محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
سلام به همه دوستان
من 3 ساله که ازدواج کردم و حدود 8 ماه هم نامزد بودیم دوران نامزدی و 2 سال اول خیلی سخت گذشت چند ماهی بود که مشکلی نداشتیم و همه چیز خوب بود ولی دوباره در سال 90 این دومین دعوای بغرنجیه که با هم کردیم. بعد از هر دعوا عزمم برای مرجعه به دادگاه خانواده بیشتر میشه البته وقتی مسئله حل میشه همه چیز فراموش میشه ولی اولا میترسیدم به طلاق فکر کنم ولی الان نه .
من 26 سالمه همسرم 27 ساله همکار بودیم که با هم ازدواج کردیم ولی الان دیگه نیستیم.
مسئله ای که همیشه من رو رنج میده اینه که اگر وقتی عصبانی من بمیرم اصلا نمیگه خدا بیامرزتت اصلا محل نمیده. یه شب که دعوا کردیم اینقدر سر درد گرفتم و گریه میکردم که برای آروم شدنم مجبور شدم 3 تا پروفن بخورم وحشتناک بود حالت تهوع گرفته بودم اصلا عین خیالش نبود خیلی عادی رفت خوابید ولی اگر دعوامون نشده باشه ظرف میشوره هر جا بخوام برم باید خودش منو برسونه که سختی نکشم هیچ چیز سنگن حتی قابلامه برنج رو نمیزاره بلند کنم و ..
خیلی زود عصبانی میشه و خیلی دیر فراموش میکنه این رفتارش داره کمکم منو به جنون میرسونه
ببخشید زیاد حرف زدم دلم به اندازه 3 سال پره
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
بیشتر سر چه موضوعاتی دعوا می کنید؟
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
همه چیز
دعوای امروز رو ولی من شروع کردم از بس ایراد میگیره به شوخی یا جدی خیلی ایده عال نگره اگر کسی چیزی سر سوزنی با عقایدش جور نباشه یا عصبانی میشه یا شروع میکنه ایراد گرفتن
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
یکی دو تا مثال بزنید تا ببینیم مشکل چی هست، البته من به شخصه فکر می کنم شما مشکل اساسی ندارید و بنابراین شاید فقط لازم باشه دو طرف مهارت هاشونو افزایش بدن ( با توجه به رفتارهای همسرتون در مواقع عادی )
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
نمی دونم چه جوری بگم که این رفتار متضادش چقدر عذابم مثلا امروز که گفت چرا فلان کار رو نکردی چون تواین چند روز زیاد ازش غر شنیده بودم دیگه طاقت نیاوردم و تمام مدتی که من ناراحت بودم و حرف میزدم سرش روانداخته بود پایین و هیچی نمی گفت این خیلی ناراحتم میکنه همیشه همین طوریه اصلا هیچ کاری نمی کنه که آرومم کنه حتی سعی نمیکنه توجیح کنه حتی نگاهمم نکرد با همین وضعیت روحی آماده شدیم بریم سر کار بهش گفتم یا یه چیزی بگو یا اصلا تنها بو اون هم گفت واقعا من که انتظار نداشتم تنها بره گفتم بله
اون هم من رو گذاشت و رفت
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ronika
سلام به همه دوستان
من 3 ساله که ازدواج کردم و حدود 8 ماه هم نامزد بودیم دوران نامزدی و 2 سال اول خیلی سخت گذشت چند ماهی بود که مشکلی نداشتیم و همه چیز خوب بود ولی دوباره در سال 90 این دومین دعوای بغرنجیه که با هم کردیم. بعد از هر دعوا عزمم برای مرجعه به دادگاه خانواده بیشتر میشه البته وقتی مسئله حل میشه همه چیز فراموش میشه ولی اولا میترسیدم به طلاق فکر کنم ولی الان نه .
من 26 سالمه همسرم 27 ساله همکار بودیم که با هم ازدواج کردیم ولی الان دیگه نیستیم.
مسئله ای که همیشه من رو رنج میده اینه که اگر وقتی عصبانی من بمیرم اصلا نمیگه خدا بیامرزتت اصلا محل نمیده. یه شب که دعوا کردیم اینقدر سر درد گرفتم و گریه میکردم که برای آروم شدنم مجبور شدم 3 تا پروفن بخورم وحشتناک بود حالت تهوع گرفته بودم اصلا عین خیالش نبود خیلی عادی رفت خوابید ولی اگر دعوامون نشده باشه ظرف میشوره هر جا بخوام برم باید خودش منو برسونه که سختی نکشم هیچ چیز سنگن حتی قابلامه برنج رو نمیزاره بلند کنم و ..
خیلی زود عصبانی میشه و خیلی دیر فراموش میکنه این رفتارش داره کمکم منو به جنون میرسونه
ببخشید زیاد حرف زدم دلم به اندازه 3 سال پره
سلام گل خواهرم
چند تا نكته رو روشن كن تا دوستان بتونن بهت راهكارهاي صحيح بدن...
مشكلات اوليه تو دو سال قبل سر چه مسائلي بود و چگونه حل شد؟
مسائل امروزيتون سر چه داستانهايي است؟ كاري ندارم تقصير كيه... معمولا مقصر هر دو طرف هستند و يك طرف به تنهايي مقصر نيست.. مهم نيست دعوا رو كي شروع مي كنه!
به نظر مي رسه خيلي از رفتاراش در حالت عادي خوشحالي...
بايد يه كمي بيشتر از زندگيت بنويسي...
راستي زياد نگران نباش.. اونقدر مشكلات بزرگتر از مشكلات تو وجود داره و حل مي شه!
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
البته مواقعی که همه چیز عادیه خیلی باهاش صحبت کردم خیلی بهتر شده ولی اگر دوباره عصبانیتش شدت بگیره دیگه خدا رو بنده نیست .
برای خرید مغازه دوم خرید نکنم دیگه اخمش میره تو هم و دیگه باهام حرف نمیزنه . نظر بخوام میگه من نمیدونم سر این رفتارش چند بار هیچ چیز نخریدم و برگشتیم یه دعوای مفصل که 1 روز کامل قهر بودیم
یک بار خانواده من سر زده که نه صبح ساعت 9 جمعه گفتند ظهر میان خونه ما کلی ناراحتی و اعصاب خورد کردن که چرا یه هفته جلو تر نگفتن کلی روش کار کردم که آروم و عادی بشیم آبروریزی نشه
خیلی چیزای دیگه از ریز گرفته تا درشت که کم کم داره کاری میکنه کم بیارم
انرژی زیادی برای تحمل کردن به خرج میدم اعصابم ضعیف شده گاهی فکر میکنم دیگه نمی تونم تحمل کنم
هیچ کدام از این مشکلات را به هیچ کس نگفتم همه فکر میکنند زندگیمون گل وبلبله رفتار اجتماعی همسره خیلی عالیه ولی در خانه ..
چند بار که مشکلی سر کار داشتم و میام خونه میخوام درددل کنم با هم دعوامون شده اصلا نمی فهمه که من چی میگم بخاطر همین دیگه هیچ چیزی براش تعریف نمیکنم .
یکی از بزرگترین ناراحتیایم سال اول این بود تولد اون در سال و روز مرد جلوتره من هر دو مناسبت رو براش کادو های خوبی گرفتم ولی اون حتی یادش رفت تبریک بگه بعد از یاد آوری من فقط گفت مبارک باشه همین آدم مادی نیستم ولی حتی یه شاخ گل یا بدون یادآوری تبریک گفتن .......... و و و و
این رو هم اضافه کنم رفتارش خیلی به پدرش رفته و مادر بیچارش هم همیشه از پدرش شاکی و جوری شده که هیچ موقع با هم به مسافرت نمیرن چون واقعا زهر می کنند
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
سلام
با احترام ، بزرگترها اجازه بفرمايند بنده چند خطي بنويسم :
در ابتدا ميخوام اينطور مسئله 3 سال رو ببينيم كه به فرض در تمامي مسائل اين سالها شما حق داشتي و بسيار صبر و شكيبايي و تحمل كرديد .
از صميم قلب هم خسته نباشيد عرض ميكنم و اميدوارم در اين مدتي هم كه در كنار هم هستيم به صبر و شكيبايي خودتون بيافزاييد تا به اميد خدا ختم به خير گردد .
خواهرم ، حالا كه اين فرصت دست داده و اين موقعيت پيش آمده ، پيشنهاد ميكنم ، بجاي نبش قبر و مرور خاطرات تلخ روزهاي گذشته ، به رفتار امروز فكر كنيد .
چرا اين پيشنهاد رو ميدم ؟چون روزهاي گذشته از دست رفته و شما ميخواهيد در روزهاي آينده و امروز خود ، به كامي شيرين دست پيدا كنيد ، پس چه سودي دارد كه وقت و انرژي را با پيدا كردن مقصر ديروز ، امروز خود را هم تلخ كنيم .
خب حالا كه اين پيشنهاد را قبول كردي :
ميتواني از خودت بپرسي :
* در پازل زندگي ام جاي چه چيزهايي كم است و بايد چه حركت هايي كنم ؟
* در اين زندگي مشترك دنبال چه چيزي ميگردم ؟
* چگونه مدت زمان خوشحالي و شيرين بودن زندگي ام را طولاني كنم ؟(با توجه به روزهاي شيريني كه گفتين )
* (از خود بپرسيد ) همسر من چه چيزهايي ميخواهد و با چه چيزهايي شيرين ميشود رفتارش ؟
با تكرار روز هاي خوب ، عمر روزهاي خوب را طولاني ميكنيم و به اين وسيله ميتوانيد روزهاي تلخ و بد را كم كم حذف كنيم . به اميد لبخندي شيرين براي شما
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
رونیکا جان سلام
من از روی دلتنگی دنبال یه مطلب میگشتم که صحبتهای شما رو دیدم یاد اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود افتادم اعصابم خراب شد و صفحه رو بستم ولی راستش دلم نیومد حرفی باهات نزنم و برم.آخه منم تقریبا 10 ماه پیش عقد کردم و الان دارم جدا میشم.از دست دروغها و خیانتهاش کلافه شدم .وقتی آروم بود ابراز عشق میکرد وقتی عصبانی بود و یا اینکه من به خاطر دروغ هاش باهاش بحث میکردم ویا به خاطر اینکه احساس میکردم باکسای دیگه رابطه داره غصه دار میشدم منو توی گریه و تنهایی میذاشت و میرفت گاهی توی اون وضعیت باهام دعوای شدید هم میکرد.مشکل شما شبیه مشکل منه.هرچقدر فکر کردم دیدم توی زندگی آرامش ندارم.زندگی که فقط روزای ابراز عشق نیست.شریک زندگی آدم باید خیلی باگذشت تر و با محبت تر از اینها باشه. تفاهم به زندگی آرامش میده.به نظر من شما باید قبل از اینکه دیر بشه یه تصمیم مهم برای زندگیت بگیری.
از حرفم دچار دلهره نشو ولی سعی کن هر طور شده دلیل کارهاش رو بفهمی. اینقدر به شکلها و در موقعیتهای مختلف ازش سوال بپرس تا حقیقت رو بفهمی.هرجامیره همراهش برو.دروغ بدترین چیزیه که میتونه آرامش آدم رو بگیره . من باتمام وجود اخساست رو درک میکنم.
RE: محبتش رو باور کنم یا بی تفا وتیش را؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
لطفا" در تایپک های تاریخ گذشته پست ارسال نکنید، توجه به تاپیکهای زنده موجب میشود،زحمات شما بی ثمر نباشد