگر کم باشه می تونی
آخر هفته پیش خانوادت باشی.یا می تونی بری پیش پدر مادرت شوهرتم بره اون شهر کار کنه تا وقتی که وضعش خوب
بشه برگرده شهر خودتون.که در این صورت باید پرسید چرا ازدواج کردی؟
بازم می گم اولین کار کم کردن وابستگی به خانوادست شما یه شب خونه پدر شوهرید یه شب خونه پدر ینی هیچ وقت
خونه خودتون شبو صبح نکردید؟
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
می گی شوهرم به خانواده اش وابسته است بعد می گی یه شب در میونش کردیم. یه شب خونه مامان اون یه شب خونه مامان من!!
مطمئنی فقط شوهرت وابسته است؟؟
شوهرت می گه برای کم شدن هزینه ها و کار کردن بریم شهرستان. شما می گی من نمی آم می خوام پیش مامانم باشم. کی وابسته است؟ شوهرت؟
من نمی دونم شما که می خواستی پیش مامانت باشی واسه چی ازدواج کردی.
چه زورگویی کرده بیچاره. نشسته با منطق و دلیل و ... داره برات توضیح می ده که بریم یه جا که راحت تر زندگی کنیم و می گی دو روز قهر کردم و محلش نذاشتم چون می خواستم پیش مامانم باشم ....
به قول فرهنگ شما برگرد پیش مامانت، بذار اون بنده خدا هم به زندگیش برسه.
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
عزیزم این بهترین موقعیته که وابستگی شوهرتو به اونا کم کنی.از نفوذشون تو زندگیت کم کنی .خوش به حالت من اگه جای تو بودم دوری پدر و مادر رو برای استقلال خودمون تحمل می کردم.
امضا:آرامه جان با اسم مستعاره رایحه عشق:311:
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
سلام.از راهنمایی شما ممنونم.اما مشکل من به این برمیگرده که شوهرم از اول خواسته حرف خودش باشه یعنی اگه قرار بوده کاری انجام بده اون کار رو میکرد و مخالفتهای من رو فقط گوش میکنه ولی هیچ ترتیب اثری نمیده.ولی بعضی اوقات که من کاری رو میخواستم انجام بدم اگه شوهرم مانع میشد یا مخالفت میکرد من هم صرفنظر میکردم.گفتم که من سرکار میرفتم با این شرط کارمو رها کردم که جای دیگه ای که اون میگه مشغول شم و تا مدتی که بیکارم کلاسهای آموزشی مختلف برم ولی هربار که اسم کار رو میبردم یا میخواستم برای جایی فرم پر کنم از هرجا یک ایرادی میگرفت وقتیم میگفتم من حوصلم سرمیره و از بی هدفی خسته شدم برم کلاسی یا ورزشی با یک بهانه سد راهم میشد من هم از این بی توجه بودنش خسته شدم از اینکه من خیلی جاها گذشت کردم ولی الان که میخوام در مقابل مخالفت من برای رفتن به شهرستان گذشت کنه و همینجا کار کنیم باز میگه نه من باید برم شاید اگه قبلا اینقدر مانع کارهای من نمیشد و همراهم بود من هم الان میتونستم خودمو قانع کنم و باهاش برم.و اینکه گفتم به مامانم وابسته ام برای اینه که مامانم تنهاست دوتا برادر دارم که هرکدوم مشغول کارای خودشونن و پدرم هم اصلا به مامانم توجه نمیکنه تنها همصحبت و همدم مامانم اول خدا بعد منم و من میدونم با رفتنم خیلی غصه میخوره باز هم شما میگین برم ؟؟؟؟
شب نم جان از کمکت ممنمونم . منظورم این بود شبا میریم به خاواده هامون سر میزنیم ولی برای خواب هرشب خونه خودمونیم.دلیل وابستگیمم گفتم شاید هم اسمش وابستگی نباشه نگران بودن برای مامانم اذیتم میکنه وگرنه خودم از استقلال بدم نمیاد اکه خیالم راحت بود که مامانم هم اینجا یک جوری مشغوله و کمتر تنها میمونه من با رفتن شوهرم مخالفت نمیکردم
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
نه عزیزم تو نباید خودتو پیش خانوادش کوچیک کنی.در ضمن منتظر باش برگرده اونجا خونشه باید برگرده .نمی دونم چرا مردا به خودشون اجازه می دن ازین حرفا پیش خانما بگن حتی با شوخی ولی تو هم نباید میگفتی راست گفتن آدم درستی نبودی .شوهره منم ازین حرفا با شوخی می زنه منم دوست ندارم.در ضمن چراو قتی بحثتون میشه می ره خونه مادرش؟باید اونا هم با خبر شن .اینو هم حل کن.البته بعدا و با ملایمت
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
سلام.رایحه عشق ازت ممنونم که کمکم کردی.خوب شد که نرفتم آخه این اولین باری بود که اینکارو میکرد همیشه وقتی عصبانی میشد یا تو خونه میموند یا نهایتش پمیرفت قدم میزد.خیلی از حرفم ناراحت شده بود .ولی خودش عصر اومد و کلی ازم معذرت خواهی کرد کلی منت کشی کرد گفت من اشتباه کردم و حتی اگه من نمیخوام موضوع رفتن به شهرستانو همینجا تمومش میکنیم
RE: ازشوهر خودرای و بی منطقم خسته شدم
اگه واقعا شوهرتو می شناسی و می دونی حرفاش فقط شوخیه و هیچ نظری به اون خانم نداره می تونی قبول کنی بری.قبلا راجع به دخترای دیگه هم ازین شوخیا می کرد؟آخه شوهره من این طوره راجع به هر دختری گاهی این طور میگه.بالاخره پیش گیری بهتر از درمان است.اصلا می تونی باهاش صحبت کنی بهش بگو اونقدر راجع به خیانتها شنیدم بهم حق بده من یه زنم می خوام تو فقط ماله من باشی.وگرنه من به تو اعتماد دارم به این شیطون اعتماد ندارم که حتی پیامبرای خدا رو هم گاهی از راه به در کرد.وگرنه اگه خدای نکرده شوهرت مریض باشه این نشد یه دختره دیگه اگه برید بهتره البته بعد از محکم کاری چون قدرتو می دونه این جوری چون بهش اعتماد کردی