رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
حدود 5 ماه پیش خیلی اتفاقی با ریحان ، دختر یکی از اساتیدم که باهاش در مورد بعضی مسائل اختلاف نظر داشتم اشنا شدم
اختلافات ما به 2 3 سال قبل برمیگرشت و سوتفاهمی که برای ایشون پیش اومده بود و من در طی این 2 سال هیچوقت سعی نکرده بودم سوظن ایشون رو نسبت به خودم برطرف کنم شاید چون دلیلی نداشت ویا چون موقعیتش پیش نیومده بود و یا چون میدونستم برخورد ایشون توهین امیز خواهد بود و یا چون . . .
5 ماه پیش برای اینکه بیشتر با ریحان اشنا بشم سر یکی از کلاساش حاضر میشدم و قرار بود به استادشون برای کنترل پروژه های دانشجوها کمک کنم از همون موقع رابطم با ریحان بیشتر شد و خیلی وقتا خارج از کلاس هم همدیگرو می دیدیم
رابطمون کاملا حول مسائل درسیش بود و بعضی وقتا راجع به پدرش با هم صحبت می کردیم اما هیچوقت راجع به مسائلی که با پدرش داشتم حرفی نزدم
رابطمون خیلی خوب بود و در حالیکه من مطمئن بودم به ریحان علاقمندم و میخوام باهاش ازدواج کنم حس میکردم اونم بهم علاقه داره و تنها مشکل جلب رضایت پدرش در مورد مسائل قبلیمون و ازدواج با دخترش بود
علی رغم اینکه سعی میکرد وانمود کنه روابطمون عادیه و هیچ اتفاقی نیفتاده ! احساسش نسبت به من کاملا در رفتار و حتی نگاهش محسوس بود منم حرفی نمیزدم یا کاری نمیکردم که از بودنش درکنار من احساس بدی داشته باشه
با این وجود تقریبا هر دومون میدونستیم به هم علاقه داریم ولی هیچوقت کوچکترین صحبتی راجع به این مسائل نکردیم
صحبت با پدرش برام خیلی سخت بود و واقعا نمیدونستم چطوری باید بهش بگم " چون میخوام با دخترت ازدواج کنم ازت عذر میخوام!!"
برای همین قصدم این بود که اول خیالم از بابت ریحان راحت بشه بعد با پدرش صحبت کنم تا اگه مشکلی پیش اومد هر جوری شده باهاش ازدواج کنم حتی اگه پدرش چشم دیدنمو نداشته باشه
همین کارم کردم سعی کردم بیشتر ریحانو ببینم بیشتر دعوتش کنم به اتاقم بیشتر باهاش حرف بزنم
خیلی شبا وقتی مطالب درسیشو براش میل میکردم اخرش چند بیت شعر یا چیزای دیگه می فرستادم
توی کلاس دائما حواسم بهش بود و از هر فرصتی برای صحبت باهاش استفاده میکردم
ریحان هم باهام همراهی میکرد اما خب باز یه جوری رفتار میکرد که انگار متوجه رفتار خاص من نیست منم چون احساس کردم اینجوری راحت تره هیچوقت مستقیما چیزی نگفتم
اما یه مدت بعد در عرض 3 4 روز یه دفعه رفتارش تغییر کرد خیلی غیر منتظره بود اصلا طبیعی نبود
اول فکر کردم مشکلی داره و به خاطر اون ناراحته اما بعد به وضوح دیدم که نه مشکلش فقط با منه !
طوری شده بود که دیگه بهم سلامم نمیکرد یا خیلی اهسته جواب میداد و رد میشد
پروژه بعدیشو با من برنداشت و حتی حاضر نبود یه لحظه باهام حرف بزنه !
رفتارش خیلی عجیب بود نمیتونستم تحمل کنم حتی نمیتونستم علت رفتارش رو ازش بپرسم
دلم نمیخواست احساس کنه دارم ازش خواهش میکنم من کاری نکرده بودم که شایسته یه همچین برخوردی باشم
خب اولین حدسم این بود که با پدرش حرف زده و احتمالا پدرش راجع به من چیزایی گفته که خیلی جالب نبوده (براساس همون سوتفاهمی که گفتم !)
برای همین ترجیح دادم که اول با خود استاد صحبت کنم چون صحبت با ریحان دیگه تقریبا غیر ممکن بود
حتی اگه باهاش حرف میزدم حرفامو باور نمیکرد (از اول نباید روی علاقه ریحان حساب میکردم حداقل در حال حاضر پدرشو به من ترجیح میده )
غرورمو شکستم و به خاطر اشتباهی که نکرده بودم بارها پیش استاد رفتم و هر بار یه جوری بهم توهین کرد (نوشتنش راحته ولی برای من خیلی گرون تموم شد به شدت تحقیرم کرد ) بالاخره قبول کرد که در مورد من اشتباه کرده اما ازاینکه چرا تو این مدت کاملا فراموشش کردم خیلی گله کرد منم چیزی برای گفتن نداشتم
از اون روز به بعد خیلی دفترش میرفتم و خیلی باهاش حرف میزدم حتی بازم با هم بحث میکردیم البته دوستانه !
و ریحان کماکان با رفتار ناخوشایند و بدون دلیلش منو ازار میداد و من نتونستم تحمل کنم نتونستم صبر کنم
مجبور شدم با استاد راجع به علاقم به ریحان صحبت کنم و اشتباه کردم
چون برای استاد کاملا روشن شد که چرا بعد از 2 سال برگشتم و ازش عذر خواهی میکنم!!
رفتار استاد خیلی عادی بود اصلا تعجب نکرد انگار همه چی رو میدونست چند ثانیه تو چشام خیره شده انگار داشت بهم فحش میداد انگار دوباره داشت بهم بدو بیراه میگفت
دوباره همه لحظه های 2 سال پیش یادم اومد
نمک به حروم نفهم بی همه چیز . . .
بعد خیلی اروم گفت با ریحان حرف میزنه و نتیجه رو بهم میگه
با اینکه کاملا خونسرد بود چشاش پر از نفرت بود یه نفرت سرد و اروم (و کاملا محترمانه !) سرمای نگاهش تمام امیدمو ناامید کرد
2 روز بعد وقتی دوباره پیش استاد رفتم گفت ریحان قصد ازدواج نداره و به همین خاطر لزومی نداره باهاش حرف بزنم ! همین
من اصرار کردم که حداقل یکی دو جلسه با هم حرف بزنیم بعد هر تصمیمی که ریحان گرفت رو عملی میکنیم
اما استاد گفت که ریحان تصمیمی برای ازدواج با تو یا با هیچ کس دیگه ای رو نداره و "بهتره بیشتر از این مزاحمش نشی !!"
این جمله اخرو تقریبا تهدید امیز گفت و برای اینکه ماسمالیش کنه گفت" به خاطر خودت میگم وقت و فکرتو بیخودی مشغول نکن ریحان به درد تو نمیخوره " !!!!!
ممکنه بگین من دچار توهم شدم وبرداشتم از رفتار ریحان مطابق میل خودم بوده واساسا از طرف ریحان هیچ علاقه و احساسی در کار نبوده !
من تو این مدت راجع به این فرض خیلی فکر کردم به طرز بی رحمانه ای سعی کردم واقع بین باشم و حداقل با خودم روراست باشم
واقعا سعی کردم حداقل تا ترم بعد همه چیزو فراموش کنم تا شاید با گذشت زمان استاد هم نرم بشه
خیلی برام سخت بود ولی تصمیممو گرفته بودم (چاره دیگه ای نداشتم )
اما چند روز پیش اتفاقی افتاد که همه معادلاتی رو که بارها به مجهولاتش فکر کرده بودم و تقریبا داشتم حلشون میکردم رو به هم ریخت !
حدود یه هفته قبل ریحان بعد ازمدت ها اومد اتاقم دوباره به خاطر پروژش
علی رغم اینکه پدر ریحان از استادشون خواسته بود خودش شخصا کارای درسی ریحان رو پیگیری کنه (جوری که مجبور نشه به من مراجعه کنه !!!) ولی جناب استاد وقت نداشتن و دوباره ریحان رو به من حواله کردن گذر پوست به . . .
واقعا استاد باید اینقدر بی ملاحظه باشه ؟ اصلا متوجه منظور پدر ریحان نشده ! من نمیدونم اینا چطوری تدریس میکنن !
احتمالا ریحان هم دیگه روش نشده چیزی بگه و مجبور شده دلشو بزنه به دریا شاید هم به دباغ خونه !!!:310:
اومد اتاقم و منم خیلی عادی راجع به کارایی که داشت باهاش حرف زدم اونم تقریبا چیزی نمیگفت حتی برای تایید حرفام فقط سرشو تکون میداد!
به خاطر کمبود وقت استادشون کار ریحان خیلی عقب افتاده اینه که تقریبا هرروز میاد دفترم !
خیلی هم اعصابش خرده ولی سعی میکنه اروم باشه منم کار خودمو میکنم انگار نه انگار اتفاقی افتاده با ارامش تموم خیلی حرصش میگیره
پروژش براش عین جونش میمونه مطمئنم بیشتر از 3 ساعت در روز نمیخوابه
حالم بد میشه کاش یه ذره از این توجه رو به من داشت البته خیلی براش وقت میذارم خودشم اینو میدونه
خلاصه توفیق اجباری نصیب من شد و دوباره باهاش رابطه دارم
دیروز سعی کردم باهاش حرف بزنم ازش پرسیدم چی باعث ناراحتیش شده بود و ایا من کاری کردم که رنجوندمش ؟
ازم معذرت خواهی کرد و گفت دیگه نمیخواد راجع به این موضوع چیزی بگه یا بشنوه !!!!!!!!!!!!
من گفتم دلم میخواد مطمئن شم که از من دلخور نیستین
گفت نیستم لطفا دیگه ادامه ندین
منم دیگه چیزی نگفتم و دوباره راجع به کارش باهم حرف زدیم
دلم می خواد راجع به خودم باهاش حرف بزنم اما نمیخوام جوری باشه که انگار دارم بهش التماس می کنم
رفتارش بهتر شده اما هنوزم مثل قبل نیست خیلی سرد و مصنوعی برخورد میکنه
میخوام بهش ابراز علاقه کنم شاید اگه بدونه چقدر بهش علاقه دارم اینقدر عذابم نده
البته به شخصه یه همچین روشی رو اصلا نمیپسندم اما دیگه راهی برام نمونده
نطرتون رو بگین چیکار کنم ؟؟؟؟
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
سلام آقای خارپشت
متاسفم که داستانتون به اینجا کشید.
حقیقتش من خیلی بیشتر از اینها بدبین بودم و یه حدسی زده بودم که هرگز بهتون نگفتم (البته مطمئن نبودم و نمی خواستم ذهنتون خراب بشه) و خدا رو شکر که حدسم درست نبود.
اما یک نکته مثبت در نوشته هاتون هست که می تونین همچنان امیدوار باشید؛
نقل قول:
استاد گفت که ریحان تصمیمی برای ازدواج با تو یا با هیچ کس دیگه ای رو نداره
یعنی اینکه فعلا شما ترس از وجود و پذیرش هیچ رقیبی رو هم ندارید.
پس بدون اینکه مجدد خواسته تون رو عنوان کنید، با همون روند قبلی سعی در بهبود روابط با استادتون و پاک کردن خاطرات گذشته رو بکنید.
اجازه بدید این تصور احتمالی استاد که شما بخاطر دخترش، قصد بهبود روابط رو داشتید از ذهنش پاک بشه.
صبور باشید و تا زمانی که ریحان خانم قصد ازدواج پیدا می کنند، تامل کنید.
فرصتی است که بهتر و بیشتر خودتون، ریحان خانم و خانواده شون رو بشناسید و همچنین اونها هم شما را بیشتر بشناسند.
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
.
حقیقتش من خیلی بیشتر از اینها بدبین بودم و یه حدسی زده بودم که هرگز بهتون نگفتم (البته مطمئن نبودم و نمی خواستم ذهنتون خراب بشه) و خدا رو شکر که حدسم درست نبود.
میتونم بپرسم حدستون چی بود ؟:72:
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
سلام خارپشت عزیز
البته من خیلی خیلی کوچکترم که حرفی بزنم ولی فکر نمیکنی که ریحان ازچیزی می ترسه یا هراس داره که حتی نمی خواد دربارش حرفی بزنه چون اگه واقعا علاقه ای نباشه دخترا راحت تر میتونن نه رو به خود پسر هم بگن ولی من فکر میکنم ریحان خانوم ازکسی یا چیزی(مثلا پدرش)می ترسه وبرای همین بابت صحبت کردنش هم مقاومت نشون میده:72:
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
سلام
آقای خارپشت خیلی دوست داشتم بدونم بالاخره چکار کردید؟ اما حالا واقعا از اتفاقاتی که افتاده ناراحت شدم.
اما امیدوارم حتی این اتفاقات به ظاهر ناخوشایند به صلاحتون و گامی در جهت بهبود روابط شما و استادت و انشاء الله ازدواجت باشه:323:
من حدس میزنم:
ریحان خانم در مورد شما با پدرش صحبت کرده البته به این منظور که پدر عمق ماجرا رو متوجه بشه ام بطور غیر مستقیم!
مثلا از اینکه شما به استادش در پروژه کمک می کنید و گاهی مجبوره به شما مراجعه کنه و احتمالا از نجابت و رفتار شما هم تعریفاتی کرده و منظورش این بوده که پدرش هرچی در مورد شما میدونه بهش بگه و با هوش و ذکاوتش متوجه علاقه شما به همدیگه بشه!
پدر ریحان هم دقیقا متوجه شده و ناراحت شده و احتمالا بهش تندی کرده(ممکنه).به خاطر رابطه تخریب شده اش با شما و اینکه بهش برخورده با اون همه غرورش دخترش به شما علاقه مند شده و اینکه شما چطور به خودت اجازه دادی عاشق دحتر اون بشی و اینو کسر شان دونسته!
برخورد تند پدر و شاید هم تهدیدش باعث رفتار و برخورد سرد ریحان با شما شده البته برخلاف میلش!
برای همین استاد و پدر ریحان به شما اون طور جواب داده .یعنی خبر داشته و خودش رو خونسرد نشون داده و برای خالی نبودن عریضه و باز هم حفظ غرورش گفته باهاش صحبت میکنم و خبرت میکنم! برای اینکه بگه " من کم نمیارم و قصد انتقام ندارم"!
اما ریحان خانم که به شما علاقه داره و احتمالا به نظرش دلیل پدرش قانع کننده نیست، نمیخواد قربانی دلیل اختلاف شما دوتا بشه برای همین با دلیل یا بی دلیل باز اومده سراغ شما تا بگه" هنوز راهی هست"!
آقای خارپشت نگران نباشید، چون نیت شما خیره و معیارهاتون برای ازدواج هم معیارهای درستیه(میدونم ایمان و اخلاق و نجابت و ..براتون مهمه و بر اون اساس انتخاب کردید) شک نکنید که خداوند هوای شما رو داره و هر کاری صلاح باشه برات میکنه:310:
ما هم دعا میکنیم هرچی خیره براتون اتفاق بیوفته انشاء الله :323:
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
منم دقیقا با فرانک جون موافقم دلیل ترسش به امکان زیاد همینه
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
منم با نظر فرانك عزيز موافقم
متاسفانه استاداي ايراني همه و همه كوچك و بزرگ هم نداره مغرورن شايد هم بهتره بگم همه ي باباهاي ايراني!!
ايشون هم غرورش خدشه دار شده از اينكه فهميده به خاطر دخترشون با ايشون دوباره رابطه برقرار كردي و البته يه كمي هم حق داره :305:
چرا شما صبر نكردين آقاي خارپشت؟ هيچ چيز زيباتر از صبر نيست!!
اما اشكالي داره حالا كه صبر نكردين و به سرعت قضيه ي ريحان رو با پدرش در ميون گذاشتين كه كار درستي نبود ...
بايد حالا جبران كنيد ... نچ نچ هم نكنيد! :300:
بايد صبر كنيد ... باز هم برين پيش استادتون و بهش بگين:
شما براي من آدم قابل احترامي هستين و من واقعا دوست داشتم رابطه ام با شما خوب باشه چه من با دختر شما ازدواج كنم يا نكنم دلم نميخواد شما تصور كنيد كه من فقط به خاطر ايشون از شما عذرخواهي كردم ... من از قبل هم دلم نميخواست شما در مورد من اشتباه فكر كنيد و ... ولي خوب شايد يه كمي غرور باعث شد من نيام به سمتتون و ...
ديگه نميدونم خلاصه آقاي خارپشت قبل از هر كاري حتما رابطتو با پدرش بهتر كن و بعد هم اگر خواستي اقدام كني از طريق مادرتون اقدام كنيد!
آخه كيو ديدي تو دنيا بره از باباي دختر خواستگاري كنه؟ :300: يكي از فاميلاي ما به باباي من گفته بود دخترتون بياد پيش من كار كنه . بابام كلي عصباني شده بود. حتي با اينكه ميدونه من دلم ميخواد برم سركار و خودش ايشون هم راضيه. اما همين كه اون بنده خدا اين حرفو زده بود يهو غيرتي شده بود و ...
حالا شما مي خواهين از طريق پدرشون ازش خواستگاري كنين؟
مگه زمان پيامبره كه بري از ايشون دخترشون رو بخواي و ايشون هم با منطق بپذيره؟
يا از طريق مادرتون و مادرشون يا به خود ريحان خانم بگين اونم مؤدبانه و نيازي هم به التماس نيست!!
البته پس از بهتر شدن رابطه با پدر ايشون و صبر جميل از طرف شما! :104:
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
خارپشت جان صبر داشته باش.
با دوستان موافقم. اگر ریحان شما رو نمی خواست خیلی قاطعانه می گفت نه. این طرز برخورد یعنی احتمالا تحت فشاره.
با این اوصاف رابطه شما و استادتون هنوز نیاز به ترمیم داره.
قبول کنید که اشتباه از شما هم بوده.
خودتون رو جای استادتون بذارید تا ببینید که حق داره.
خودتون حاضرید به کسی که بهش اعتماد ندارید، کسی که دو سال بیخیالتون شده و حالا به خاطر دخترتون اومده ، دخترتون رو دو دستی بهش بسپارید؟
مطمئنا نه.
بهش حق بدید که فکر کنه که به صلاح دخترشه که از شما دورش نگه داره.
رابطتون رو با استادتون حفظ کنید. حتی بیش از پیش. بهش اطمینان بدید که همه چیز بستگی به نظر اون داره و چون به نظر استادتون شما به درد هم نمی خورید پس حتما نمی خورید. ناراحتی ها رو از دلش در بیارید.
رفتارتون با ریحان سرد نشه. خودتون رو کوچیک نکنید ولی طوری هم رفتار کنید که به تصمیم ازدواجتون امید داشته باشه.
نگران نباشید :)
قبلا هم بهتون گفتم. استادی که توصیف کرده بودید استادی که به خاطر گرایشتون رو تغییر دادید ارزشش خیلی بیشتر از اینهاست که فقط به خاطر دخترش برید به سمتش.
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
ممنون از همتون
در اینکه ریحان نگرانه یا به تعبیر شما ترسیده باهاتون موافقم
اما ترسش از منه نه از پدرش !!
ریحان عاشق پدرشه براش میمیره اینو به عینه دیدم خیلی دوسش داره
فکر نمیکنم استاد با دخترش تند برخورد کرده باشه یا اونو مجبور به انجام کاری بر خلاف میلش کرده باشه
اجبار تو سیستم فکریش نمیگنجه فقط با حرف میتونه هیپنوتیزمت کنه !!
بعید نیست
منو خیلی ترسناک یا ابله یا دورو یا حتی دروغگو جلوه داده باشه
نمیدونم
استاد ادم درستیه دروغ و کلک تو کارش نیست ولی خیلی سیاس و مارمولکه (با عرض معذرت)
با 2 ساعت حرف زدن میتونه کاملا خامت کنه
منم از زیر دستش در رفتم
هر چند خیلی تو زندگیم نقش داشت
نمیدونم چرا اینجوری شد
الان فقط نگران ریحانم
با اینکه هر روز میبینمش دلم براش تنگ میشه حتی وقتی کنارمه
دلم نمیخواد ازم دلگیر باشه یا فکر ناجوری راجع به من بکنه
RE: رابطه در حال تخریب من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
.
حقیقتش من خیلی بیشتر از اینها بدبین بودم و یه حدسی زده بودم که هرگز بهتون نگفتم (البته مطمئن نبودم و نمی خواستم ذهنتون خراب بشه) و خدا رو شکر که حدسم درست نبود.
میتونم بپرسم حدستون چی بود ؟:72:
یادم میاد که گفتید استادتون به دلایلی سیاسی بازداشت شدند و اونها هم شما رو در این قضیه مقصر می دونند.
از طرفی بازداشت سیاسی شدن بنظرم اصلا خوب نباشه و یه سابقه منفی برای استادتون میشه و از طرفی حتی ممکنه تو قضیه استخدام و گزینش فرزندان استاد و از جمله خود ریحان خانم هم موثر باشه. خلاصه که پیامدهای منفی اون شاید صرفا به چند مدت بازداشتی ختم نشه.
خوب حالا من اگه جای ریحان خانم بودم، حتما درصدد تلافی برمیومدم و یه دختر خانمی در شرایطی که از ایشون گفتید، چطور می تونه تلافی کنه؟
دخترا تو فهمیدن علاقه جنس مخالف بهشون خیلی باهوشن هرچند اصلا بروز ندن. حالا ایشون می تونست شما رو بیشتر و بیشتر علاقه مند کنه و وقتی واقعا عاشقش شدید و با یه جواب منفی غرورتون رو بشکنه...
در واقع عشقتون رو وسیله انتقام از خودتون بکنه.