دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
سلام. خيلي پريشونم. خواهش ميكنم كمكم كنيد. نميدونم بايد از كجا شروع كنم. چند شب پيش از يه جور خلاء عاطفي رنج ميبردم. آخه با اين كه هميشه احساس خوشبختي ميكنم، اما خيلي تنهام. خوشبختي هم كه تنهايي چندان لذت بخش نيست. راستش هيچ وقت به خودم اجازه نميدم تحت تاثير عواطفم قرار بگيرم و به كسي علاقه مند بشم. چون فكر ميكردم مادامي كه عشق الهي رو باور كردم، عشق زميني يه اشتباه محضه. اما اون شب گمان ميكردم خدا هم تنهام گذاشته و ديگه به حرفام گوش نميده. احساساتي شدم. مثل كسي كه بخواد خدارو امتحان كنه كه به حرفاش اهميت ميده يا نه، بهش گفتم: چند وقتيه احساس ميكنم حواست بهم نيست. قبلا ها همه دعاهامو اجابت ميكردي ولي حالا..... چشم هامو بستم و گفتم: خدايا تنهام. عشق رو به زندگيم برگردون! بعد چشمامو باز كردم و به خودم گفتم: انتظار داري معجزه بشه؟.... اينها رو داشته باشين تا از يه ماجرا براتون بگم:
سالها پيش بي اراده و بي دليل عاشق يه نفر شدم كه نبايد ميشدم. (ازم در اين مورد توضيح نخواين. دليلش موجهه). اون هيچ وقت نفهميد كه من عاشقشم. من دورادور دوستش داشتم و حتي فراتر از اين، ديوونه اش بودم. هر وقت ميديدمش يا بهش فكر ميكردم قلبم تند تند ميزد و رنگ به رنگ ميشدم. احساس ميكردم نفسم بالا نمياد. تحمل ديدنشو نداشتم، همانقدر كه تحمل دوريشو نداشتم. وقتي بود، ميخواستم هرچه زود تر بره و وقتي نبود ميخواستم هرچه زود تر برگرده. حاضر بودم واسش هر كاري بكنم. خلاصه بعد از سه سال اون رفت و من تنها بودم و تنها تر هم شدم.
بعد از اون اتفاقات زيادي براي من افتاد و حسابي سرگرم شدم. امروز از اون ماجرا 5 سالي ميگذره و ديروز نزديك هاي صبح خواب سه تا ستاره رو ديدم كه يكيش وسط دوتاي ديگه بود و يك دفعه دوتا ستاره اطراف نابود شدن و ستاره ي وسط به يه نواختر تبديل شد كه اطراف رو كاملا روشن كردن و من همون موقع از خواب بيدار شدم. ميدونستم قراره يه اتفاق بيوفته اما نميدونستم چي. خيلي نگران بودم. تا اينكه نامزد داداشم كه تازه هم نامزد كردن اومد خوونمون و شروع كرد از حرف زدن در مورد يه آشناي خيلي خيلي نزديكشون و فهميدم اون آشناي نزديكشون كه اتفاقا قراره از اين به بعد بارها و بارها هم ببينمش و كارمون به هم افتاده، عشق سابق خودمه. وقتي اسمشو گفت رنگم پريد و ديگه مطمئن شدم! ديشب از دلهره و استرس زياد تب كرده بودم. هيچ جوري نميتونم از ديدنش فرار كنم. بازم احساسات اون موقع ها اومده سراغم و اضطراب شديد دارم. قلبم مثل اون موقع ها به تپش افتاده و دوباره يه حسي از اميد و انتظار در درونم جون گرفته. نميدونم چه جوري باهاش روبرو شم. فكر ميكردم بعد از اين همه وقت فراموشش كردم اما... خدايا چرا با فكر كردن بهش اينجوري ميشم. اون نبايد دوباره بياد تو زندگيم..... نبايد بياد. خدايا اشتباه كردم. حرفمو پس ميگيرم. از ديشب تا حالا شدم مثل ديوونه ها. نه خواب و خوراك داشتم و نه تونستم به كارام برسم. اونم تو اين ايام امتحان. خواهش ميكنم بگيد چيكار كنم آروم شم و خودمو كنترل كنم. تحمل اين احساس رو ندارم. دلهره و نگراني از ديدار مجدد كلافه ام كرده.:302:
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
دوست من،مگه نمیگی دوستش داشتی،عاشقش بودی،شاید قسمت اینه که ببینه تورو و به هم برسید
مگه اینو نمیخوای؟
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
رسيدن ما به هم غير ممكنه. گفتم كه نبايد عاشقش ميشدم. اما دست خودم نبود. در ضمن من تحمل حضورشو ندارم. اصلا كمرو نيستم ولي جلو اين اينجوري ميشم. دست و پامو گم ميكنم و نگامو ازش ميدزدمو حتي يه كلمه هم نميتونم حرف بزنم. تازه از خدا خجالت ميكشم. اين عشق و احساس مال خداست. نه يه فرد زميني. خيلي شرمنده ام.....
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
سلام shabe barooni
هر وقت ایشون رو به چشم یک فرد عادی، با نقاط ضعف و قوت پذیرفتید، این حالات هم از بین میره، کافیه منطقی باشید، همین!
در ضمن پیشنهاد میکنم موضوع رو زیاد غیر مادی و آسمانی نکنید، شما روی زمین زندگی میکنید... بهتره که منطقی و حساب شده عمل کنید...
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
تا کسی مزه عشق زمینی رو نچشه هیچوقت نمیتونه بفهمه که خدا چیه. اما شما اصلا نگفتید چرا نباید به ایشون برسید. اگر هدفتون از این تایپیک فراموش کردنایشون هست که فکر نکنم کسی راهکاری هم بده درس باشه چون شما بعد از پنج سال هنوزم همونی که هستی . حالا بگو چرا شرایظو برای شما نداره این دو تا راه رو باز میکنه: بفهمیم چه مشکل و کمبودی در کار بوده که شما عاشق کسی که نباید بشین شدید. دون اینکه شاید اصلا ایشون همونی باشه که شما باید دنبالش باشین. پس لطفا موضوع رو باز کنید.
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
دوست عزيز SENSEI من غير ارادي ديوونشم. انتظار منطق از من نداشته باشين. من 5 سال تلاش كردم تا احساساتم رو در كنترل خودم در بيارم و موفق بودم. اما فقط يه خبر از اون تمام منطقم رو از كار انداخته... چطور منطقي باشم؟:302:
100maah عزيز من هم به اين باور دارم كه عشق زميني مقدمه عشق الهيه. اتفاقا بعد از اين اتفاق خدا رو خيلي بهتر شناختم و فهميدم همش يه حكمت بوده. واسه همين چون نتيجه گرفته بدوم، فكر ميكردم اين احساس هم از بين ميره و يه آدم معمولي ميشم. اما اعتراف ميكنم ديروز غافلگير شدم.
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
عزیزم راه رسیدن به آرامش رو نمی دونم ونمی دونم چطوری می تونی خودتو کنترل کنی!
اما اینو خوب می دونم که همون خدایی که دعاتو شنیده بازم همون خداست که آرامش روبهت برمی گردونه!
می بینم ،اینو قبول داری که خواست خدا بوده وحتما حکمتی توش.
پس دیگه جای نگرانی نیست.سعی کن وقتی می بینیش،وقتی اسمشو میشنوی آروم باشی،اون لحظه فقط به خدا فکرکن وبه حکمتش.حتما آروم میشی. می دونم خیلی سخته!می دونم بدترین دردیه که شاید ازدست هیچ کس کمکی برنیاد وشاید تموم این حرفا برات درحکم شعار باشه ولی باور کن این خودتی که باید باتوکل وتلاشت به آرامشی که می خوای برسی.
عزیزم برات آرزوی موفقیت می کنم.
ولی ای کاش بیشتر توضیح میدادی درمورد اینکه چرا نباید عاشقش می شدی!
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
ممنونم آريانا جان. صحبت هات خيلي آرومم كرد. بازم ممنونم.
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
عجب حس غریبی... حتی اگر بخواهم برایش 10 صفحه بنویسم و بگویم که فلان هورمون باعث فلان حالت میشودو... نمی توانم جلوی این حس قوی را بگیرم...
براستی خدا عجب حس زیبایی در انسان قرار داده...
نمی دونم چرا این جملات را نوشتم ولی باید بگم از خواندن پست اول شب بارونی (خواهر خوبم) ، لذت بردم...
دعا کنید و دعا می کنم هممون عاقبت بخیر شویم
:72:
RE: دعايي كه نبايد اجابت ميشد.
سلام شب بارونی عزیز
شما از خدا خواستی و او این در رو به روت گشود. پس حالا هم به همون خدا توکل و اعتماد کن و ازش بخواه که تو پیمودن این راه یاریگرت باشه تا راه رو گم نکنی و به بیراه نری. خودت رو بسپار به خدا و مطمئن باش که تنهات نمی ذاره.
در ضمن عشق به خدا رو با عشق به بنده خدا مقایسه نکن. چون یه جنس نیستند. شما می تونی همیشه خالصانه بنده و معشوق معبودت باشی. در ضمن چون همه ما موجودات زمینی هستیم، می تونیم عشق زمینی هم که از یه جنس دیگه است داشته باشیم.
حالا نعمتهای خدا (که داشتن عشق زمینی هم یه نعمت محسوب میشه) می تونه یه بنده رو بیشتر به سمت خدا سوق بده و دیگری رو از خدا دور کنه و این به ظرفیت بنده بستگی داره.
یادت باشه؛
الا بذکرالله تطمئن القلوب
راستی شب بارونی عزیزم من تا الان فکر می کردم که شما آقایی! نمی دونم چرا؟!
اما عزیزم با اینکه بازم رو گفته هام تاکید دارم، ولی عزیزم مراقب باش که یک دفعه عشقت یکطرفه رشد نکنه و خدای ناخواسته سرشکسته بشی، چون اگه آقا بودی شرایط بیشتر تو کنترل خودت بود.
بازم میگم به خدا توکل کن. :72: