گردهمایی های مردونه همسرم
سلام:72:
من قبلا توی موضوع "مرتب دعوایمان می شود" خیلی از مشکلاتم رو حل کردم و یاد گرفتم که مشکلات رو یکی یکی حل کنم.
با کمک دوستان تالار الان اوضاع خیلی آروم تر شده. اول می خواستم از همتون تشکر کنم و بعدش هم می خواستم اینجا در مورد یکی از موضوعات اساسی دعواهامون ازتون راهنمایی بخوام.
همسر من به گردهمایی ها و مسافرت های مردونه خیلی علاقه داره و با وجود اینکه تعداد این تفریحات رو محدود کرده ولی هر بار که می خواد تنهایی بره جایی من شدیدا به هم می ریزم.
1- می خواستم بدونم آیا تفریحات اون اشتباهه یا اینکه من زیادی حساس هستم؟
2- در این مواقع باید چطور رفتار کنم؟
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار عزیز
خداروشکر که آروم هستی ولی کاش یکم توضیح کامل تری بابت مسافرت وتفریحات مردونه همسرتون بدین چون هرچیز درحد عادی اصلا مشکلی نداره.:82:
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
بذارید دیروز رو براتون بگم که بهتر درک کنید:
دیروز بعد از ظهر که از سر کار برمی گشتم به همسرم زنگ زدم تا برای رفتن به خونه خاله ام ازاش اجازه بگیرم.
اون گفت: "باشه برو، راستی من شب دیر میام آخه با همکارام ویلا خارج از شهریم"
من خیلی عصبانی و ناراحت شدم (آیا نباید ناراحت می شدم؟) و گفتم: "خوب شد بهت زنگ زدم وگرنه اصلا به من نمی گفتی، خوبه دیشب بهت گفتم حوصله ام سر رفته بریم یه جای خوش آب و هوا، به جای اینکه بگی الان کارم کمه برم دنبال همسرم با هم بریم بیرون فقط خستگیت رو برای من میاری خونه. الان هم دیگه با این ناراحتی نمی تونم برم مهمونی، می رم خونه، تو هم مواظب خودت باش"
با این وجود رفتم خونه خاله ام، طفلکی خاله کلی شام پخته بود. به خاله گفتم همسرم تا دیروقت سره کاره شب خیلی دیر میاد و عذر خواهی کردم، خاله هم اصرار کرد که به همسرم زنگ بزنم، من هم به همسرم زنگ زدم.
گفتم: "سلام، خوبی؟ به خاله گفتم که امشب سر کاری و کارت طول می کشه و دیر میای (می خواستم بفهمه آبروریزی نکردم)، خاله می گه اشکال نداره دیر می رسی بیا با ما شام بخور ما خیلی خوشحال می شیم"
همسرم گفت: "دست خاله ات درد نکنه. تو که می دونی من بیرون از شهرم خودت یه جوری درستش کن"
گفتم: "آره می دونم، باشه سلام می رسونم می گم خیلی دوست داشتی بیای ولی کار داری، خداحافظ"
شب آژانس گرفتم و رفتم خونه. تمام شب دل نگرون بودم. صبح بیدار شدم دیدم همسرم هنوز نیومده. حدس زدم شب رو اونجا خوابیده باشن برای همین خیلی عصبانی شدم ولی از یک طرف هم ترسیدم نکنه اتفاقی افتاده باشه برای همین هم خیلی نگران شدم. می خواستم بهش زنگ بزنم ولی ترسیدم ناراحت بشه که چرا اول صبح زنگ زدی و از این حرفها برای همین هم فقط یه اس ام اس زدم "سلام، نیومدی خونه، خوبی؟ اتفاقی افتاده؟"
اونم حوالی ساعت 9 زنگ زد و گفت "داریم راه می افتیم. می خوای تا اون راه دور بیام دنبالت؟"
منم گفتم: "خوبین؟ سلامتین؟ دیشب نیومدی نگرانت شدم. نه ممنون خودم دیشب تنهایی اومدم خونه صبح هم آژانس گرفتم خودم رفتم. بلدم برگردم نیازی نیست زحمت نکش."
راستی: دیشب شب تولدم بود و امروز هم بایستی می رفتم ماموریت و همسرم می دونست که ساعت 6 صبح باید منو برسونه پیش همکارام.
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نگار عزیز
خیلی عاقلانه حرف زدی چون مردا وقتی بفهمن نقطه ضعف خانوماشون چیه سعی میکنن قدرتشون رو نشون بدن (البته نه همشون بیشتریاشون)تو یه کتاب خوندم تو این مواقع از هرگونه جنجال بپرهیزید و درزمانی که خیلی روابطتون خوب وعاشقانه است اون رو مطرح کنید که چقدر دلم میخواست شب تولدم پیشم بودی و...سعی کن تاحدی که میتونی وحساسیت ایجاد نمیکنه بتونی با خانوم دوستای شوهرت هم ارتباط برقرار کنی تا بتونی این روابط رو از مجردی خانوادگیش کنی
امیدوارم کارشناسان این سایت هم نظراشون رو بگن:72:
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار خانم
اولا واقعا باید شوهرت قدر تو رو بدونه من اگه یک شب بخوام بدون هماهنگی بیرون باشم یا حتی دیر بیام خانومم تا یک ماه اعصاب منو خورد می کنه برا همین ترجیح می دم این کار رو نکنم
اما در مورد جمعهای مردونه باید بگم من خودم شدیدا به جمعها علاقه دارم و همیشه هم با خانومم در موردش بحث می کنم به نظر من هم مردها و هم خانومها نیاز دارند حداقل ماهی یک بار با دوستاشون مجردی باشند اینجوری زندگی از یکنواختی در می یاد
به نظر من این اجازه رو به همسرتون بدید ولی نه زیاد و خودتون هم سعی کنید با دوستاتون همچین برنامه هایی داشته باشید
بعضی وقتها لازمه زن و شوهرها با هم نباشند تا دلشون برای هم تنگ بشه
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
alireza59 من هم خیلی ناراحت می شم، شاید خیلی بیشتر از همسر شما ولی چون از دعوا بدم میاد تمام ناراحتیم رو توی دلم می ریزم و درواقع اعصاب خودم رو خورد می کنم، دیشب برای اینکه خوابم ببره از هزار راه مختلف استفاده کردم و هنوز هم هر دقیقه بغض می کنم، چون سر کار هستم هی باید جلوی بغض ام رو بگیرم.
صحبت alireza59 رو خیلی ها به من گفتن ولی با وجود اینکه منطقی به نظر میاد نمی دونم چرا نمی تونم این حرف رو بپذیرم و هر دفعه همسرم مردونه بیرون می ره شدیدا عصبی و دلشکسته می شم.
درضمن خانم هایی که شبها می تونن تنهایی با من باشن یا مجردن یا مطلقه یا همسرشون ماموریت رفته. یه سوال؟ مردهایی که تو این جمع ها حاضر می شن چه جور مردهایی هستند؟
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
alireza59 من هم خیلی ناراحت می شم، شاید خیلی بیشتر از همسر شما ولی چون از دعوا بدم میاد تمام ناراحتیم رو توی دلم می ریزم و درواقع اعصاب خودم رو خورد می کنم، دیشب برای اینکه خوابم ببره از هزار راه مختلف استفاده کردم و هنوز هم هر دقیقه بغض می کنم، چون سر کار هستم هی باید جلوی بغض ام رو بگیرم.
صحبت alireza59 رو خیلی ها به من گفتن ولی با وجود اینکه منطقی به نظر میاد نمی دونم چرا نمی تونم این حرف رو بپذیرم و هر دفعه همسرم مردونه بیرون می ره شدیدا عصبی و دلشکسته می شم.
درضمن خانم هایی که شبها می تونن تنهایی با من باشن یا مجردن یا مطلقه یا همسرشون ماموریت رفته. یه سوال؟ مردهایی که تو این جمع ها حاضر می شن چه جور مردهایی هستند؟
بستگی داره ولی در کل هیچ فرقی با بقیه مردها ندارند فقط یک کم ادعای مرد سالاریشون میشه واگه یکی از دوستانشون نتونه بیاد کلی کری می خونند و بهش سرکوفت می زنند مثلا ای زن ذلیل خانومت اجازه نداد بیای
ببین اصلا فکر نکن که اینجور مردها آدمهای ناجوریند و ممکن کار خلاف بکنند
با دید مثبت نگاه کن و مطمین باش اگه مردی دنباله کار خلاف باشه هر جا که باشه خیلی راحت خانومش رو می پیچونه و کاری که می خواد می کنه پس نیاز نداره حتما تو همچین جمعی باشه
تو رو خدا به ما مردها یک کم آزادی بدین
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ببینید همین حرف هاست که من نمی فهمم دیگه....................
اول:
"آزادی"!!!!!!! مگه شما "اسیرین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوم:
مگه هر چی دوستاتون گفتن باید انجام بدین؟ یعنی دوستاتون گفتن از پرتگاه بپرین می پرین؟ ما هم دوستامون خیلی چیزها بهمون می گن یعنی ما هم باید به حرفشون گوش کنیم؟
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نگار عزیز من یکم با علیرضا موافقم باید تایه حدی به همسرت آزادی عمل بدی اگه تو پسر بچه ها هم نگاه کنی مردا همیشه دوست دارن بگن که رئیس خونه هستن وهرکاری میتونن بکن و... سعی کن تو همه این استقلال رو بهش بدی ولی نه اینکه همش با دوستاش باشی ولی بدون به هیچ عنوان بحث کردن کاری رو درست نمیکنه زمان بده وآروم آروم کارهای دسته جمعی رو جایگزینش کن :325:
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نمی دونم چرا هر چی مشکل خانمهای تالار دارند منم تجربه کردم. شاید به خاطر اینه که بتونم از تجربه هام برای دیگران بگم.
ببین می تونی خیلی قاطع از همسرت بخوای که این کارو نکنه . ولی بدیش اینه که ممکنه کم کم همسرت نسبت به زندگیش ناراضی بشه.
راه حل بهتر و البته زمان بر تر اینه که به همسرت بگی که خیلی از ایمکه شبها تنها بخوابی می ترسی و حالت بد می شه( کار بدو تحلیل کنی نه شخص رو) بعدم بگی به کسی هم دوست ندارم و روم نمی شه بگم که شب تنها هستم (اینجوری حس غیرت شوهرتو بیدار می کنی) . مثلا یا میتونی بگی من اگر شب دستم تو دستهای تو نباشه خوابم نمی بره . از این حرفها.
یک نکته اساسی اینه که باید به همسرت زمانهایی رو بدی که بتونه به فعالیتهاو تفریحات دوران مجردی به تنهایی بپردازه و احساس استقلال کنه. اینجوری قدرتو بیشتر می دونه ولی این زمانها باید هماهنگ شده با وقایع زندگیتون (مثلا نه شب تولد شما) و بدون خدشه وارد کردن به زندگیتون باشه (نباید شب شما تنها بمونید.)
تا اونجا که می تونید با خودتون بودنو براشون خوشایند کنید تا هیچ وقت نخواد یک شب هم دور از شما باشه. موفق باشید.