مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
سلام
الان دلم خیلی گرفته ... واقعا غمگین شدم و غصه دارم
چند روزه دیگه عقد کنان برادرم هست(عقد رسمی توی محضر و جشن عقدو عروسی اش برای برای چند ماهه دیگه)
یادمه یک ماه پیش که بله برون داداشم بود
وقتی با کلی بکارگیری مهارت های ارتباطی و کلامی زن و شوهر به همسرم گفتم و ازش درخواست کردم که توی مراسم شرکت کنه
( البته انتظاری هم ازش نداشتم که بیاد خوب یه جورایی بهش حق می دادم ، خودم رو گذاشتم جای اون و دیدم
دیدم همون طور که من از خانواده همسرم دلگیرم
اون هم حق داره از خانواده من دلگیر باشه
و به هرحال هر کدوممون دلایل خودمون را واسه این دلخوری ها داریم
و البته خیلی صبر و حوصله می خواد که این قطع ارتباط اصلاح بشه و دوباره بشیم مثل قدیم :323: )
شوهرم بهم گفت
من به خاطر برادرت حتما میام ، به هرحال برای خانواده اون دختر هم جای سئوال میشه که دامادشون کجاست و درست نیست برای برادرت مشکل ساز بشیم
نمی دونید چقدر این مردونگی شوهرم منو خوشحال کرد
چقدر غرق شادی بودم
اما حالا واسه عقد کنان داداشم وقتی به پدر و مادرم می گم که از طرفتون به شوهرم می گم شما خیلی خوشحال می شید که شوهرم توی محضر واسه عقد بیاد
مامان میگه از قول من چیزی نگو
چون وقتی شوهرت میاد من همش استرس دارم که نکنه اتفاقی بیفته و شوهرت موضع گیری کنه و حرفی بزنه
واقعا دلم شکست
آه ... خیلی ناراحت شدم
همسرم توی بله برون خیلی خوب برخورد کرد ... انگار نه انگار که اتفاقی افتاده .... چقدر هم خوشحالی اش رو از اینکه برادرم داره داماد میشه نشون داد
اما این رفتار و حرف های مامانم بد جوری دلم رو سوزوند
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
بالهای صداقت عزیز
ادم نمیدونه به کسی که خودش بهتر از همه میدونه باید چیکار کنه چی بگه . . .
فقط چون میگی دلت شکسته برای همدردی با شما مینویسم
اون احساس خوبی که مردونگی شوهرتون باعثش بود رو
دوباره به شوهرتون یاداوری کنین
حتی اگه نخواد برای عقد بیاد
دوباره بابت رفتار بزرگوارانه اش ازش تشکر کنین
:72::72::72:
براتون دعا میکنم بهترین لحظات نصیبتون بشه
و همیشه عاشق همسرتون باشین :72::72::72:
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
بالهای صداقت عزیز،
همونطور که خارپشت هم گفت، من هم در توانم نیست که بخواهم شما رو راهنمایی کنم و فقط همدردی می کنم.
حرفهای خودت رو بهت می زنم!
نیمه پر لیوان رو ببین!
خدا رو شکر که برادرت داره ازدواج می کنه و این روزها روزهای زیبای زندگی اوست.
خدا رو شکر که اون مشکلات قبلی شما با همسرت دیگه حل شدند.
خدا رو شکر که همسر شما در مراسم بله برون شرکت کرد و اینقدر هم خوب برخورد کرد و همه چیز خوب تموم شد.
خدا رو شکر که همسر شما با وجود خاطرات تلخ باز هم می خواهد به خاطر شما در عقد کنان شرکت کنه.
و هزار تا خدا رو شکر دیگه که خودت می دونی...
شاید دوست داشتی وقتی به مادرت گفتی که شوهرت شرکت می کنه، خوشحالی رو در صورتش ببینی.
دوست داشتی این خبر رو به شوهرت بدهی.
ولی خب، جواب مادرت باب میلت نبود.
بالاخره شاید مادرت مثل شما این مهارتهای ارتباطی رو نداره. شاید اون لحظه یاد اتفاقات گذشته افتاده...
ولی حدس می زنم او هم در خلوت خودش خدا رو شکر می کنه که دامادش در مراسم شرکت می کنه. هم به این خاطر که شما در مراسم تنها نیستی و هم به این خاطر که جلوی خانواده عروس آبروی خانواده شما حفظ می شه.
آرزو می کنم برادرت و همسرش با هم خوشبخت بشوند. خوش به حالشون که خواهر و خواهر شوهری مثل شما دارند!
امیدوارم مراسم عقد کنان به همه تون خوش بگذره!
شیرینیش رو هم ضمیمه پست بعدیت بکن! :)
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
ممنونم از آقای خارپشت و حامد که با من همدردی کردید
امروز اون احساسات دیروزم فروکش کرده
ولی اون شور و اشتیاق توی وجودم خاموش شده
دلم نمی خواد در جایی باشم که اینگونه در مورد همسرم قضاوت می کنند
دام می خواد مادرم درک کنه که احترام به همسرم یعنی احترام به من
می خوام مادرم متوجه بشه که اگر شوهرم رو نمی خواد یعنی من رو هم نمی خواد
همسرم انتخاب من هست برای زندگیم ، حالا این انتخاب چه خوب باشه و چه بد ، انتخابم هست
وقتی اینگونه بعد از ده ، یازده سال زندگی ، مادری که تمام فکر و ذکرش خوشبختی من هست
اینگونه نسبت به همسرم موضع می گیره
واقعا دلم به درد میاد
-----------------------------
خانواده همسرم هم همین موضع را نسبت به من دارند ، اونها هم بر این باورند که من باج دادم که زندگی کنم ، اونقدر کوتاه اومدم که با تمام همه مشکلات با این وجود بازهم از همسرم طلاق نگرفته ام
و این موضعی رو که دارند به عنواین مختلف از طریق پسرشون به من می رسونند
جای دلگیری از اونها نیست و هرچند انتظار دارم همسرم در بهتر شدن روابط من با خانواده اش بکوشه ولی این انتظار برام مثل یه خواستن می مونه که اگه نشه ، خوب نشده دیگه
اما در خصوص خانواده خودم و خودم این انتظار خیلی پررنگه
کاش مادرم درک می کرد که با این کارهاش و سخنانش واقعا منو می رنجونه
من هنوز نتونستم با خودم وقتی از کسی می رنجم کنار بیام ، تنها کاری که می کنم ترک اون موقعیت و قطع ارتباط هست تا اون محیط رنج آور اون سخنان زجر آور برایم تداعی نشه
اما با مادرم که نمی تونم کات کنم
مادرم اون روحیه رو هم نداره که بهش بگم : مادر خوبم احترام تو به همسرم یعنی احترام به من
کافیه این جمله رو بگم تا به
بی مهری و بی عاطفگی و قدر نشناسی متهم بشم و بعد هم با انواع و اقسام بیماری هایی چون قلبم گرفت و فشارم افتاده بود پایین و رفتم زیر سرم تو نبودی و رنگ مثل گچ شده بود و کسی نبود به دادم برسه
و اصلا دختر من نیستی و همه خاله هات اومدن گفتن این دختر اصلا برای تو دختر نیست مواجهه بشم که به مراتب این رنج نیز برایم خیلی سنگینه
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
بالهای صداقت عزیز همدردی من را هم بپذیرید
قبول دارم خیلی سخته.
در جایگاه شما نبودم اما مواقعی در جایگاه خانواده شما و یا همسرتون بودم. مواقعی پیش اومده که خوانواده نه حتما مادرم از دختر یا دامادشون یا پسر و عروسشون انتظاراتی داشتند که چه معقول چه نامعقول برآورده نشده و کدورت هایی پیش اومده. خودتون هم بهتر از من اینو می دونید که اینجور کدورت ها تنها با صبر و بزرگواری شما و همسرتون قابل حله. خیلی نمی شه از خانواده ها که خودشون رو تو مسائل زندگی اعلم می دونن انتظار کوتاه اومدن داشت.
ان شاءالله که کدورت های شما هم زودتر رفع می شن:72::72::72:
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
مامان میگه از قول من چیزی نگو
چون وقتی شوهرت میاد من همش استرس دارم که نکنه اتفاقی بیفته و شوهرت موضع گیری کنه و حرفی بزنه
مامانتون گفته دلش نمي خواد همسرتونو ببينه يا چون استرس مي گيره نگرانه و ترجيح مي ده نبينتش ؟اين دو تا خيلي با هم فرق مي كنه .اگه مورد دوم باشه شما كه انقدر مهارتهاي ارتباطيتون بالاست حتما مي تونين مادرتونو از نگراني در بيارين و اين رابطه رو بهتر كنين .:46:
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
بالهای صداقت عزیز من هم امیدوارم این مشکل رو بتونی پشت سر بذاری.بالاخره مادرت باید بفهمه همسرت واست مهمه این دفعه باهاش صحبت کن بدون اینکه باعث دلخوری بشی بگو همش تو فکر اینم یه سفری جور کنم برای مراسم تا اینجا نباشیم چون خیلی سخته به همسرم که دفعه قبل همه کدورته رو کنار گذاشت و برای حفظ آبروی خانواده تو مراسم شرکت کرد بگم دعوت نیستی.شاید بگین اون حق نداشته ناراحت باشه اما مادره من خودتون می دونید ما آدما هیچ وقت منافعمون رو زیر پا نمی ذاریم منم تا این اندازه ممنونشم که نذاشت خانواده عروس بپرسن پس دامادتون کجا هستند؟
البته بالهای صداقت این نظر منه.تجربه آنچنانی هم ندارم.فقط تمام سعیتو بکن همسرت بویی نبره.
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
بالهای صداقت عزیز
خیلی دست دست کردم چیزی بنویسم یا نه. آخه خودم غرق مشکلم با همسرم، خانواده اش، و خانواده خودم. بخاطر همین می گم نکنه من مشکل روابطی پیدا کردم و خودم خبر ندارم! و نکنه نسخه ای که من بپیچم برای دیگران نتیجه اش عکس بشه!
اما خوب من خودم رو می ذارم جای شوهر شما و با تمام حساسیتهای خودم که مطمئنم اط همسر شما بیشتره. اگه من کاری رو بخاطر شوهرم انجام بدم، فقط منتظرم عکس العمل، خوشایند و قدردانی اون رو ببینم و این برام کفایت می کنه.
در ضمن نه به این قیمت که بخاطر شوهرم مورد بی احترامی از سمت خانواده اش قرار بگیرم. نمی دونم وتی شوهرت در جمع خانواده اش قرار می گیره، برخورد اونها با شوهرت چطوره؟ محترمانه رفتار می کنند و تحویلش می گیرند؟ معمولی هستند؟ بی احترامی می کنند؟
اگه رفتارش حاکی بر بی احترامی نیست، بنظرم سخت نگیر. اگه مادرت به شما می گه که از اومدن شوهرت، استرس می گیرم، بذار بگه، سنگ صبورش باش. بهش بگو اونم مثل پسرته و ممکنه اشتباهی داشته باشه، شما در حقش مادری کن و همونطور که از پسرت به دل نمی گیری از اون هم به دل نگیر.
به شوهرت هم انتقال نده! خیلی سخت نگیر. و بذار به حساب اینکه مادرت باهات درددل کرده!
اما اگه به روی شوهرت میارن و اون هم آزرده میشه، خوب شرایط فرق می کنه.
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
مادرم خیلی مستقیم می گه وجود شوهرت باعث استرس و ناراحتی من میشه و یه جورایی همش می خواد این ناراحتی رو به شوهرم نشون بده ( در حالیکه در این ده سال زندگی به یقین هیچگاه شوهرم در جمع رفتار نادرستی نشون نداده و سخن نامربوطی نزده ، حتی در بدترین شرایط حفظ آبرو کرده )
مادرم هیچگاه و در هیچ موقعیتی سهم خودش رو از اشتباهاتش نمی پذیره
مطلق نگر و ایده الیست هست
از نظر او شوهرم یا خوب مطلق هست یا بد مطلق و هیچگاه نیاموخته که تعادل میان این دو برقرار کند
و من هم قصد ندارم بهش بگم داری اشتباه می کنی همون طور که گفتم جواب های نادرست و عکی العمل های بدتری میگیرم که نه تنها دردی از من دوا نمی شود بلکه به دردهایم اضافه می شود
من خودم به خاطر این کدورت ها و قطع ارتباط ها در فشار هستم و همش در تلاشم تا زندگی ام رو بسازم به هرحال زندگی خیل پستی و بلندی داره
اگر درمانم نی ای درم چرایی؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Arame jan
بالهای صداقت عزیز من هم امیدوارم این مشکل رو بتونی پشت سر بذاری.بالاخره مادرت باید بفهمه همسرت واست مهمه این دفعه باهاش صحبت کن بدون اینکه باعث دلخوری بشی بگو همش تو فکر اینم یه سفری جور کنم برای مراسم تا اینجا نباشیم چون خیلی سخته به همسرم که دفعه قبل همه کدورته رو کنار گذاشت و برای حفظ آبروی خانواده تو مراسم شرکت کرد بگم دعوت نیستی.شاید بگین اون حق نداشته ناراحت باشه اما مادره من خودتون می دونید ما آدما هیچ وقت منافعمون رو زیر پا نمی ذاریم منم تا این اندازه ممنونشم که نذاشت خانواده عروس بپرسن پس دامادتون کجا هستند؟
البته بالهای صداقت این نظر منه.تجربه آنچنانی هم ندارم.فقط تمام سعیتو بکن همسرت بویی نبره.
ممنونم و خیلی عالی بود
و یه سئوال همیشه من در تعارض بین علاقه داشتن نسبت به پدر و مادرم و از طرفی شوهرم گیر می کردم
قبلا چون هیچی از مهارت های زندگی نمی دونستم اشتباه می کردم جوری که هم مادرم ناراحت می شد و هم شوهرم و همش من رو در موقعیت انتخاب یکی از اونها قرار می دادند و به مراتب به علت عدم قاطعیت و نشان دادن رفتار نادرست هزینه گزافی رو متحمل می شدم
اینبار نمی خواهم اشتباه کنم
اینکه مادرم بفهمه برای من شوهرم مهمه .... دقیقا اون چیزی است که من از ایجاد این تاپیک می خواهم یاد بگیرم
RE: مشکل رابطه من و همسرم با خانواده هامون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
[color=#0000CD]بالهای صداقت عزیز
ادم نمیدونه به کسی که خودش بهتر از همه میدونه باید چیکار کنه چی بگه . . .
فقط چون میگی دلت شکسته برای همدردی با شما مینویسم
من هم به قول خارپشت عزیز اومدم تا همدردیمو اعلام کنم.
نظر خاصی ندارم فقط یه چیزی:
اونم اینکه پس پدرتون چی؟
یادمه پدرتون وهمسرتون باهم کار میکردند.اون وقتها اختلافاتی هم داشتند!
ایشون نظرشون چیه؟
به نظرتون نمی تونید ازطریق پدرتون اقدام کنید؟
به طور مثال پدرتون با مادرتون صخبت کنند وجوری قانعشون کنند که مستقیم حرفاهاشان و
یا احساسشون رو بیان نکنند.