RE: باهاش به هم زدم چون...
دوست عزیز سلام
به تالار خوش امدی:328:
احساسات جریحه دارت قابل درکه میدونم غرورت شکسته و از اینکه عشق و محبتت رو پای کسی ریختی که ارزشت رو نداشت ، ناراحتی
اما دوست خوبم واقعا به خاطر اینکه عاقلانه تصمیم گرفتی و اجازه ندادی این وابستگی عاطفی چشمات رو روی حقایق ببنده بهت تبریک میگم:72:
اقدامت شجاعانه بوده و درست ، شک نکن و تمام راههای ارتباطی رو به روی ایشون ببند اجازه نده بیش از این به شخصیتت بی احترامی کنه
[color=#DDA0DD]قاطع و محکم در برابر خواستش مبنی بر ادامه ی رابطه بایست و مطمین باش وقتی قاطعیتت رو ببینه خودش عقب نشینی میکنه
سعی کن تو این مدت بیشتر به خودت رسیدگی کنی و به کارها و علاقه مندیهایی که باعث میشه ذهنت از این مساله دور بشه بپردازی
سعی کن کمتر تنها بمونی که فکر و خیال به سراغت نیاد و قطعا برای اینکه به ارامش کامل برسی نیازمند زمان هستی تا احساساتت ترمیم بشه
فقط مساله ای که هست اینه که مدارکی که دست ایشون دارید کمی نگران کننده است که باید از دست ایشون خارجش کنید تا از اونها سواستفاده نکنه
اگه میتونید در این مورد از خونواده و به خصوص برادرتون کمک بگیرید:72:
RE: باهاش به هم زدم چون...
[/size]
خوش اومدی به تالار
به نظرم جای شکرش باقیه که هنوز دیر نشده این فرد رو شناختی
چه بسا شاید بعد از ازدواجتون این مسائل پیش میومد که به مراتب بدتر بود
عزیزم الان ناراحتی طبیعیه
خودتو سرزنش نکن
همه چی درست میشه
هرچه زود تر اون مدارکو از دستش دربیار:300:
با دوستات بیشتر بگذرون، گریه کن خلاصه این انرژی منفی رو تخلیه کن
خدا پشت و پناهته
RE: باهاش به هم زدم چون...
lovestory عزیزم سلام
میخوام از تجربه خودم بهت بگم تجربه ای که 3 سال از بهترین سال های دانشگاه ازم گرفت و درگیر این دوستی مسخرم کرد تجربه ای که حتی بهترین دوران نامزدیم رو به بدترین شکل باعث شد بگذرونم
منم مثل تو واضح بگم بنا به یه خریت دوست شدم البته حد و حریم هام خداروشکر خیلی واضح بود و بعد 3 سال یهو تو اوج این دوستی دیدم اینده نداره بهم زدم همون موقع خواستگار اومد قبول کردم به همسرم همه چیز گفتم اونم گفت مهم نیست کمکت میکنم فراموشش کنی اره کمکم کرد ولی بهترین روزهام از دست دادم اخه اینقدر ضربه خورده بودم که صبح و شب اشک میریختم تو اغوش همسرم بودم ولی خیلی احمقانه واسه دوستم گریه میکردم 1 سال طول کشید تا همه چی عادی شد برام ولی بی تاثیر تو احساس همسرم نبود میدونی 1 سال دیگم طول کشید که باور کنه از حالت سنگ صبور در اومده و حالا اون عشقمه و بارها ازش شنیدم که میگفت تو منو دوست نداری ببین به همین راحتی حتی2 سال بعد از بهم زدن دوستیم باز هم درگیر احساسی بودم
تورو خدا مقاوم باش اگر 100000 بار اومد سمتت مقاومت کن خطت رو عوض کن اگر بعد 1 سال بهم بزنی 6 ماه درگیری اگر بهد 3 سال بهم بزنی 1 سال درگیری پس بین بد و بدتر بد رو انتخاب کن:72:
RE: باهاش به هم زدم چون...
سلام مرسي از همتون.راستش دوازده روزه كه ازش بيخبرم خطام رو كه خاموش كردم ولي ميدونم كه اون منتظره تا مثله هميشه همه چي آروم شه و دوباره برگرده ولي نميدونم چي بهش بگم اگه بگه كه چرا باهاش اين مدت قطع رابطه كردم.خواهش ميكنم كمكم كنيد كه يه جواب قاطع بهش بدم چون هر وقت تو چشاش زل ميزنم كم ميارم. به خدا تو اين مدت همش ياد خاطرات قشنگمون مي افتادم و يه چند بار هم خواستم با يكي ديگه ارتباط برقرار كنم ولي نتونستم وقتي ياد ژستايي كه تو اون عكسا گرفته بود ميوفتم حالم به هم ميخوره.همه پسرا همينطورين؟
RE: باهاش به هم زدم چون...
سلام خانم گل:72:
درکت می کنم اما مقاوم باش دختر, و شاکر باش که بیشتر از این ادامه ندادید و دستش رو شد, چرا یاد خاطرات خوبت می افتی؟ من اگه جای شما بودم (که قبلا بودم) یاد خاطرات بد می افتادم تا بتونم ازش دل بکنم و برام ضربه نشه, خودم رو سرگرم می کردم و به چیزای با ارزش تر فکر می کردم, کتاب می خوندم, ورزش می کردم و حتی می رقصیدم:227:
تو این شرایط اصلا به پسر دیگه ای فکر نکن اصلا, چون بخاطر نیاز عاطفی که تو این وضعیت داری وابستگی جدیدی ایجاد می شه این بار بدتر از قبل و بی منطق تر از قبل,به جاش برگرد به همون آدمی که بودی:72:.
تو چشماش نگاه می کنی شل نشو, به این فکر کن که با چشماش چقدر به دخترای دیگه نگاه کرده, رابطه ت رو قطع کن, همچین آدمی لیاقت هیچ چیزی رو نداره چه برسه به یه عشق صادقانه, زیادم حسرت نخور بخاطر استادت چون نمی دونی آیا با اون خوشبخت می شدی یا نه:305:
یه زندگی جدید رو شروع کن:72::310:
این هم بگم که همه پسرا بد نیستن همونطور که همه دخترا بد نیستن, از خدا بخواه که یه آدم صالح جلوی پات بذاره
"بهش التماس ميكردم كه بهم بگه دوسم داره"؟؟؟:316:
من اگه جات بودم ازش دوری می کردم, هر چی سمت آدما بری ازت فرار می کنن, خودت رو بزرگ بدون, این که گذشت اما سعی کن تعادل ایجاد کنی کلا تو زندگیت با همسرت منظورمه, نه زیاد تحت فشار بذارش نه زیاد از حد درکش کن چون اینطوری خودت نابود می شی و بعد مدتی می شه وظیفه و تازه واسه آدم ارزشی هم قائل نمی شن و راحت ترمی زنن تو سر آدم چون خودمون بهشون یاد دادیم.:72:
,مراقب خودت باش, واسه چیزی غصه بخور که ارزش داشته باشه
راستی برای اینکه جواب قاطع بدی اول باید با خودت به این نتیجه رسیده باشی که دیگه نمی خوای باهاش باشی ( که این واقعا به نفعته و ادامه دادن یعنی از چاله به چاه پا گذاشتن) پس به این نتیجه برس, قاطعیت بعدش میاد,
به نظر من خیلی محکم و البته محترمانه که بعدا دردسر ساز نشه و بدون ترس از هیچ چیزی بهش بگو که نمی خوای ادامه بدی چون این رابطه برات غیر قابل تحمله, زیادم سعی نکن براش توضیحات بدی, وقتی توضیح بدی احساساتی می شی و ممکنه اون با هر کلکی خامت کنه بهش بی توجه باش:324:
ضعف نشون نده اگه حتی تهدیدت کرد که مثلا عکست رو نشون می دم و... بگو من از چیزی نمی ترسم و اونقدر با خانواده م راحت هستم که همه چیزم رو می دونن و اگه دردسری ایجاد بشه واسه تو ایجاد می شه ( البته خودت بهترین تصمیم رو می تونی بگیری پس از این حرفا فقط کمک بگیر و چون تویی که اون آقا رو می شناسی خودت هم بسنج:46:).
ما هم کنارتیم, نگران نباش, مظطرب نباش و :72:خدا رو فراموش نکن:72:
:72:اگر تنهاترین تنهایان هم شوم باز هم خدا با من است, او جاشین تمام نداشته های من است:72:
RE: باهاش به هم زدم چون...
lovestory نازنین
خوش آمدی به سرای با صفای همدلان همدردی
عزیزم درکت می کنم که چقدر به غرورت برخورده ، و احساس می کنی تحقیر شدی . این ناراحتی ها و ازردگیهایت طبیعیه و نشان از تلنگر خوردن عزت نفست هست ، اگر غیر از این بود باید نگران می شدی . اینهم دوره ای است و باید به خودت کمک کنی تا از سر بگذرانی و البته نیازه که تجربه آنرا نگه داری و بفیه را به فراموشی بسپاری ، تجربه اش را برای درس گرفتن . و درک اینکه ارزشت خیلی بالاتر از این هست که با اینجور رابطه ها به خودت آسیب بزنی و .....
در مقابلش همچنانم قاطع باش و اجازه هیچ گونه ارتباطی نده و از خودت هم در مقابل وسوسه کنجکاوی در موردش احوالش و ... مراقبت کن .
لینک زیر را با دقت بخون ، مطمئنم بسیار در کسب ارامش بهت کمک می کنه :
>>>> گفتگوی صمیمانه مدیر همدردی با دخترانش
.
RE: باهاش به هم زدم چون...
مرسي تل مي عزيزم ممنونم فرشته مهربونم.
راستش من تو يه خانواده اي متولد شدم كه اختلاف سني 50 60 ساله با همشون داشتم و به خاطر اصالت خانوادگي يا هر چيز ديگه هيچ كس رو قبول نداشتن.از كودكي هميشه تنها بودم و هيچ دوست و هم صحبتي نداشتم پدرم اخلاق رئيس مابانه اي داشت و هميشه بين من و او كلي فاصله بود به طوري كه هر وقت ميومد من تا مدت ها از اتاقم بيرون نمي رفتم.يادمه تو دبستان همش سرم رو نيمكتم بود و صورت و مقنعه ام خيس از اشك.پدرم نه اهل معاشرت خانوادگي بود و نه ميگذاشت ما ازش دور بشيم.تمام لحظه هاي كودكي و نوجوانيم رو تو اتاقم گذروندم.بابا خيلي روي درس من هزينه ميكرد و پافشاري زيادي ميكرد من هميشه جزو رتبه آور هاي مدرسه بودم.اما هميشه با ناراحتي درس ميخوندم سال دوم دبيرستان نسبت به درسم استرس عجيبي گرفتم و موقع امتحان هاي ترم دوم بود كه احساس كردم به پوچي رسيدم و خودكشي كردم.
وقتي ياد اون روزا ميوفتم كه چه بلاهاي سر خودم آوردم و چه قدر خودم رو زخم و زيلي كردم تنم ميلرزه.
ولي بعد از اون تبديل شدم به يه آدمه بي انگيزه و بي هدف كه فقط به مرگ فكر ميكرد.
وقتي رفتم دانشگاه يه كم از اون حال اومدم بيرون و رابطه جديدم با اون مرد باعث شد يه كم زندگي واسم جذابيت پيدا كنه.
بعضيا ميگن خوشي زده زير دلت بعضيا ميگن قدر نميدوني ميگن برو سراغ دين ورزش كن برو سراغ هنر موسيقي...
بايد بگم كه من همه اين راه ها رو امتحان كردم الان نوازنده ي سه تارم و نقاشم طوري كه در و ديوار هاي خونم پره از تابلو هاي نقاشيمه ولي به نظرم همه اينا واسه اينه كه آدم خودش رو مشغول اين دنيا كنه.شايد براي خوشبختي تنها كليد نفهميدن باشه...
نميدونم
فقط ميدونم كه زندگي امروز فدا كردن آسايش در راهه تامينه وسايله آسايش شده.
RE: باهاش به هم زدم چون...
فکر نمی کنم کسی از من تنهاتر بوده باشه
نمیگم کسی از من بدبخت تر نبوده اما در مورد تنهایی باید بگم دنیای من اتاقمه نه مادری نه پدری نه برادری, حرفات دوباره اشکم رو در اوورد...
دیشب می خواستم تاپیک باز کنم اما احساس کردم حوصله بقیه رو سر بردم:300:, دیشب پدرم گذاشت رفت از خونه, چون بهش گفتم صاحبخونه گفته تا 10 روز دیگه باید بریم و با این پول هیچ جا خونه گیر نیووردم, گفتم خودم هم پول ندارم بهم پول بده هزار تومن هم ندارم گفت باز اومدم تو این خراب شده و رفت تو اتاق و در رو کوبید بعد چند دقیقه اومد بیرون و حاضر شد رفت یه مقدار پول گذاشت برام گفت بیا بردار منم رومو برگردوندم و جوابش رو ندادم... بهش اس ام اس دادم و گفتم فکر نکن نمی دونم هزار تومن پول می ذاری ته جیبت و میای می گی پول ندارم بعد صبح یواشکی می ری بانک(دم خونه) و پول می گیری و می ری...:324:
روی بدن من هم پر از زخمه, زخمایی که خانوادم حک کردند و یه سری هاشم خودم حک کردم با تیغ و سیگار و... اونموقع کوچیکتر بودم و نمی دونستم, حالا که سنم بیشتر شده و بد و خوب رو تشخیص می دم می دونم انگیزه یعنی خودم:310:فقط و فقط خودم...
23سال جون کندم تا بتونم خانواده م رو سر پا نگه دارم عاقبت؟ مریضی قلب, عصبی بودن, تشنج, استرس بی مورد, تیک عصبی و.. بعد از اینکه تاپیک "من دیوانه وار تشنه نوازشم" رو باز کردم فهمیدم باید خودخواه شم, خیلی سختمه اما تو این 23 سال که سعی کردم بقیه رو تغییر بدم چی شد؟
ببخشید یه دفعه احساساتی شدم:163:
ببین خانمی... اون آدم ارزش نداره, شاید الان فکر کنی واااای چه ضربه ای خوردم اما نه! تو فقط متوجه شدی که اون آدم لیاقت تو رو نداره, مطمئن باش یه آدمی که لیاقتت رو داشته باشه در آینده در انتظارته, پس نه غصه بخور نه به خودت تلقین کن:72:
آفرین بابت تمام نقاشی هات و موسیقی که بلدی و هنرهایی که داری و بهت واقعا تبریک می گم:104:, اینا هم دلیل بیشتریه واسه اینه که قدرخودت رو بیشتر بدونی:305:, این خودتی که باید خودت رو دوست داشته باشه:72:, منتظر عشق از طرف کسی نباش(تجربهء شخصی مه), باور کن یه روزی اوضاع جوری عوض می شه که خودت هم می مونی, خدا قادره و داره نگات می کنه پس یه جوری عکس العمل نشون بده که خدا دوست داشته باشه و متوجه بشه لیاقت داری و وا نمی دی:72:.
مواظب خودت باش
ببخشید طولانی شد
اگر به داشته های خود و نداشته های دیگران فکر کنی خواهی دید که با تمام کمبودها چقدر خوشبخت هستی آنگاه خدا را شکر خواهی کرد.:72:
RE: باهاش به هم زدم چون...
نميتونم با گفتن مشكلاتم به شما از شدت دردي كه داريد كم كنم چون داشته و نداشته نيست مسئله درده و درد رو هم از هر طرف كه بنويسيد درد خونده ميشه.و اين درد مشترك همه ي ما آدماست مهم نيست كه چي باعثش ميشه...
ولي انگيزه اي نيست فقط سرگرميه شايد اين دردهامون هم نوعي سرگرميه.قديما از هر كسي ميپرسيدم انگيزه اش براي زندگيه چيه يك جوابي ميداد ولي جواب هاشون انگيزه من نميشد سرگرميشون بود.به اين نتيجه رسيدم كه اصلا براي من همچين چيزي وجود خارجي نداره.
كاش ميشد بدون ترس عاشق شد.من عاشق اون مرد نبودم تنها محيط بسته زندگيم كه به خاطر امنيت بيشترم بود باعث شد بدتر در معرض خطر بيوفتم.
و حالا كه دو هفته ست ازش بي خبرم متوجه اين موضوع شدم كه عاشق اون نبودم.چون تنهاييامو پر كرده بود دوسش داشتم و تنها دليلم همين بود چون وقتي اين دليل از بين رفت و كم شد برام دوست داشتن از بين رفت.