کمک فوری.اجبار خانواده به ازدواج با کسی که دوسش نداری

زدیک 1 ماه و نیم با پسری آشنا شدم که در شهر ما دانشجو است. با هم دوست شدیم و در حال حاضر خیلی خیلی همدیگرو دوست داریم. یک روز متاسفانه دعوامون شد. بعد من خیلی تند برخورد کردم. اونم ناراحت شدو گفت که همه چیز تموم. و گفت تو امشب باعث شدی که من به پدر مادرم بگم که با ازدواج با دختر عمم راضیم. در صورتی که اصلا دوسش ندارم و به اجبار پدر و مادرم می خوام با اون ازدواج کنم تا حالا هم هر کاری کردم که بپیچونمش نتونستم. من می خواستم با تو باشم اما با حرفای امشبت همه چیزو خراب کردی. گفت دختر عمش یه دختر لوس و مایه دار و بی نمکه که حتی بلد نیست یه سیب زمینی سرخ کنه. خیلی از این موضوع ناراحت شدم و گفتم اشتباه کردم و پشیمون شدم. اما گفت مامانش اینا قرار خواستگاری رو گذاشتن و دیگه کاری نمی تونه بکنه. تا اینکه خواستگاری رفتن و قرار عقدم گذاشتن 9 تیر. تو این مدت داشتم دیوونه می شدم. اصلا نمی تونستم باور کنم. با این حال بهش گفتم ایشالا خوشبخت بشین. اما بازم نمی تونستم طاقت بیارم و بهش اس ام اس می دادم.. و احساس می کردم که اون اصلا براش مهم نیست تا اینکه واقعا فهمیدم اونم خیلی ناراحته که از من جدا شده و خیلی دوسم داره و داره از این موضوع واقعا عذاب می کشه. اونم میگه خیلی دوست داره با من باشه اما دیگه هیچ کاری از دستش برنمیاد و به زور داره تن به این ازدواج می ده. چون پدر و مادرش از دختره خوششون میاد. و براشون اصلا مهم نیست که پسرشون اونو دوست نداره . میگه پدر و مادر من با ازدواج ما موافقت نمی کنن. میگه اگر بخوام با تو باشم باید قید همه چیزو بزنم. در صورتی که می خوام پدر و مادرمم داشته باشم. برادر بزرگشم یک دختری رو می خواسته که پدر و مادرش قبول نمی کنن. بعد اون می ره باهاش ازدواج می کنه و الان رابطش با پدر و مادرش کلا قطعه و همه چیزو خودش از اول شروع کرده. خلاصه ما می خوایم به هم برسیم. اما نمی دونیم چی کار کنیم. پدر و مادرشم به هیچ صراطی مستقیم نیستن. حالا علی می گه تا وقتی که دختر عمش و کسی نفهمه ما با هم باشیم. ولی من می گم آخرش چی ؟ تا کی؟ تو رو خدا کمکمون کنید. من خودمم دوست ندارم زندگیه کسی رو خراب کنم. از طرفی هم هیچ جوری نمی تونم علی رو فراموش کنم. هر دو دانشجو. علی تهران زندگی می کنه. و دانشجوی شهر ماست. من 23 و علی 24 سالشه. علی یه خواهره کوچیکترم داره .منم همینطور. پدرش مهندس و مادرش خانه داره .پدره منم فرهنگی و مادرم خانه داره .

وقتی دوستت برای عشقتون ارزش قائل نیست و با یک دعوا میره سراغ یکی دیگه ... وقتی حتی حاضر نیست شما رو به پدر و مادرش پیشنهاد بده و حالا که به زودی قراره همسر کس دیگه ایی بشه ... شما میخوای این وسط نقشت چی باشه؟
یک معشوقه؟ یک عاشق دل شکسته؟ یا یک خانه خراب کن برای همسر علی ؟
علی با دختر عمه اش ازدواج میکنه در این که شکی نیست ... شما هم بیخود خودتو اذیت نکن ... دعواتون هم یک بهانه بوده برای اینکه راحتتر بتونه ازتون جدا بشه ...اگه عاقل باشه میچسبه به دختر عه و درواقع همسرش و به خوبی زندگی میکنند اگه هم نه که شما رو همین طوری با دوست دارم و ... دنبال خودش میکشونه...
یعنی این علی به پدر و مادرش نمیتونه بگه من دختر عمه ام رو دوست ندارم؟ یعنی گفته ولی اونا اهمیتی ندادن؟ عجیبه

محيا جان به نظر من دوست شما ممكنه از قبلش خانواده اش باهاش صحبت كرده باشن در مورد خواستگاري با دختر عمه اش و اونم تا حدودي موافقت كرده
ولي يه جورايي به خاطر رابطه با شما عذاب وجدان داشته و دنبال يه دليل واهي ميگشته تا خودشا از شر عذاب وجدان راحت كنه و اين دعوا هم اين بهونه را بهش داده
هيچ كس به خاطر يه دعوا عشقشا ول نميكنه بره به زور با يكي ديگه ازدواج كنه اونم به اين سرعت
در مورد اين كه گفتيد حتي اگه با دختر عمه اش ازدواج نكنه خانوادش با ازدواج شما موافقت نمي كنن
ببين عزيزم اين كه شما با هم خوب بوديد خوبه ولي كافي نيست
ازدواج فقط دوتا راس نداره كه شما و فرد مقابلتون باشه بلكه 4تا راس داره (خانواده شما+خانواده ايشون)
البته مهم ترين چيز شما دو تاييد ولي اون ها هم مهمند اين كه اونا موافق نباشن خيلي ميتونه رو زندگي شما تاثير بذاره
گفتي برادرش هم همين شرايط را داشته و رفته ولي من فكر نميكنم دوست شما اين استقلال را داشته باشه
كه بتونه بدون خانوادش زندگي كنه خودش هم همينا بهتون گفته
پس برادرانه توصيه ميكنم اين رابطه را قطع كنين ديگه نه بهش زنگ بزنين نه اس ام اس بديد و حتي اگه اونم اس ام اس داد جواب نديد
چون با ادامه اين رابطه فقط شما ضرر ميكنين اون بالاخره ازدواج ميكنه و به خاطر خوشي هاي دوران عقد از شما دل ميكنه ولي شماييد كه بيشتر و بيشتر تو اين عشق غرق ميشيد و هر چي بگذره دست كشيدن سخت تر ميشه

سلام محیاش جان ، خوبی !
محیاش جان دلم نمی خواد ناراحتت کنم اما دوست دارم رک و خواهرانه بهت بگم ، سرکاری ! میدونی علی اگه واقعا دوست داشت حداقل به خودش جرات میداد یک لحظه هم که شده به خانواده اش بگه که تورا دوست داره وبه خواستگاریت می آمد دقیقا مثل برادرش ، پس چیزهای دیگه براش ارزش دیگه ای داره وبالاتره ، مثلا چیزهایی که برادرش اونهارا به خاطر ازدواج ازدست داده ، گلم اینکه میگه فعلا باهم باشیم به خاطر اینه که هنوز عقد نکرده همین که اون دختر وارد زندگیش میشه میبینه با اون خیلی نزدیکتر از شمااست وهروقت احتیاج بهش داشته باشه حالااز هرلحاظی اون دردسترسش هست پس دیگه کاری به تو نداره ، توی زندگی خیلی دعوا و مشکلات خاصی به وجود میاد اگه اینجوری باشه که هرلحظه بخواد برای هردعوا به دنبال قهر و رفتن به خواستگاری شخص دیگه باشه که هر لحظه زندگی بهم میخوره :303:
عزیزم وقتت را زیاد نگیرم میدونم خیلی سخته به کسی دل ببندی و بعدش تموم ، ولی باید راحت بهت بگم زودتر ازاینکه بقیه بفهمند و آبروریزی شه تمومش کن چون علی صددرصد عقدمیکنه برای عشق شماهم اصلا ارزش قائل نیست و دفاعی نخواهد کرداگه باهم ارتباطی داشته باشید بعداز عقد خانمش خواهد فهمید وبرای علی که مرداست مشکلی پیش نمیاد این وسط کیه که خراب میشه اینهم بیخودی و بی فایده ، شمائید ، گلم درست فکر کن وعاقلانه ، دیگه عشق این وسط کاره ای نیست پس .....
توکلت هم بخداباشه ، ان شاءالله کسی قسمت شما بشه که قدر و ارزش شما و عشقت رابدونه ، اینرا هم بدون کسی که به دیگران و به عشقشون خیانت می کنه به شما هم خیانت میکنه ، این علی آقای شما هم به دخترعمه اش داره خیانت میکنه هم به شما ، چون دخترعمه ی بیچاره اش که این وسط تقصیری نداره ، شما هم همینطور .
موفق باشی ، توکل کن به خدا .:323:
چقدر سخته گلی را که باخون دل بزرگ کردی تو باغچه دیگری ببینی
اونو قت هزار بار درخودت بشکنی و آرام از کنارش بگذری و با لبخند
بهش نگاه کنی و زیرلب بگی
گل من باغچه ی نو مبارک ( آهنگش خیلی قشنگه دانلودکن )

مرسی دوستان. از این که کمک و راهنماییم کردین و حرفاتون بهم دل گرمی داد.