مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
سلام به همگی.
دوستان به کمکتون احتیاج دارم.من 2 ساله ازدواج کردم و در حال حاضر باردارم.با شوهرم هیچ مشکلی ندارم ولی مشکلات پدر و مادرم پدرمو داره در میاره.
قبلا تو تاپیکی تخت عنوان "همفکری فور فوری داریم بد بخت میشیم" مشکلات پدرو مادرم رو بطور مفصل مطرح کرده بودم.
من بعلت ویار شدید مجبور شدم 2 ماه با شوهرم خونه مامانم بمونم و همین باعث شد که بابام ببینه مامانم شبها تنها نیست و ما پیشش هستیم و هی بره مسافرت به شهر پدریش که 3 ساعت از شهر ما فاصله داره و به بهانه های مختلف چند شب بمونه .اونجا هم خونه یکی از آشنا ها رو اجاره کرده و راحته . اصلا هم از مامانم حرف شنوی نداره و در واقع یه جورایی محلش نمیذاره . بابام 60 سالشه ولی عین 18 ساله ها رفتار میکنه و خیلی عیر منطقی شده.
اصلا به مامانم اهمیت نمیده و فقط به فکر خودشه.مامانم هم از سر صبح که بیدار میشه شروع میکنه به درد دل کردن با من تا خود شب که میخوام بخوابم!
منم دلم واسه مامانم میسوزه چون جز من هیچکی رو نداره و مجبورم به خرفهاش گوش کنم و این کلی برام استرس داره . باور کنین گاهی فکر میکنم تمام عضلات شکمم درد میکنه .
بابام که دیده ما اینجا پیش مامانم هستیم رفته تو اون شهر کلاس کشتی شرکت کرده و میگه روز های زوج میخوام کلاس برم . یعنی در واقع یه جورایی داره زندگی شو میکشونه به اون شهر.
حالا من نمیدونم چیکار کنم.دلم میخواد برم سر خونه زندگی خودم و با آرامش با شوهرم زندگی کنم ول نمیتونم مامانم رو تنها بذارم.مامانم شبها تنهایی میترسه.
امروزکه بابام زنگ زده بود مامانم گفت بچه ها دیگه میخوان برم خونه خودشون و من شبها تنهام . بابام هم گفت چطور 2 ماه حالش بد بود تونست بمونه حالا نمیتونه بمونه.
تو داری آزادی منو میگیری من مثل جوونای 18 ساله ام میخوام از عمرم استفاده کنم. تو موی دماغم ممیشی .
حالا من نمیدونم چیکار کنم اگه برم خونمون مامانم تنها میشه . اگه بمونم زندگیم از روال خارج میشه و شوهرم هم بلاخره یه روز خسته مشه و میخواد خونه خودش راحت باشه.
ضمنا اینم بگم وقتی هم که بابام اینجاست برای خودش طبقه بالا یه سوییت ساخته و بیشتر اونجا میمونه و معلوم نیست چیکار میکنه .
من واسه مامانم خیلی ناراحتم و کاری هم از دستم ساخته نیست و حالا هم که باردارم و این استرس ها برام ضرر داره .
مامانم نه حقوق داره نه پول نه هیچی . خرجیش دست بابامه .واسه همینم بابام باهاش هر جور میخواد رفتار میکنه.
یه بار میگه میخوام خونه رو بفروشم بریم با کوچ به شهر پدریم. یه بار میگه تو نیا خودم میرم.
مامانم هم نمیتونه بره اون شهر چون من و مامانم به هم وابسته ایم و روی بابام هم نمیشه حسابکرد .
بابام مثل بچه ها شده و مثلا میگه میخوام جفت پا تمرین کنم !!
میره مو میکاره . صورتشو لیزر میکنه و ...
خواهش میکنم کمکم کنین واقعا دارم دیوونه میشم.
الان که دارم اینو مینویسم چشام پر از اشکه و دلم به حال بچه تو راهم هم میسوزه .
چیکار کنم ؟ خونه مامانم تا کی بمونم؟
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
به نظرم به کسی که پدرت ازش حساب میبره و به حرفش گوش میده ، یه آدم ریش سفید تو فامیلتون بگو با بابات صحبت کنه تا برگرده سر خونه زندگیش.
الان هم برو خونه خودتون و به مامانت بگو شبها بیاد پیش شما البته یک شب نه یک شب هم شما برو پیشش بخواب و ازش خواهش کن که تو این مدت حرفهایی که باعث استرس شما میشه بهت نزنه...بهش بگو میخوام تو این مدت که بابا نیست ما هم کم نیاریم بیا بریم مهمونی بریم بیرون...
به مامانت هم بگو حالا که بابا داره خرج خودش میکنه تو هم یکم پول خرج کن و به خودت برس...
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
مرسی . عزیزم. بابام خودش 60 سالشه . خودش مثلا ریش سفیده . در ضمن کسی رو هم آدم حساب نمیکنه !
آخه چقدر مامانم خونه ما باشه یا ما اونجا باشیم
بعد هم بیرون میریم ولی تو بیرون هم یکسره حرف بابامو میزنه .
مامانم آنچنان پول در اختیارش نبست
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
به نظر میرسه که پدر و مادرتون مشکلاتی دارند که پدرتون تمایلی به بودن در منزل ندارند. به هر حال به زور نمیشه نتیجه گرفت. بهتره مادرتون قدری بیشتر به نیازهای پدرتون توجه کنند، بهشون محبت کنند، و با سیاست برشون گردونن به خونه. چون به قول خودتون وقتی هم که منزل هستند میرن توی سوییت خودشون. پس چه فایده داره به زور یا رودر واسی بیارینشون.
همه اینها نشان از عدم رضایت از زندگی زناشویی داره. البته می فهمم که توی اون سن و سال تاثیر گذاشتن روی مادر برای اینکه سیاستشون رو تغییر بدن قدری سخته. نمیشه مادرتون برن ده چند روز پیش پدرتون باشن و بهشون محبت کنند؟ شاید بشه که با هم برگردند. به هر حال شما هم پدر و هم مادرتون رو با هم در نظر بگیرید و از یکی علیه دیگری جانبداری نکنید چون کار رو بدتر میکنه.
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
نقل قول:
قدری بیشتر به نیازهای پدرتون توجه کنند، بهشون محبت کنند، و با سیاست برشون گردونن به خونه.
بذارین کمی بیشتر توضیح بدم. مامانم خانم آرومیه و از نظر تیپ و هیکل هم خوبه . تلاش هم کرده که بابامو به خودش جذب کنه ولی اثر نداره . چند روز خوبن دوباره بد میشن. چون بابام پرخاشگره و به هر چی گیر میده.
اخلاقای عجیبی داره.
نقل قول:
نمیشه مادرتون برن ده چند روز پیش پدرتون باشن و بهشون محبت کنند؟ شاید بشه که با هم برگردند
بابام که قهر نکرده . خودش بر میگرده . ولی هر هفته میره . بیشتر دوست داره اونجا باشه. هفته ای چند روز اینجاست و چند روز اونجا .
بعد هم بابام اونقدر خاطرات بد از خودش به جا گذاشته که نمی شه زیاد بهش محبت کرد . بابام قدرت دستشه و از کوچیکی همیشه یادمه که اضطراب داشتم .تو مجردی همیشه میگفتم کاش یه آلونک داشتیم مال خودمون که اگه بابام مارو بیرون انداخت آواره خیابون نشیم.
البته بابام هیچ وقت این کارو نکرد و هر وقت هم تهدید کرد گفت خرجتونو میدم.
آخه مامانم چطوری به بابام محبت کنه در حالی که بابام یه بار میخواست زن صیفه کنه .
هر ماه یه بار شیشه میکشه و ...
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
سلام دوست خوبم. تا اونجايي كه من دستم اومد، اتفاقا پدر شما خيلي از تنهايي ميترسن، اما در ظاهر هيچ نشون نميدن و ميخوان اين ضعف رو پشت چهره اي قدرتمند پنهان كنند.
اما ايشون در سني نيستند كه با صحبت كردن و انتقاد كردن، تغيير كنند. بهتره پيشتون نباشند و مهلت بين تا دلتنگ مادرتون بشن و تنهايي رو احساس كنند. طي اين مدت، اگر همسرتون مشكلي ندارن، مادرتون رو بيارين پيش خودتون. هنگامي كه كنار مادرتون هستيد، سعي كنيد هر وقت حرف استرس زايي زدن، بحث رو عوض كنيد، يا يه جوري به صحبت هاشون خاتمه بدين.
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
سلام
به نظر من بهتره كه بيشتر روي مادرتون كار كنيد. اينجور كه به نظر مي رسه مشكلات خانواده اتون قديمي و ريشه داره و از اونجايي هم كه سن پدرتون تاثير يه سري مسايل رو كم مي كنه بهتره مادرتون رو براي يك زندگي شادتر تشويق كنيد. درسته كه انسان دوست داره كه يك زندگي زناشويي موفق داشته باشه ولي از همه مهمتر خوشحالي و خوشبختي يك فرد به عنوان يك زن مهمه . اگر پدرتون خرج مادرتون رو مي ده كه تنها مشكل مادرتون تنها بودن خواهد بود كه شما بايد روي اين موضوع كار كنيد. تا كي شما مي تونيد پيش مادرتون زندگي كنيد يا ايشون پيش شما. حتي اگه صداي شوهرتون هم در نياد بعد از مدتي مادرتون از درون حس بدي پيدا مي كنن. چند روزي با مادرتون باشيد ..سعي كنيد اول از همه به فرزندي كه در راه داريد فكر كنيد چون ماها زندگي خودمونو كرديم ولي فرزند شما اگه از اول تولد دچار استرس بشه زندگي پر استرسي رو خواهد داشت. به همين علت تا مادرتون ميخواد حرفاي استرس زا بزنه شما حرف رو به زايمان و دوران حاملگي اتون بكشيد.از مادرتون بخواهيد كه به شما راهنمايي بده خاطرات زمان حاملگي اشو تعريف كنه كه جو شادي به وجود بياد. اگر مادرتون اهل مطالعه هستند براش كتاب هاي آرامش دهنده و مثبت انديشي بگيريد تا ديدگاهش نسبت به زندگي عوض بشه. يا ورزش ..كلاس هاي قران يا آشپزي و يا چيزي كه علاقه داره.
شما بايد اين حس رو در مادرتون تقويت كنيد كه يك زن قبل از اينكه به عنوان يك مادر و يا يك همسر احساس خوشبختي بكنه بايد بتونه به عنوان يك انسان خوشبخت باشه. ايشون بايد بتونن جدا از هرگونه اتفاق بد يا خوب در زندگي اشون خودشون رو شاد و سرحال نگاه دارند.
ولي اگه پدرتون پول كافي در اختيار مادرتون قرار نمي ده شما بايد يه روشي پدرتون رو مجبور كنيد كه ازلحاظ اقتصادي مادرتون رو تامين كنه.
مواظب خودتون و كوچولوتون هم خيلي باشيد:72:
RE: مشکل پدر مادرم و تاثیر روی زندگی من
مرسی دوستان گلم . با وجود شما احساس میکنم تنها نیستم.
نقل قول:
تا اونجايي كه من دستم اومد، اتفاقا پدر شما خيلي از تنهايي ميترسن،
اتفاقا بابام عاشق تنهاییه و به قول داداشم غار نشینه !
نقل قول:
اما ايشون در سني نيستند كه با صحبت كردن و انتقاد كردن، تغيير كنند.
واقعا همینطوره . اگه بخوام مشکل بابامو ریشه یابی کنم اینجوری حس میکنم میخواد با پیری مبارزه کنه .
تمام تلاششو میکنه از مو رنگ کردن گرفته تا ادای جوونا رو در آوردن و ...
همش هم میگه من 18 ساله ام . حالا جوون تر هم میشم و تو این راه هر چی مزاحمش باشه میخواد از سر راهش بر داره .
مامانم متاسفانه خیلی شخصیت وابسته داره و اصلا هم بلد نیست خودشو توجیه کنه یا مثبت نگری کنه . منم زبونم مو در آورده ولی باز فکر خودشو داره و هی غصه میخوره . مامانم دوست داره زندگی گرم و صمیمی داشته باشه و زن و شوهر همش با هم باشن و خوش باشن. ولی زندگیش اصلا اینطور نیست.
هر قدر بابام خوش میگذرونه مامانم بیشتر حرص میخوره .
نقل قول:
تا كي شما مي تونيد پيش مادرتون زندگي كنيد يا ايشون پيش شما. حتي اگه صداي شوهرتون هم در نياد بعد از مدتي مادرتون از درون حس بدي پيدا مي كنن. چند روزي با مادرتون باشيد
بعدش چیکار کنم؟ بذارم تنها بمونه ؟ آخه شبا میترسه.البته خودش میگه برین پی زندگیتون من عادت میکنم و با قرص خواب میخوابم . ولی من اینجوری احساس عذاب وجدان میکنم.