شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
با سلام به همه دوستان گلم
يه مشكل واسه من پيش اومده چند وقته با همسرم خيلي بحثمون ميشه ولي اون اصلاً راجع
به ناراحتي هاش صحبت نميكنه مثلاً اگه از موضوعي ناراحت باشه فقط اخم ميكنه توضيح
نميده كه من بدونم از چي ناراحته يا اينكه چي كار كنم كه ديگه ناراحت نشه . تقريباً بيشتر مشاجره هاي ما به خاطر اينه كه من از بي توجهي هاش و اينكه خيلي مثل بقيه مردا ذوق نشون نميده ناراحت ميشم وقتي موضوع رو مطرح ميكنم اخم ميكنه غر ميزنه و سريع از پيشم ميره .
من دوست دارم باهام صحبت كنه خواسته هاشو بگه واسه همين وقتي باهاش حرف ميزنم اينقدر جواب نميده تا من عصباني ميشم و دعوامون ميشه .
آخرين باري كه بحث كرديم تقريباً 8 روز پيش بود كه رفت و با يه كادو گرون قيمت برگشت و هيچ توضيحي نداد.
تا اينكه ديشب كه از عروسي بر ميگشتيم تو راه اصلاً صحبت نكرد . منو رسوند و رفت بهم زنگ زد .
گفت : بهت احساس بدي دارم واسه همين باهات صحبت نميكنم كه دعوا نشه من از تو ميترسم همش فكر ميكنم اگه حرفي بزنم دعوامون ميشه .
همينو گفت و قطع كرد هرچي بهش گفتم بيا دنبالم تا داري حرف دلتو ميزني صحبت كنيم مشكلمون حل بشه ولي نيومد . گوشيشم خاموش كرد .
ديشبو به اميد اينكه بيام اينجا و شما هستين تحمل كردم و. خيلي شب بدي بود . نميخوام زندگيم سرد باشه . خواهشاً كمك كنين
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام دوست خوبم
نگران نباش ، چندتاسؤال برام پيش اومد ، شما زندگيتون رو شروع كردين يا عقد هستين ؟
بخاطر چه مسائلي بحثتون ميشه ؟
وقتي همسرتون باشما صحبت ميكنه و حس ميكنين كه موافق نيستين كي جروبحث رو شروع ميكنه ؟
:72:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام
ما دوران عقد رو سپري ميكنيم .
همسرم اصلاً سر صحبت رو باز نميكنه وقتي سوال ميپرسم هم دست و پا شكسته جواب ميده . وقتي ميخوام از دغدغه هام صحبت كنم بد اخلاقي ميكنه انگار دست پيشو ميگيره كه پس نيفته .
مثلاً وقتي ازش ناراحتم چند ساعت قهر ميكنم يه چيزيو بهونه ميكنه دعوا ميكنه هيچ وقتم نميپرسه از چي ناراحتي فقط غر ميزنه به من ميگه بد اخلاقي
قبلاً اين جوري نبود وقتي ناراحت ميشدم ازم دلجويي ميكرد .
اوضاع خيلي وخيم شده خيلي ميترسم هيچ جوري نميتونم آرومش كنم از هر روش و هر برخوردي استفاده ميكنم .
فكر ميكنم بعد از عقدمون از ازدواج با من پشيمون شده .
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نیکا. امین عزیز
رفتار شوهرت بازخوردی است از رفتارهای خودت
اولا) نترس و بدون استرس سعی کن آرامشت رو بدست بیاری و بعد اون رو حفظ کنی
دوما) مشکلات حل می شوند به شرط اینکه علت اصلی ریشه کن بشه
سوما)به دنبال مرهم برای زخمت نباش به دنبال چاره اصلی و دوا و درمون باش
چهارما)فعلا با شوهرت کاری نداشته باش بذار اون هم یه کم آرامش از دست رفته اش رو بدست بیاره
پنجما)سعی نکن به شوهرت گیر بدی که بیا با هم حرف بزنیم ، من دوست دارم، دلم واست تنگ شده، بیا پیشم اصلا هر چی تو بگی ، هرچی تو بخواهی ... بذار یه کم هردوتاتون رفتارتون رو بازنگری کنید
ششما) به خودت و شوهرت زمان بده و سعی کن در این زمان روی خودت و رفتارهایت کار کنی تکرار می کنم با شوهرت اصلا کاری نداشته باش
هفتما) بعد از اینکه شش گام قبلی رو برداشتی با خودت خلوت کن ... هرچی فکر ناجور اومد توی ذهنت بهشون بی اهمیت باش بعد بررسی کن چه رفتارهایی با شوهرت داشتی که باعث شده ازت دور بشه؟
هشتما)وقتی بررسی کردی و اشکالاتت مشخص شد بیا اینجا و انها رو مطرح کن تا راهکار بگیری
نهما) طبق گفته خودت شوهرت ابراز عشق بلد نیست ولی این دلیل نمیشه که دوستت نداشته باشه شما باید با ظرافت زنانه ات راه عاشقی رو بهش یاد بدی پست سارا بانو رو توی در حسرت یه کادو از شوهرم رو بخون
در ضمن اینقدر به احساساتت بها نده که سریع نتیجه بگیری و بیا بگی واسم ثابت شد دیگه دوستم نداره
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام
بالهاي صداقت عزيز چه خوب شد كه زود بهم جواب دادين ممنونم :46:
من چند روزه كه با كمك مقاله هاي تالار تا مرحله 6 پيش رفتم اصلاً كاري بهش نداشتم
به نظر خودم همين آرامشي كه از خودم به شوهرم نشون دادم باعث شد كه ديشب بهم حرف دلشو سر بسته بگه
يكمي از مرحله 7 رو هم پيش رفتم فقط تا اينجا ميدونم به خاطر رفتار به ظاهر سردش توي چند ماه آخر خيلي اعتراض كردم .
مثلاً اين كه : من دوست دارم وقتي ميرم توي خانوادش همسرم به من برسه كنارم بشينه ولي اون اين جوري نيست .
هنوز نفهميدم خجالت ميكشه يا نه . اين موضوع و موضوعات مشابه باعث اعتراض من ميشد . مامانش همش ميگه پسرم با آبرو . حيا داره . انگار من نا محرمم كه حيا ميكنه بياد كنار من بشينه .
و من فك ميكنم منو دوست نداره يا بهم اهميت نميده كه وقتي ميرم خونه فاميلش زياد نزديكم نميشه . فك ميكنم واسه كنار من بودن ذوقي نداره .
توضيح بيشتر اين كه : من هفته اي دو بار شام ميرم خونشون و چند ساعت بعد برميگردم . همسرم كنار بابا نشستن و من هم نزد مادر شوهر گرامي . پذيرايي كه تمام ميشه من ميرم خونه خودمون و تا شب بعدي صبر ميكنم لازم به ذكر كه حتماً حتماً 2 شنبه و 5 شنبه به شرط اينكه خواهر شوهر م هم با شوهرش باشن اگع اونا نتونن بيان مهموني كنسل ميشه و در غير اين روزها ممنوع الورود هستم .
اسمشو ميذارن حيا و آبرو ؟ :316:
شما باشين اعتراض نميكنين .
يكيش اين مورد بود بي زحمت راهكارشو اگه بگين ممنون ميشم تا بريم سراغ مسائل بعدي .
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
سلام
ما دوران عقد رو سپري ميكنيم .
همسرم اصلاً سر صحبت رو باز نميكنه وقتي سوال ميپرسم هم دست و پا شكسته جواب ميده . وقتي ميخوام از دغدغه هام صحبت كنم بد اخلاقي ميكنه انگار دست پيشو ميگيره كه پس نيفته .
مثلاً وقتي ازش ناراحتم چند ساعت قهر ميكنم يه چيزيو بهونه ميكنه دعوا ميكنه هيچ وقتم نميپرسه از چي ناراحتي فقط غر ميزنه به من ميگه بد اخلاقي
قبلاً اين جوري نبود وقتي ناراحت ميشدم ازم دلجويي ميكرد .
اوضاع خيلي وخيم شده خيلي ميترسم هيچ جوري نميتونم آرومش كنم از هر روش و هر برخوردي استفاده ميكنم .
فكر ميكنم بعد از عقدمون از ازدواج با من پشيمون شده .
به نظرم شما قبلا در بروز دادن ناراحتي ها و دلخوري هات و به قول معروف در ناز كردن هات زياده روي كردي و همسرت از ناز خريدن و دلجويي خسته شده....فكر ميكنه هر كاري كه ميكنم همسرم راضي نميشه و باز هم دلخوره....ميدوني چي ميگم؟؟ايا حدسم درسته؟
ببين تمام مردا بدون استثنا دوست دارن به طرق مختلف همسرشون رو شاد كنن و وقتي خودشون رو در رسيدن به اين هدف ناكام ببينن به شدت عصبي و پرخاشگر ميشن....
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام
gh.sana عزيز فرمايشت كاملاً درسته
ممنونم ازشما
ولي من زياده روي نكردم اون اصلاً نميتونه منو راضي كنه ، منو از محبتش سير كنه . من دوست دارم بيشتر بهم توجه كنه . خودش ميدونه بلد نيست محبتشو ابراز كنه ولي اين همه مقاله اين همه كتاب ميتونه بره ياد بگيره . چرا تلاش نميكنه ؟ من همش بايد تلاش كنم و پا روي احساساتم بذارم ؟
اين چيزاست كه منو دلگير كرده .
از همه دوستان ممنونم تا با راهنمايي هاشون من رو متوجه اشتباهاتم ميكنن .
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
شما حق داري كه از همسرت بخواي احساساتش رو نسبت بهت بروز بده و نشون بده بهت علاقمنده اما اين خواستن هم راه و روشي داره....مثلا با غر زدن يا متلك گفتن و قهر و گريه و ....مشكل حل نميشه....هر زن و مردي كه يه مدت با هم باشن به قول معروف رگ خواب همديگه رو پدا ميكنن....شما هم بهتر بود از روز اول به جاي تمركز روي نقاط ضعف همسرت به اين فكر ميكردي كه چه طور در موقعيت خاصي قرارش بدي كه ابراز احساسات كنه و يا اون حس رمانتيك مد نظر شما رو بروز بده...
يه كم فكر كني به نتايج خوبي ميرسي شك نكن...البته اينم يادت باشه كه مردا اصولا از ابراز علاقه زياد متنفرن....نبايد انتظار داشته باشي مثل خودت رفتار كنه....
ببين تعريف تو از توجه چيه؟
به نظر تو يه مرد چه طور ميتونه به زنش محبت كنه؟
جواب اين دو تا سوال رو بنويس هم براي خودت هم براي من...
ياد بگير كه خواسته هات رو به شكلي منطقي و معقول به همسرت انتقال بدي نه موقعي كه كودك درونت بيداره و دلت ميخواد نق و نوق كني:310:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gh.sana
ببين تعريف تو از توجه چيه؟
به نظر تو يه مرد چه طور ميتونه به زنش محبت كنه؟
جواب اين دو تا سوال رو بنويس هم براي خودت هم براي من...
ياد بگير كه خواسته هات رو به شكلي منطقي و معقول به همسرت انتقال بدي نه موقعي كه كودك درونت بيداره و دلت ميخواد نق و نوق كني:310:
من دوست دارم شوهرم اينجوري باشه :
1- وقتي ميرم تو خانوادش پيگيري بكنه كه من راحتم، چيزي نياز ندارم و ...
مثلاً : خونه مادر بزرگش من يكم ديرتر رفتم سر سفره اصلاً انتظار نداشتم غذاشو شروع كرده باشه مامانش واسه من جا باز كرد كه نشستم . شما بودي ناراحت نميشدي
2- براي ديدن من ذوق داشته باشه ، از هر فرصتي براي با من بودن استفاده كنه ،
مثلاً :
1 ماه بعد از عقدمون رفته بوديم مسافرت حتي 1 دقيقه هم تنها نبوديم اون با باباش و برادرشو دومادشون ميرفت منم با مادر و خواهرش . يا اينكه همگي با هم . براي من خيلي عجيب بود يعني شوهر من دلش نميخواست با من تنها باشه ؟ اينكه خواهرش شوهرشو رها ميكنه و با مادرش ميره لزومي نداره ما هم اونجوري باشيم . اونا 3 ساله ازدواج كردن ولي ما تازه به هم رسيديم . عجيب نيست ؟
3- با من صحبت كنه راجع به آينده و زندگيمونو ... تو حرفاش غير مستقيم بگه كه منو دوست داره و حاضره به خاطر من هر كاري بكنه . اون حتي دلش نميخواد راجع به عروسيمون با هم حرف بزنيم .
همين 3تا و چيزايي مشابهشون . واسه من همينا كافيه تا دلخور نباشم
فكر نميكنم خيلي توقع زيادي باشه
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
توقعات زيادي نيست .....
اينا رو بدون بروز ناراحتي و قهر هم ميشه به طرف مقابل تفهيم كرد...مثلا در مورد شروع كردن غذاش ميتوني توي يكي از مهموني هايي كه در خانواده شما برگزار شده از فرصت استفاده كني و بگي منتظر بودم بياي تا غذامو بخورم....اين مواردي كه گفتي جز مشكلات طبقه بندي نميشه اينا جزئ تفاوت هاي فرهنگ دو تا خانواده اس....مثلا توي خانواده همسرت رسم اقايون و خانم ها از هم جدا باشن...عيبي نداره به مرور كه با هم به مسافرت هاي بيشتري رفتين اينو نشون بده كه ايرادي نداره زن و شوهر گاهي هم با هم تنها باشن ....
تو بايد روش بيان خواسته هات رو تغيير بدي ....حرفت حقه اما طرز بيانت ناجوره به همين دليل هم همسرت جبهه ميگيره...
هيچ زن و شوهري از روز اول عين هم رفتار نميكنن چون از دو خانواده متفاوت هستن...شما هم از اين قاعده مستثنا نيستين....پس سعي كن همسرت رو بيشتر بشناسي تا بتوني حركاتش رو تا حدودي پيش بيني كني و بدوني چه جوري با چه لحني بايد باهاش حرف بزني بعدش شروع كن اروم اروم بدون ناراحتي و بغض و ...حرفت رو بگو...
و همين طور سعي كن خودت رو هم به همسرت بشناسوني و بهش اجازه بدي كشفت كنه و بدونه از چي بدت مياد و از چي خوشت مياد....اين يه پروسه ي زمان بر هست و صبر زيادي ميطلبه...در ضمن شما هنوز در دوران پر تنش عقد هستين و قسمتي از اين اختلافات طبيعيه...