شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
[size=medium]سلام. من ۲۷ ساله و همسرم ۳۰ ساله هستیم. من ۳ ماه میشه که ازدواج کردم و قبل از اون هم حدود ۲ سال عقد بودیم که بیشتر دوران عقد رو هم توی یه خونه تنها زندگی کردیم. شوهرم از دوستان دور بود، من خارج از ایران درس میخوندم برای کاری به اونجا اومد من رو دید و وقتی برگشت ایران هرروز با من تماس میگرفت تا اینکه بعد از ۶ماه از من خواستگاری کرد و چون من همیشه به خوبی پاکی و مردونگی ازش شنیده بودم و همینطور هم کفو بودیم به این خواستگاری بله گفتم. وقتی عقد کردم موندن اونجا برام سخت شد خیلی بیتابی کردم و اومدم ایران. که کاش این کار رو نکرده بودم.
من و همسرم واقعا هم دیگرو دوست داریم ،اما انگار از ۲ دنیای متفاوت هستیم، آدمی فوقالعاده تو در صبور و ساکت هست اما من دختری شلوغ، شر و شیطون. خیلی توی این مدت اذیت شدم اما بارها به خودم گفتم این مرد خصوصیاتی داره که شاید خیلیا ندران.چندین بار حتا به فکر طلاق افتادم اما از ترس آبرو پشیمون شدم. البته شوهرم فوقالعاده مسول هست، کلا مهربونه، احترامم رو نگاه میداره، خواستهام رو تامین میکنن ،خستههای مادی البته.
شوهرم بیشتر وقتها توی خودش هست، و کم با من حرف میزنه، هروقت دعوامون میشه من یه ریز میگم و اگر از دیوار صدا در میاد از اون هم صدا در میاد، یعنی اگر خودم رو تیکه پاره کنم چیزی نمیگه. کلا مهربون هست، اما یه بار گفتن یه عزیزم خانومم همسرم از دهنش به دلم موند. هروقت یه زوج رو میبینم که عاشقانه به هم نگاه میکنن و با هم گرم میگیرم من حسودیم میشه. احساس میکنم مگه من چی کم دارم. از لحاظ خانوادگی خانواده من خیلی کلاسشون بالاتر هست و خودم هم از لحاظ تحصیلی بالا ترم، اون مهندس هست و من فوق لیسانس. همیشه به خودم میرسم، به ظاهرم توجه میکنم، زیاد غذاهای جدید میپزم، اما اون انگار فقط هدفش از اومدن به خونه غذا خوردن و خوابیدن رو به روی تلویزیون فیلم دیدن هست. از لحاظ رفتاری احساس میکنم این هارو از باباش یاد گرفته چون باباش هم خیلی مامانش رو تحقیر میکنه هیچوقت ندیدم با کلام خوب صدا کنه مامانش رو، و وقتی هم میخواد محبت کنه با حالت زدن محبتشو نشون میده یعنی مثلا محکم میزنه توی کمرش و...همیشه باباش میگه زن وبال گردن مرد هست تا مرگ و شوهر من هم خیلی وقتها از این حرفها میزنه، که مثلا جوونی یادش بخیر یا به دوستش میگه ازدواج نکنید.
خیلی وقتها عادت به حال گیری از من داره، هیچوقت یادم نمیره شب عقدمون قبل از رسیدن به باغ جشن، زد کنار، پیاده شد رفت گوشه خیابون دور از من با موبایل زنگ زد کسی و زار زار گریه میکرد.من اون شب مونده بودم که این با کی حرف میزنه که بعد فهمیدم دوستش بوده که نتونسته بیاد واسه جشن، و تمام اون شب رو به دهان من زهر کرد، اینقدر التماسش کردم که شب عروسی شاد باش و بخند که بهم خوش بگذره که این کارو کرد. وگرنه شب عروسی هم این کارشو تکرار میکرد. کلا توی بیشتر مراسم اینجوری منو اذیت میکنه و با من همراه نیست.
از لحاظ رابطه جنسی بیشتر اوقات من پیشقدم میشم و خیلی میلم از اون بیشتر هست، توی رابطه فوقالعاده منفعل عمل میکنه یعنی میخوابه و انتظار داره همه کاری من انجام بدم در صورتی که خودش خیلی کارهارو که من دوست دارم انجام نمیده، همیشه به یک شکل به یک حالت بدون هیچ تنوعی. فقط وقتی میخواد سکس کنه اجازه میده من ببوسمش در بقیه مورد اجازه نمیده.
من هیچوقت حس نکردم چقدر بهش نزدیکم که میتونم همه چیز بهش بگم، و هیچ وقت حس نکردم که همه چیز رو به من میگه، فقط چیزای فوقالعاده ضروری زندگی، ما هیچوقت در مورد رابطمون، زندگیمون، و احساس مون با هم حرف نمیزنیم یعنی من این جوری بودم اما اینقدر نشنیدم که منم فراموش کردم بگم. تمام حرف ما این هست که چه خبر، چی بخوریم، کجا بریم کی بریم همین! اون دوست نداره هیچی در مورد احساسات من بشنوه...بعضی وقتا حس میکنم فقط میخواد من خفه شم و زندگیم رو کنم، هیچوقت به من نگفته چقدر پول داره از کجا میاره چند تا قسط میده، هیچی هیچی...هیچوقت احساسش رو در مورد کسی به من نگفته هیچوقت.
خیلی از این زندگی بی احساس خسته ام، دوست دارم فکر کنم که عاشقمه بهم بگه، توی رابطه جنسی پر شورتر باشه، حس کنم منو میخواد. خسته شدم از این احترام پوشالی رو به روی دیگران.
خیلی وقتا فکر طلاق به سرم میزنه اینکه این زندگی رو بذارم و برم. در ضمن ما قرار هست به زودی از ایران بریم ،نمیدونم با این اوصاف چی پیش میاد. نمیدونم اگر جدا شم امیدی به زندگی بهتر از این برام هست یا نه! از این زندگی خسته کننده تکراری خیلی خسته هستم. تورو خدا من رو کمک کنید هنوز حدود ۲ سال از این زندگی میگذره و من اینقدر خسته شدم، بی معنی کسل کننده. بهش میگم بیا بریم مشاور میگه نمیام آخه من با این مرد چیکار کنم؟[/size]:323::323::323:
RE: شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
دوست خوبم چرا این فکرها رو قبل از عروسی توی دوران عقد نکردی؟ شما که 2 سال با هم زندگی کردین؟؟؟
البته افسوس فایده نداره.
به نظر من یک مدت از این شور و نشاطت کم کن. شاید چون شما همیشه خودت پیشقدم می شی برای پر کردن چاله های عاطفی انگار وظیفت شده و شوهرت هم به این موضوع عادت کرده. کمی رفتارت رو آرام و تا حدی مثل خودش بکن و بذار خلاهایی توی زندگی پیش بیاد. شاید اون وقت همسرتون کمی به خودش بیاد و علت رو جویا بشه
RE: شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
سلام نازنین خانم. ممنون از جوابتون. چون یک سری کارها هم میکنه که منو امیدوار میکنه. وقتی میرم توی خودم سریع عوض میشه اما من کلا آدم شادی هستم و نمیتونم به مدت زیادی خودم رو واسش بگیرم. تورو خدا یکی به من بگه این کارش غیر عادی هستن؟ آخه من همیشه شندیم که خیلی از مردها این مدلی هستن. نمونم توی این وضعیت چیکار کنم! واقعا خیلی زودتر از این اینها باید بهش فکر میکردم. خیلی از زندگی دلزده و خسته هستم.
RE: شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
سلام عزیزم
بنظر من شوهر شما خصوصیت های خوبی داره که شاید خیلی از زنها آرزوشون باشه. مثلا؛
نقل قول:
هروقت دعوامون میشه من یه ریز میگم و اگر از دیوار صدا در میاد از اون هم صدا در میاد، یعنی اگر خودم رو تیکه پاره کنم چیزی نمیگه.
باور کن خانمی باید به این حالتش افتخار کنی. اگه از اون دسته مردایی (که تعدادشون هم کم نیست) بود که تا اعتراضی می کردی، دست پیش رو می گرفتند و داد و هوار و کتک کاری راه می انداختند، چی کار می کردی؟
کم مردی اینجوری پیدا میشه.
نقل قول:
البته شوهرم فوقالعاده مسول هست، کلا مهربونه، احترامم رو نگاه میداره،
عزیزم اینها هم آرزوی خیلی از زنها هست. بخدا اگه هرکدوم از این خصوصیات خدشه دار بشه، زندگیت جهنم میشه.
فرض کن از زیر مسئولیت شونه خالی کنه!
جلوی دیگران بهت بی احترامی کنه! (شوهر من این اخلاق رو داره، بخدا حاضرم هیچ وقت حتی یه دست نوازش به سرم نکشه ولی جلوی خانوادش خردم نکنه. نمی دونی چه حس بدیه وقتی شوهر آدم جلوی خانواده و اقوامش بهت بی احترامی می کنه و روی دیگران رو هم باز می کنه! آدم از درون تهی می شه...)
اینها رو برات یادآوری کردم که بهت بگم شوهرت خصوصیات مثبتی داره که به یک دنیا می ارزه. سعی کن روی اونها زوم کنی.
اما خوب خصوصیات منفی هم هست و این نه تنها شامل زندگی شما، بلکه شامل همه زنها و مردها میشه. گل خار هم داره!
مطمئن باش اگه طلاق بگیری و مجدد یه زندگی جدید رو شروع کنی، تو اون زندگی هم نمی تونی همه چیز رو با هم داشته باشی. انسان کلا باید از بعضی چیزها بخاطر بعضی چیزهای دیگه بگذره.
شما عزیزم قبول که شوهرت درون گراست و نمی تونی از اون یه آدم برون گرا بسازی. اما بنظرم بشه یه چیزهایی رو اصلاح کرد. منتها باید روی خودت هم کار کنی.
فکر می کنی مرد و زنهایی که می بینی که بهم عاشقانه نگاه می کنن، همیشه وضعیتشون اینه؟ شما یه لحظه رو می بینی، بقیه روز که پیششون نیستی!
خانمی شما دوستی، فامیلی، کسی نداری که کمی احساسات هیجانیت رو در کنار اونها تخلیه کنی؟ کمی تمرکزت رو از شوهرت بردار و سرگرمی های دیگری برای خودت درست کن. تا اونجا که به زندگیت لطمه نزنه، برنامه تفریح یا مهمونی با دوستات بذار یا اصلا یه ورزش یا هنری که بهش علاقه داری، انتخاب کن و تو اون فعالیت کن.
بذار کمی حس برون گراییت در کنار دیگران ارضا بشه.
در مورد میل جنسی هم، بخودت برس و جذاب باش اما پیش قدم نشو. مردها اصولا دوست دارند برای ایجاد رابطه خودشون شروع کننده باشن. این فرصت رو به شوهرت بده. هرچند ممکنه دیر به دیر اتفاق بیفته ولی بذار تشنه بشه. سعی کن تو این زمینه صبوری کنی.
اینها به ذهن من رسید. حتما دوستان دیگه و کارشناسان عزیز هم راهنمایی های ارزنده تری برات دارند.
صبور باش و زود تصمیم نگیر:46:
RE: شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
سلام شانی عزیز
ضمن تائید صحبتهای آسمان آبی و تاکید بر دیدن جنبه های مثبت همسرتون اضافه می کنم:
اولین قدم برای رفع مساله ، پذیرش اینکه ایشون درونگرا و شما برون گرا هستید. بپذیرید که شما با فردی درونگرا ازدواج کرده اید.
قدم دوم ، شناخت مشخصه های افراد درونگرا و برونگرا هست.
خوشبختانه شما و همسرتون مطلقا درونگرا یا برونگرا نیستید. (شاهد مثال :اینکه جائی عنوان کردید که از اینکه دوستشون مراسم عقد رو نیومده بودن و او بهش تلفن کرده بود ،
با شناخت این مشخصه ها ، می تونید جلوی خطرات احتمالی بعدی رو بگیرید مثلا "شتابزدگی" خصوصیت برونگراهاست . شما باید مراقب باشید شتابزده تصمیم نگیرید.
قدم بعدی : شناخت احساسات خود و همچنین احساسات همسرتون هست.
با شناخت احساسات خود و در جهت تعدیل این احساسات قدم بردارید.
اگه شما در راستای این قدم بردارید که علی رغم میلتون بخاطر طرف مقابل یک مقدار محدودیت رو قبول کنید، یعنی شما بپذیرید که یه خورده از کارهای اجتماعی کم کنید، تو نو برای بیرون اومدن از لاک درونیش تحریک منفی نکنید و.... ، میشه امیدوار بود که آرام آرام این دو طیف به هم نزدیک بشن.
RE: شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
دوست عزیزم، نمیدونی چقدر از خوندن جملات قشنگت آروم شدم. کاملا درست میگی چون وقتی سعی میکنم فقط روی شوهرم متمرک بشم و همه چی رو از اون بخوام این مشکلات پیش میاد، اما یه مدتی بود که حسابی در گیر درس بودم زیاد کاری به کارش نداشتم اون هم حسابی مهربون شده بود، درس میخوندم واسم چای میاورد غذا میپخت واسم خونه رو تمیز میکرد. اما بعضی وقتها هم حسابی بی احساس میشه و من اذیت میشم! لطفا اگر کسی راهنمایی به ذهنش میرسه که چطور من قفل دهانشه رو باز کنم که با من حرف بزنه بهم بگه
RE: شوهر بی احساس من... خواهش میکنم کمکم کنید
ممنون از راهنماییهای خوبتون، دقیقا من شتاب زده عمل میکنم مثلا بر اساس هر کار یک روز همسرم به این نتیجه میرسم که اصلا چرا باهاش ازدواج کردم؟ توی دعوا هر حرفی ممکنه بزنم حتا صحبت از طلاق هم میکنم و همسرم فقط گوش میکنه. خلاصه اینکه کلا شتاب زده عمل میکنم و وقتی هم که خوبم دیگه سر از پا نمیشناسم و همه چیز و دعواها رو فراموش میکنم. لطفا به من بگید چطور همسرم رو به خودم نزدیک کنم و کاری کنم که حرفاش رو به من بیشتر بزنه. کلا خصوصیت افراد درون گرا چی هست؟