چرا انسان تا بدين حد رنج ميبرد؟
زيرا در زندگيش ، جار و جنجال هست
اما موسيقي ِ خاموش نيست
زيرا در زندگيش ، ورّاجيهاي افكار هست
اما خلوت نيست
زيرا در زندگيش ناآرامي ِ احساس هست
اما بردباري نيست
زيرا در زندگيش ، هجوم ديوانهوار به اينسو و آنسو هست
اما آرام و قرار ِ بيمقصد نيست
و دست آخر ، زيرا در زندگيش ، "خود" حضوري فراوان دارد
اما خدا ، به هيچ وجه
در راهِ خويش ، آنقدر اينپا و آنپا كردم
كه درختِ گيلاس ِ تو
شكوفههايش را از دست داد
اما عشق ِ من
بوتهي ِ آزاله ، بخشش ِ تو را نصيبم خواهد كرد
كتاب اشراقها/110
مسيحا برزگر
روشنايي در تاريكي پنهان است
چه چيزي وجود دارد؟
اين گفتني نيست
هرگز گفته نشده است
و هرگز گفته نخواهد شد
راهي ديگر ، جز آنكه خودت تجربهاش كني
وجود ندارد
مرگ
تنها با مردن فهميده ميشود
و حقيقت
تنها با شيرجه رفتن به اعماق خويشتن
هرچه بيشتر زندگي ِ خود را به رقص درآوري
الهيتر ميشود
حالِ مولانا از همرهانِ سُستعناصر به همميخورد
او آرزوي شير خدا را داشت و رستم دستان
او بيزار بود از سكون و خمودگي
ميگفت : رقصي چنين ميانهي ِ ميدانم آرزوست
او در تاريكي به دنبالِ روشنايي ميگشت
و در روشنايي ، چراغ به دست ميگرفت
روشنايي در تاريكي پنهان است
حقيقت ، پنهان است
و لطفِ جستوجوي آن نيز ناشي از همين پنهانيست
حقيقت زير سرپوشي طلايي پنهان است
آن سرپوش طلايي كه حقيقت را ميپوشاند
ذهن ماست
ذهن ، وجود ِ ما را پوشانده است
ما زنداني ِ ذهنايم
ما خود را با ذهن همذات پنداشتهايم
بنابراين ، رنج ميبريم
فراتر از ذهن برو
آگاه باش كه تو عين ِ ذهن ِخود نيستي
همين آگاهيست كه سعادت ميآورد
اين آگاهي ، آزاديست
پروانه
روزها و ماهها و سالها را نميشمارد
پروانه ، لحظهها را ميشمارد
بنابراين ، عمر يكروزهي ِ پروانه
بيش از عمر هفتادسالهي ِ آدمهاست
RE: چرا انسان تا بدين حد رنج ميبرد؟
عشق، نیایش است
عشق، به تنهایی، پرستش است
عشق، خداست
نَفَسهای خود را به عشق بیامیز
نشسته، ایستاده، در خواب، در بیداری
فقط یادآور عشق باش
آنگاه خواهی دید که معبد او دور نیست
شبتاب به اندازهی کافی فراغت دارد
که به نیلوفر عشق بورزد
اما زنبور عسل مدام دلمشغول ِ انبار کردن است
مسیحا برزگر
اشراقها
صفحه 179
عشق را نمیتوان به یک وظیفه تبدیل کرد
عشق، تحمیلی نیست
اگر عشق را به یک وظیفه تبدیل کنی
سطحی و مصنوعی میشود
عشق ِ مصنوعی
حتی از پوست ِ آدمی هم نمیتواند عبور کند
چه برسد به آنکه تا ژرفای ِ دل ِ آدمی نفوذ کند
این "باید" است که عشق را میمیراند
عشق گیاهیست که به طور طبیعی و خود به خود میروید
مسیحا برزگر
ما به عشق محتاجیم
صفحه 70
RE: چرا انسان تا بدين حد رنج ميبرد؟
باید بروم در خلوت سرخ
تا بتوانم ترانه ی آگاهی بخوانم
و خدا است تنها پناهم
خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد
:72:
RE: چرا انسان تا بدين حد رنج ميبرد؟
هرچه بيشتر به ديگران بچسبي
آنها را بيشتر ميترساني
آنها از تو خواهند گريخت
زيرا آزادي را دوست دارند
ميل به آزادي، از همهي ِ اميالِ آدمي قويتر و ژرفتر است
به همين دليل، حتي از عشق ميتوان گذشت
اما از آزادي نميتوان
بنابراين، سعادتِ تو در خلوتِ توست
خلوت و تنهايي، هنر است؛ هنر خودشناسي
نهايي
تمركز در خويشتن
فراغت از نياز شديد به ديگري
آسودگي
و اُنس با خويشتن است
تنهايي، سعادتيست ماندگار
ابتدا در جان ِ خويش ريشه بدوان
آنگاه با ديگران رابطه برقرار كن
تنها در اين صورت است كه ميتواني داشتههايت را
با ديگران سهيم شوي
دوست بداري
و شادمان باشي
تنها در اين صورت است كه ميتواني آواز خويش را
در هستي طنينانداز كني
دست بيفشاني و آنگاه كه لحظهها ميگذرند و ميروند
با حسرت به پشتِ سر خويش نگاه نكني
و از رفتنشان تأسف نخوري
عاشق باش، اما از عشق خود، بند نساز
مهم آن است كه دلي عاشق داشته باشي
معشوق اگر رفت، بگو
رو، چه باك! كه عشق هست
اگر شالودهي ِ استوار بصيرت را نداشته باشي
هر عشق ِ تازهاي، دير يا زود
برايت كابوسي دهشتناك خواهد شد
هنر تنها بودن را بياموز
هنر با تنهايي، سعادتمند بودن را بياموز
آنگاه هر چيز امكانپذير خواهد شد
برگرفته از كتاب
دانه در عشق ميشكفد
RE: چرا انسان تا بدين حد رنج ميبرد؟
ای خدای خوب و مهربان! رهایم کن
از تمنای محبوب شدن،
از تمنای ستایش شدن،
از تمنای احترام،
از تمنای تعریف و تمجید دیگران،
از تمنای اینکه ترجیح دهند مرا بر دیگران،
از تمنای اینکه به حساب آیم،
از تمنای تایید شدن،
از تمنای شهرت،
رهایم کن، خدا
از ترس تحقیر شدن،
از ترس توهین شدن،
از ترس سرزنش شدن،
از ترس تهمت و افترا،
از ترس فراموش شدن،
از ترس مسخره شدن،
ار همهی ترسها و دغدغهها.
آمین
کتاب تأملات مادر ترزا
ترجمهی مسیحا برزگر
صفحهی 33