سلام اگر من در جایگاه اصلی خود بودم می بایست مثل بسیاری از دوستان به مشکلات پاسخ میگفتم اما اجبارا شروعم با سوال است انهم سوالی است که نمیدانم چه باید کرد" 19 سال پیش در حالیکه30ساله و دانشجوی مقطع دکترا بودم با خانومم که لیسانس بود ازدواج کردم{البته با یکسری تحقیق و بررسی}.طی یکسال اول زندگی کاملا متوجه اشتباه بودن این وصلت از منظرهای مختلف شدم اما هیچ کاری میسر نبود همسرم باردار و بعلاوه انبوهی از قیود اجتماعی خانوادگی اخلاقی و..... بر گردنم بلاجبار بخودم امید دادم که اول زندگی همه از این مشکلات دارند وهمه چیز بتدریج درست خواهد شد زمان گذشت وفرزندم 4ساله شد درحالیکه من به باور خود بوده و دنبال راهی میگشتم وموضوع را با برخی از دوستان نزدیک خود در میان گذاشته بودم متوجه شدم که همانند بار اول بدون اطلاع وهماهنگی همسرم دو ماهه باردار است چند هفته ای دعوا و کشمکش وحتی او را به خانواده شان برده ولی مدت کوتاهی بعد برگشت تصمیم گرفتم لا اقل این مانع جدید را از سر راهم بردارم هر چه با خود کلنجار رفتم نتوانستم اینکارو بکنم وامروز خیلی شاکرم که این اتفاق نیفتاد و ا ندازه همه دنیا دو فرزندمو بخصوص دومی رو دوست دارم اما دیگر نمیتوانم همانند گذشته ادامه بدم برخلاف انچه [size=x-بایدباشد روز به روز فاصله ما زیادتر میشود اشتباه بودن این وصلت بیشتر مشخص و محرز می گردد و من مانده ام حال که به زعم خودم زنگیمو به خاطر بچه ها وقف کردم ایا فرصتی برای رهائی از وضعی که ازش رنج میبرم دارم یا نه ایا من بعد بچه ها که در سنین 13و18ساله هستند اسیب جدی نمی بینند و کلا چه باید کرد.چند ویزگی همسرم از نگاه من1- بیروح و کم احساس نسبت به همه چیز همه کس حتی خانواده خویش2-عدم وجود یا بروز احساس" عشق حتی به صورت کلامی3-عدم استقبال از رفت وامد حتی با دوستان وفامیل خود4-عدم تمایل به نو پوشی گردش تفریح ارایش اراستگی 5-تمایل به شلختگی پو شش البسه کهنه قدیمی6-رابطه جنسی ما طی این سالها در حداقل ممکن بوده هیچگاه استقبال نمیکند وخود را بی نیز نشان میدهد که احتمالا هم درست است نه این که منظوری داشته باشد.منتظر نظرات شما دوستان دانا و خوشبخت هستم[/size]