به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
سلام.
دم ِ در ِ این انجمن نوشته :
فقط آنهایی که از زندگی راضی اند داخل شوند
دیدم خیلی وقته کسی جرأت نکرده بیاد اینجا. من جرأت به خرج دادم و اومدم تو:)
من شاید الان خوشبختِ خوشبخت نباشم. اما میخوام قدم هام رو به سمت خوشبختی بردارم.
دوست دارم اینجا هر قدمی که به سمت این حس قشنگ برمیداریم رو بیایم و برای همدیگه تعریف کنیم.
شاید از دید من حتی گوش کردن به صدای قشنگ یه فواره ی آب حس خوشبختی رو توی من زنده کنه.
شاید از دید شما یه چیز دیگه. بیاید به یاد هم بیاریم که با چه چیزای ساده ای ممکنه حس خوشبختی کنیم. تا هم تحمل مشکلات برامون راحت تر بشه و هم بالاخره یه روز بتونیم محکم پامون رو بذاریم توی این انجمن و با افتخار بگیم ما خوشبختیم.:310:
باور کنید یادآوری خیلی خوبه. من سالها یادم رفته بود از چه چیزایی لذت میبرم. و یه روز (بعد از اینکه از تالار اومده بودم بیرون)، نشستم و نوشتم اونا رو. دیدم چه حس هایی خوبی هست که من ازشون غافل بودم و دور از همه ی اون حس های قشنگ (به خیال خودم) داشتم زندگی میکردم.
منتظر یادآوری های حس های قشنگتون هستم:72::72:
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
بابا این همه عضو داره اینجا. یعنی توی این چند روز که من اینجا رو باز کردم هیچ کس احساس خوشبختی، حتی برای چند لحظه نداشته؟!!!:162:
دوست ندارید بقیه بدونن چه جوری این حس توی وجودتون بوجود اومد؟!!
چیز خیلی عجیبی لازم نیست بگید. حتی چیزای ساده هم شاید برای بقیه جالب باشه.
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
سلام،
من وقتی این تاپیکت را دیدم خیلی خوشحال شدم. چون بعد از تاپیک قبلیت که در ابتدا صحبت از ناامیدی بود، یک تاپیک بسیار خوب زدی.
البته کلاً در چند وقت اخیر مثل اینکه همه مشغول هستند و دوستان کمتر به تالار سر می زنند و نظر می دهند و تالار از شور و حال افتاده.
خلاصه فکر نکن کاربران بی محلی به تاپیکت کردند.
زیباترین لحظه ها برای من وقتی هستند که در تنهایی خودم ساز می زنم...
از آن زیباتر وقتی است که بتوانم واقعاً به کسی کمک کنم. متاسفانه زیاد لیاقت این کار را نداشتم.
همینطور وقتی به موفقیت هایم و توانایی هایم فکر می کنم، خوشحال می شوم و اعتماد به نفسم بالا می رود.
نگاه کردن به طلوع آفتاب بسیار زیباست، حیف که اکثراً خواب هستم...
بهار... بوی بهار... صدای بهار... رنگ بهار... چقدر زیباست!
خداوند این دنیا را بسیار زیبا آفریده...
آن که پر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
خوشحالم دخترمهربون، یکی پیداشده ازحس قشنگ خوشبختی بگه!چون ماآدما فقط بلدیم از دردهامون بگیم وناله کنیم وهیچ وقت به داشته هامون فکر نمی کنیم!!!
من خوشبختم واین حس روخیلی خوب درک می کنم.
همسر خوب،پاک ومهربان
تن سالم
دل ساده وبی غل وغش
زندگی آروم وبی دغدغه وشاید بدون کم وکسری
خانواده دلسوز
وازهمه مهمتر "خدا" نقش مهمی توزندگی ما داره.
خب اینا همه چیزایی هستند که باعث حس خوشبختی دروجودم میشند.درسته ته دلم یه غم بزرگی دارم که اون نشاط وشادابی قبل روازم گرفته ولی درکل خدا روشکر می کنم به خاطر همه چیزهایی بهم داده.
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
دیشب رفته بودیم قایق سواری
حرکت آرام روی آب ...
چشم اندازی که آهسته آهسته خودش رو می کشوند پشت سرم ...
و باد که سر می خورد روی گونه هام ...
خیلی دلم می خواست روسری نداشتم و موهامو می دادم دست باد ... که ببره با خودش ... که رها تر بشم ...
و سکوت بود و سکوت ...
چشمامو بستم و پرواز کردم ... حس یه پرنده رو داشتم ...
چقدر خوشبختم که می تونم اینا رو حس کنم ...
تازه یه چنتا جوجه مرغابی هم در حال گشت بودن ...
بردیمشون چرا! http://up.vatandownload.com/images/k...0ryy3ru2mw.gif :311:
احساس آرامش قشنگی داشتم .هم اون موقع و هم نیم ساعت بعدش که رفتیم نشستیم روی یکی از صندلی های تاب گونه و هی تاب خوردیم ... هی تاب خوردیم ...
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
توی سایت دانشگاه بودم داشتم وسایلم رو جمع میکردم که برم بیرون. دیدم یه دختر بچه ی 3، 4 ساله (که انقدر کوچولو بود که توی صندلی گم شده بود و تا اون موقع ندیده بودمش) پشت یکی از کامپیوترا نشسته و داره گریه میکنه و مامانش رو صدا میزنه. اولش متوجه نشدم مادرش کلاً توی سایت نیست. داشتم به کار خودم میرسیدم. دیدم نه!! جیغش داره شیشه ها رو میلرزونه. بقیه رو نگاه کردم دیدم همه سرشون به کارخودشون گرمه !!!
دیگه نفهمیدم چجوری بعد از چند لحظه پیش دختر کوچولو نشسته بودم. بغض گلوشو گرفته بود. اشکاش توی چشمش جمع شده بودن. نمیتونست حرف بزنه. ازش اسمشو پرسیدم و بهش اطمینان دادم که مامانش داره میاد.
دیگه حواسم نبود توی دانشگاهم. بازی کامپیوتری ای که روی کامپیوترش باز بود رو نگاه کردم و شروع کردیم با هم بازی کردن:) بعد از چند لحظه صدای خنده هاش توی سایت پیچیده بود. انقدر حس خوبی بهم میداد که با حضورم به یکی که داشت با ترس یکی میشد آرامش داده بودم....
حدود بیست دقیقه پیشش بودم. مامانش اومد. دیدم دانشجوی دکترای دانشکده ی خودمونه...
از سایت که داشتم میومدم بیرون، خودم رو جای دختر بچه دیدم. خدا دلش نمیاد بی تفاوت از کنارم رد بشه. نه؟...
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
از پنجره پیداست
شب سیاه
و آسمان غمین
و ستاره
ستاره
ستاره
چه پهنه ی وسیعی
چه گستره ی عظیمی
چشمان من اگر به وسعت آسمان بود
خوشبختی را می توانستم ببینم
و خوشبختی
خوشبختی
شاید که خوشبختی
آن پنجره ی کوچک تاریکی است
که هر صبح به سوی فجر باز میگردد
شاید که خوشبختی
بغضی است
که با اشکهای من
از پنجره
خواهد ریخت
[size=medium]من امیدوارم
من امیدوارم
به همین شب قسم میخوررم تا به هدفم نرسیدم اروم نشینم
حتی یه لحظه
نمیدونم چرا
ولی احساس خوشبختی میکنم
همین الان ! همین امشب ! همین حالا !
تا 4 ماه پیش اصلا یه همچین احساسی نداشتم
اما الان خوشبختم
حتی اگه کنارم نباشه
اسمان مال من است [/size]
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
سلام. من هم خوشبتم. هيچ وقت به اندازه ي زمان هايي كه مشكلات بهم هجوم آوردن احساس خوشبختي نكردم!!!! چون هر بار كه مشكلي به سمتم مي اومد، به خاطرش دست به دامان خدا ميشدم. بعد از مدتي مشكلم حل ميشد و فراموشش ميكردم ، اما هميشه يادم ميموند شبي رو كه به خدا احساس نياز كردم و شبي رو كه باهاش تا صبح اشك ريختم و حرف زدم و يادم مياد كه وقتي كسي نبود تا دست هامو بگيره، اون بود كه تو حل مشكلم از جايي كه انتظارش رو نداشتم بهم كمك كرد. اونوقت تمام مشكلات و رنج ها از مقابل چشمام دور ميشن و تنها چيزي كه ميمونه عظمت محبت خداست. احساس قشنگ معشوق بودن. اونم معشوق عاشقي ثابت قدم مثل خدا! چقدر خوبه كه توكل كني و بگي مهم نيست چي پيش مياد، به هر حال من خوشبختم ، چون از دستان سخاوتمند خدا، انتظاري جز هديه ي خوشبختي نيست.
امروز با وجود اينكه مشكلات و احساسات خاصي برام پيش اومده، يك ذره هم از خوشبختيم كم نشده. چون ايمان دارم، شايد آخرين لحظه، ولي به هر حال به دادم ميرسه..... هميشه همين بوده و در سنت خداوند تغييري نيست.
وخداوند اينجاست
پيش من، پيش شما
پيش آن تنگ بلور خالي
در همان نزديكي
در تمام لحظات
در همان لحظه كه بر ميگيرد
ترس اندام نحيف مارا
يا فرو ميرويم از غصه و غم
در اتاق مبهم فكر و خيال
پس چرا ميپرسي
كه خداوند كجاست؟
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
یه وقتایی میشه که تنهایی...تنها...
داری از تنهایی دیوونه میشی...
از توی گوشیت شماره ها رو میاری، دونه دونه روشون فکر میکنی...
به کدومشون اسمس بدم؟
کدومشون حس و حالم رو درک میکنه؟...
کدومشون الان بیکاره؟...
یکی دو نفر رو انتخاب میکنی تا باهاشون حرف بزنی...
اسمست رو میفرستی...
یکی دو ساعت میگذره ولی....
ولی جوابی نمیاد...
...تنها تر میشی.....
توی دلت به خدا میگی، چی میشد الان دوستم بهم اسمس میداد. چی میشد یکی سرش خلوت میشد و وقتی برای من داشت؟
خدا فقط سکوت میکنه...
یهو یه چیزی، یه کسی، یه صدایی، توی دلت بهت میگه،
حواست کجاست؟
مگه برای خدا کاری داره برای تو وقت جور کنه؟ مگه کاری داره الان همه ی دوستات بیکار باشن و منتظر شنیدنِ حرفای تو؟!!
براش کاری نداره. اما دلش نمیخواد این کار رو بکنه...
شاید بخاطر اینکه...
شاید بخاطر اینکه دلش برای بنده ش تنگ شده...
حرفات رو ببر پیش خودش... که شنونده ترینه...
و چقدر خوشبخته اونی که خدا شنونده ش باشه...
RE: به همدیگه کمک کنیم تا این حس قشنگ رو داشته باشیم
چه حس خوبیه وقتی توی این هوای گرم تابستون شب تو تراس طبقه هشتم خونه ات
کنارهمسرت بشینی ودست تودست وچشم توچشم هم داشته باشی و یه آهنگ ملایم هم چاشنی این لحظه
عاشقانه باشه .همون لحظه است که هردو به خاطرخوشبختی که نصیبتون شده خدا رو ازیادنمی برید وتوی اون
لحظات با ارزش باصدای بلند وهم صدا دادمی زنید خدایا شکرت(یه خاطر همه چیز).