وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
سلام! خوشحالم كه جمعي به اين بزرگي رو پيدا كردم و ميتونم مشكلم رو مطرح كنم! اسم من النازه، 22 سالمه، مدت چهار سال و چهارماهه كه با آقايي دوست هستم!
مشكل من وابستگي شديدي هست كه نسبت بهش دارم و اين حالت انقدر شديد هست كه حتي وقتي دوسال از اين چهارسال رو بخاطر كشيدن چك رفته بود زندان من بدون ديدنشو هيچ خبري ازش منتظرش نشستم و البته اون زمان براي من جز به گريه كردن و غصه خوردن نگذشت!
دختر خيلي خيلي احساساتي هستم ولي ميدونم دليل اين وابستگي شديدم چيزي فراتر از حساس بودن منه!
من قبل از اين آقا با كسي دوست نبودم و در شرايط خاصي كه از نظر روحي قرار داشتم باهاش دوست شدم و فكر هم نميكنم با اين اوضاعي كه دارم هرگز بتونم با كسي غير از اون باشم چه براي ازدواج چه حتي دوستي!
اگر در نبودش با پسري صحبت كنم دچار عذاب وجدان ميشم حتي اگر پسري بهم نگاه كنه يا بخواد باهام حرف بزنه نميتونم بهش نگم و همين حساسيتم باعث شده بود دوسالي كه نبود من حتي از خونه خيلي كم و فقط وقت لزوم و اجبار بيرون مي اومدم!
ضمن اينكه مدام فكر ميكردم چون اون زندانه منم بايد باهاش اينطوري همدردي كنم!
اگر توي اون دوسال به هر مناسبتي مراسمي بود شركت نميكردم بعد از هر روزي كه به خوشي برام گذشته بود شديدا دچار عذاب وجدان ميشدم و ساعت ها بعدش بايد گريه ميكردم!
دوستم هم تا قبل از اينكه بره زندان خيلي روي من حساس بود و من هيچ جا تنها نميرفتم يعني يا با خانواده م بودم يا با خودش! و حتي با دوستام هم خيلي خيلي به ندرت ميشد جايي برم! ولي از وقتي كه برگشته ديگه مثل قبل نيست و اين در حاليه كه من همون آدم قبلي و حتي به مراتب وابسته تر از قبل شدم!
الان مدت هشت ماهه كه دوباره با هم هستيم ولي توي اين مدت خيلي كم همديگه رو ميبينيم و بيشتر رابطه مون تماس تلفني و اس ام اس هست! و مثلا هر هفته اي يا دو هفته اي يكبار ميتونيم هم رو ببينيم!
زندگيم و همه كارهام وابسته به اينه كه رابطه م با رضا چطور باشه و مثلا اگر روزي ازش خبر نشه من تا زماني كه تماس نگيره يا نياد حتي غذا هم نميخورم!
ميخواستم حضوري پيش يك مشاور برم كه چون بازم رضا مخالف بود اين كارو نكردم و حالا اومدم اينجا! دليل اين رفتار من چيه؟ چرا من اين شكلي هستم در حالي كه دخترهاي ديگه رو ميبينم كه حتي اگر رابطه شون بهم بخوره خيلي زود با كس ديگه اي ميتونن حتي دوست بشن!
من با فكر اينكه اون از من ناراحته مريض ميشم و مي افتم!
وابستگي شديدي كه از همه طرف بهش پيدا كردم و اينكه حس ميكنم اين حالت با اين شدت كاملا يك طرفه هست و مخل زندگيمه خيلي آزارم ميده!
اينكه فكر ميكنم اين وابستگي يك طرفه هست باعث شده كه بارها فكر كنم و حتي به خودشم بگم كه نسبت به من توجهي نداره و منو بي قرارتر و حساس تر ميكنه!
ببخشيد خيلي پرحرفي كردم اگر سوالي بايد جواب بدم لطفا بپرسين! سعي كردم بدور از احساساتم و اينكه چقدر بابت اين جريان بي قرار و ناراحتم بيانش كنم!
ممنون ميشم كمكم كنيد!
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa عزیز
می خوام ازت بپرسم اسم ارتباط شما چیه و می خواد به کجا برسه؟
چرا به ایشون علاقه داری دلیلت چیه؟
اون این رابطه رو چرا ادامه می ده؟
شرایطش چیه؟
بیشتر باید ازش بگی
اگه بعد از این همه مدت حرف جدی ایی در مورد خودتون نزده بهتره به جدا شدن به طور جدی فکر کنی
اگه واقعا می خواستت تا حالا باید یک اقدامی می کر
بعد از یک مدت ارتباط بین دختر و پسر این وابستگی طبیعیه ولی این وابستگیه الزاما به خاطر علاقه نیست به خاطر جذابیتهای دیگه می تونه باشه.
شما اگه پیش روانشناس بری خیلی بهت کمک می کنه چون می تونی در استانه ی بحرانی بزرگ باشی شاید هم که واردش شدی
ادمها با هم فرق دارن شما اینطوری هستیبه قول خودت با احساس !ولی مواظب سوءاستفاده از این احساست باش! بعضیها اگه با 100 نفر هم باشن و به هم بزنن براشون مهم نیست شما ادم با اخلاقی به نظر میایی که اینطوری هستی و خودت رو با اونا مقایسه نکن
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
tamas عزيز! ممنون از پاسختون!
راستش نميدونم چي بگم در جواب حرفتون كه چرا بهش علاقه دارم عشق بي دليل بود كه تو دليل آن شدي! بخاطر وجودش هست كه معناي علاقه به كسي رو به اين شكل درك ميكنم ولي اينكه چرا، بخوام يك دليل بيارم كه مثلا بخاطر فلان چيز نه چيزي نميتونم بگم همه چيز باهم هست اون خودش دليل اينه كه تونستم چيزي به اسم علاقه به جنس مخالف رو تجربه كنم!
دوستم قبل از اينكه بره زندان مسئله ازدواج رو همون سال اول دوستيمون مطرح كرد من اون زمان بچه بودم (17 سالم بود كه باهاش دوست شدم) البته فكر كنم از الان عاقلانه تر فكر ميكردم اون زمان وابسته نبودم بهش گفتم بايد اول برم دانشگاه و بعد هم خانواده م اصلا در اون موقعيت به خاطر سن به هيچ عنوان قبول نميكردن! و من بايد خانواده م رو آماده ميكردم! رضا هم پذيرفت! شرايط ماليش هم خيلي خوب نبود ولي بد هم نبود و روي حساب حرف من اونم خواست از اين نظر خودشو بكشه بالا كه متاسفانه دوسال اونطوري شد! (من از نظر مالي براي ازدواج خواسته هايي داشتم كه همون زمان هم فكر ميكنم تحت فشار ميذاشتمش و وقتي رفت زندان بابت اينم احساس عذاب وجدان داشتم)
در حال حاضر هم خب وضع ماليش مناسب نيست و حتي ماشين زير پاش رو هم از دست داده بود و به تازگي تونسته يه چيزي دست و پا كنه و نميتونم ازش انتظار داشته باشم با اين وجود به من گفته كه تا دو سه سال ديگه كه درس منم تموم بشه شرايطش رو محيا ميكنه (الانم اگر اقدام كنه بازم خانواده من جواب رد ميدن اينبار به خاطر وضع مالي)
واقعا داره تلاشش رو ميكنه و يكي از دلايلي كه كم ميتونيم هم رو ببينم همينه كه حتي شب كاري ميگيره و توي اين هشت ماه بار سوميه كه الان ميخواد كارشو عوض كنه! دنبال بهتر شدن شرايط هست! ولي خب با وجود اين سابقه اي هم كه پيدا كرده و ضررهاي ماليش شرايط كمي سخت تر شده هرچند من توقعاتم رو خيلي آوردم پايين!
مطمئن نيستم كه واقعا دوسه ساله بتونه ولي ميتونم بيشتر هم صبر كنم هرچند كه با خودش روي نهايت سه سال قرار گذاشتيم!
خب اونم ادعا ميكنه كه خيلي به من علاقه داره ولي خب تغييرات خيلي زيادي در اخلاق و رفتارش بوجود اومده! برعكس قبل اين منم كه هميشه بيتاب و بيقرارش هستم! يا شايد اون نشون نميده ولي به كل وابستگي هام و اينكه مثلا اگر مخابرات مشكل پيدا كنه و يك روز كامل تماس نتونيم بگيريم تا تماس برقرار بشه من يه بار ميميرم و زنده ميشم يا اينكه كلا زندگيم رو متوقف ميكنه آزارم ميده و اين حالت هام دست خودم هم نيست!
يا اگر بفهمم اتفاقي افتاده شديدا به استرس مي افتم كه نكنه باز هم از دستش بدم!!!!!
خيلي دوست دارم نظر يك روانشناس رو بدونم و مستقيم كمك بخوام ولي با اين حالتي كه الان درگيرشم توان اينو ندارم كه كاري خلاف ميلش انجام بدم! و مثلا اگر تنها برم و زنگ بزنه بپرسه كجايي شهامت دروغ گفتن رو هم ندارم! در برابرش خيلي احساس ضعف ميكنم...
در مورد حرفتون راجع به بحران راستش خودم هم از همين ميترسم كه دچار مشكلي هستم كه اين چنين برخورد ميكنم! وقتي يك روز ازش خبر نباشه چنان به اضطراب و گريه بر من ميگذره كه به قول خواهرم اگر شوهرتم بود و خبر فوتش رو شنيده بودي نبايد اينطوري به خودت ضربه ميزدي!
اگر بازم سوال يا ابهامي هست بفرماييد
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
ميشه راهنماييم كنيد؟! من كه نميتونم ديگران رو تغيير بدم و اصلا اين احتمالا مشكلي در من هست نه طرف مقابلم اون فقط نسبت به قبل تغيير كرده! چطور ميتونم خودمو از اين حد وابستگي خارج كنم؟
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
دوست من
بهم نگفتی دلیلت برای دوست داشتن کسی که رفته زندان چیه؟اینهایی که شما داری می گی وابستگیه ی نه عشق!
برخلاف اینکه بعضیها فکر می کنن عشق دلیل نمی خواد و همینطوری به وجود میاد باید بگم اتفاقا عشق دلیل می خواد اینهایی که شما داری می گی بیشتر نشانه های هوسه نه علاقه ی واقعی!
با یک پسری در دوران نوجوانی برای اولین بار ارتباط داشتی به وجود امدن وابستگی طبیعیه بعد از این همه مدت ولی دلیل نیست که به درد هم می خورید
مقاله های تفاوت عشق و هوس و بخش ارتباط دختر و پسر رو بخون همینطور معیارهای ازدواج رو
خیلی کلی داری صحبت می کنی
بنظرم دلیلی برای ادامه این رابطه نداری
بگو اون چقدر جدیه ی توی این ارتباط اصلا چه خصوصیاتی داره؟بنظرت به درد هم می خورید؟
چند سالتون و میزان تحصیلات و شرایط خانوادگیتون و نحوه ی شکل گیری ارتباطتون رو برامون بگو
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa عزیز
ورودت به کلبه همدردی را خیر مقدم میگم .
شما به شدت وابسته شده ای و دارای شخصیت سلطه پذیر هستی .
در موقعیت کنونی شما هیچ تعهدی به ایشون ندارید و اجازه ندید براتون تعین تکلیف کنند . بدون توجه به مخالفت ایشان نزد مشاور بروید .
روند ذهنی شما هم اینه که هاله های رومانتیک این رابطه و علاقه باعث خطاهای شناختی در شما شده ، به گونه ای که وقتی او نباشد یا گرفتار باشد شما خواب و خوراک را بر خود حرام می دانید .
این لینک را بخوان >>> خطاهای شناختی و مشکلات ما
وجدان اخلاقی ( ایگو ) در شما به افراط رفته به گونه ای که تعهدی خود ساخته و نابجا و حتی غیر منطقی نسبت به ایشون در شما ایجاد کرده که عدول از آن موجب عذاب درونی می شود .
همه اینها نیاز به مراجعه به روانشناس بالینی دارد ( دقت کنید روانشناس بالینی ، مشاور خانواده نه ) . ادامه این وضعیت برای شما مخاطراتی دارد و ازدواج شما هر دو با این وضعیت مناسب نیست و سر به اختلافات جدی در آینده می زند . ایشان نیز نیاز به روانشناس دارد و ....
انتظار تعهدی چون تعهد یک همسر از طرف ایشون نسبت به خودتان را به هیچ وجه نپذیرید ، حتی اگر احساسات رومانتیک شما از این تسلط شوهر گونه وی لذت ببرد .
در مورد عزت نفس و اعتماد به نفس و جرأت ورزی مطالعه کن و تکنیکهای تقویت را استفاده کن .
موفق باشی
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamas
دوست من
بهم نگفتی دلیلت برای دوست داشتن کسی که رفته زندان چیه؟اینهایی که شما داری می گی وابستگیه ی نه عشق!
برخلاف اینکه بعضیها فکر می کنن عشق دلیل نمی خواد و همینطوری به وجود میاد باید بگم اتفاقا عشق دلیل می خواد اینهایی که شما داری می گی بیشتر نشانه های هوسه نه علاقه ی واقعی!
با یک پسری در دوران نوجوانی برای اولین بار ارتباط داشتی به وجود امدن وابستگی طبیعیه بعد از این همه مدت ولی دلیل نیست که به درد هم می خورید
مقاله های تفاوت عشق و هوس و بخش ارتباط دختر و پسر رو بخون همینطور معیارهای ازدواج رو
خیلی کلی داری صحبت می کنی
بنظرم دلیلی برای ادامه این رابطه نداری
بگو اون چقدر جدیه ی توی این ارتباط اصلا چه خصوصیاتی داره؟بنظرت به درد هم می خورید؟
چند سالتون و میزان تحصیلات و شرایط خانوادگیتون و نحوه ی شکل گیری ارتباطتون رو برامون بگو
ممنون از توجهتون!
نميدونم اسمش هوسه يا نه! ولي در مورد علاقه م نسبت به دوستم بازم ميگم نميدونم بايد چه طوري دليل احساسم رو بگم! ايشون 32 سالشه من 22سال. تحصيلاتش اون ليسانس داره منم كه دانشجوام! صفاتي كه در دوستم ميپسندم كه شايد بشه گفت همين دلابلي باشه كه شما ميپرسين جديت و پشتكار هست، اينكه هميشه دنبال يك پله بالارفتن از مرحله اي كه توشه هست! به رفاه و خوشحالي اطرافيانش اهميت ميده از خود گذشتگي داره مسئوليت پذيره معمولا سختي ها و مشكلات تا جايي كه من ديدم نااميدش نميكنه و حتي توي سخت ترين شرايط به ديگران انگيزه ميده در كل خيلي با روحيه هست و اعتماد به نفس خيلي بالايي هم داره! عجول نيست خسيس نيست بدبين نيست بي غيرت نيست اهل دختربازي و كارهاي خلاف اينطوري نيست مهربونه و به احساسات طرف مقابلش اهميت ميده!
از نظر مالي و فرهنگي خانواده من كمي بالاتر هستن!
صفت هاي بدي هم كه بنظر من داره: زود و شديد عصباني ميشه (ولي زمانش كوتاهه)، سيگار ميكشه و سوم با اينكه جدي بودن رو صفت خوبي ميدونم ولي فكر ميكنم بيش از اندازه سخت ميگيره يا بهرحال گاهي باعث مشكل بينمون ميشه چون دوست داره هميشه حرف حرف خودش باشه
نحوه شكل گيري رابطه مون بدون دخالت كسي بوده خودمون دوتا هم رو ديديم نزديك دوساعت با من صحبت كرد و در آخرم به خاطر پيگيري ها و اصرارهاي خودش خيلي ساده دوست شديم! به شماره دادن و گرفتن ختم نشد فقط هرجايي ميرفتم دنبالم مي اومد و منم قبولش كردم (من هرگز فكر نميكردم رابطه مون به اينجاها بكشه نه با اين آدم كه با هيچ كسي يعني اصلا توي همچين فكرهايي نبودم)
از نظر جدي بودن در رابطه رضا توي ظاهر كه از من براي آينده جدي تره! يه دليلي كه الان براي كار زيادش مياره ميگه ميخوام زندگي ايده آل تورو برات درست كنم!
بخاطر شرايطي كه اون دوسال براش پيش اومده حس ميكنه زماني رو از دست داده و بيشتر وقتش رو صرف كار ميكنه در حالي كه من نيازهام يا وابستگي هام بعد اون دوسال دوري فكر ميكنم بيشتر شده و حالا كه جواب نميگيرم داره اينطوري عذابم ميده و بدتر حساسم ميكنه!
آقاي tamasمن مشكلم وابسته بودن بيش از اندازه مه حتي اگر رابطه ما همين امسالم ميتونست به ازدواج برسه من بازم اين مشكل رو داشتم! و برعكس اون هم اگر رابطه ما اشتباه باشه يا بهردليل بهم بخوره من باز هم مشكل وابستگي بيش از اندازه بهش رو دارم كه نميتونم بهم زدن رو حتي تصور كنم چه برسه بخوام خودم اين كارو كنم يا بپذيرمش!
در اين شرايط هم خودم ميدونم كه ممكنه اصلا عاقلانه فكر نكنم كه مثلا به درد هم ميخوريم يا نه! از نظرم جوابش صد در صد بله ست ولي اين جواب رو آدمي داره ميده كه نيم ساعت دعوا يا دلخوري توي رابطه رو نميتونه تحمل كنه يا ميخواد مدام با طرف مقابلش در تماس باشه!
دلم ميخواد بتونم بدون وابستگي يا احساس نياز بهش و فقط از روي علاقه و قطعيتم همين جواب رو بدم!
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
عزیزم فاصله سنی باعث میشه کم کم دور بشی:163:درضمن به نظر من سلطه ای که روی شما داره استقلالتو ازت گرفته:81:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
elnaz_fa عزیز
ورودت به کلبه همدردی را خیر مقدم میگم .
شما به شدت وابسته شده ای و دارای شخصیت سلطه پذیر هستی .
در موقعیت کنونی شما هیچ تعهدی به ایشون ندارید و اجازه ندید براتون تعین تکلیف کنند . بدون توجه به مخالفت ایشان نزد مشاور بروید .
روند ذهنی شما هم اینه که هاله های رومانتیکی این رابطه و علاقه باعث خطاهای شناختی در شما شده ، به گونه ای که وقتی او نباشد یا گرفتار باشد شما خواب و خوراک را بر خود حرام می دانید .
این کینک را بخوان >>>
خطاهای شناختی و مشکلات ما
وجدان اخلاقی ( ایگو ) در شما به افراط رفته به گونه ای که تعهدی خود ساخته و نابجا و حتی غیر منطقی نسبت به ایشون در شما ایجاد کرده که عدول از آن موجب عذاب درونی مش شود .
همه اینها نیاز به مراجعه به روانشناس بالینی دارد ( دقت کنید روانشناس بالینی ، مشاور خانواده نه ) . ادامه این وضعیت برای شما مخاطراتی دارد و ازدواج شما هر دو با این وضعیت مناسب نیست و سر به اختلافات جدی در آینده می زند . ایشان نیز نیاز به روانشناس دارد و ....
انتظار تعهدی چون تعهد یک همسر از طرف ایشون نسبت به خودتان را به هیچ وجه نپذیرید ، حتی اگر احساسات رومانتیک شما از این تسلط شوهر گونه وی لذت ببرد .
در مورد عزت نفس و اعتماد به نفس و جرأت ورزی مطالعه کن و تکنیکهای تقویت را استفاده کن .
موفق باشی
خيلي ممنونم از توضيحاتتون يكم احساس ميكنم مسئله برام باز شد! يعني من يك شخصيت سلطه پذير دارم كه باعث شده اينطوري رفتار كنم؟ حتي با اينكه خودمم ازش عذاب ميكشم؟
من توانايي نه گفتن رو در برابر دوستم ندارم اونم روي اينكه هرچي ميگه من گوش كنم خيلي تاكيد داره و شايد تاكيد و تحكم هاي اونم اين حالت من رو تشديد كرده! براي همين وقتي حس ميكنم اون ناراضيه حتي اگر فقط در حد حدس هم باشه عذاب ميكشم!
ولي جداي از اين من گاهي دقيقا برعكس رفتار ميكنم كه اينم دست خودم نيست يعني مثل يك جور عكس العمل ميمونه هرچيزي كه بهم بگه خلافش رو بهش ميگم يا كاري بگه انجام بدم دقيقا خلافش رو انجام ميدم خودمم ميدونم كه اون موقع فقط براي مخالفت باهاش اين كارو دارم ميكنم و ممكنه اصلا منطقي هم نباشه منتها اين مواقع هم خيلي زود بعدش دچار مشكل ميشم؛ همون حس عذاب وجدان رو پيدا ميكنم بايد ساعت ها بشينم گريه كنم و تا وقتي هم كه خودش بهم نگه ازم ناراحت نيست آروم نميشم! تازه حرفشم دير باور ميكنم در اين حالت و نتيجه اينكه خيلي طول ميكشه تا آروم بشم!!!
از همه اين رفتارها كلا از دست خودم حرص ميخورم گاهي اصلا حس ميكنم از من خسته ميشه يا چطوري داره منو با اين تضاد رفتارم تحمل ميكنه؟؟!! :161:
الان دوماهه ميخوام برم پيش يه مشاور و همين حرف شما كه خودم برم رو هم چند دفعه به خودم گفتم ولي هيچ وقت شهامت عملي كردنش رو پيدا نكردم! :163:
نتونستم كاري كه ميدونم كاملا مخالفه رو انجام بدم مگر اينكه برم روي دنده لج و لجبازي كه اون لحظه بدون ترس و نگراني اون كارو بتونم انجام بدم هرچند بعدش معلوم نيست چه بلايي سر خودم بيارم!! :302: دوستم به من اين مواقع ميگه من بچه گانه رفتار ميكنم در حالي كه اصلا خودمم نميدونم چرا اينطوري ميشه و دست خودم نيست! آيا با اينكه گاهي هم اينطوري ميشم و كاملا خلاف نظر اطرافيانم و به خصوص دوستم كاري ميكنم بازم سلطه پذير هستم؟؟؟
راجع به عذاب وجدان و اينكه ميترسم اصلا كاري بكنم كه دوستم مخالفش باشه از چندتا چيز خيلي ميترسم اوليش اينه كه اون ازم ناراحت بشه دوم ضررهاييه كه بعدش به خودم ميزنم هم زندگيم از روند عادي تا يكي دو روز حداقل خارج ميشه هم اينكه گاهي بعد چند ساعت يا يك روز كه اينطوري ميمونم و خودمو شكنجه ميدم فشارم مي افته بايد برم زير سرم و كلا بعدش احساس خيلي بدي ميكنم تا زماني كه مطمئن نشم ديگه ازم ناراحت نيست اون حس بد از بين نميره همه اينا باعث شده الان يك كاري كه خودم دوماهه ميخوام انجام بدم رو شجاعتش رو پيدا نكنم!
فرشته مهربان عزيز ممنون براي لينكي كه گذاشتين من هفت هشت مورد از اين ده مورد رو توي خودم ميبينم! احساس خيلي بدي نسبت به خودم پيدا كردم! فكر نميكردم اين همه مشكل رو باهم داشته باشم!
من اعتماد به نفس بالايي ندارم و شجاعت هم كه اصلا! بايد ياد بگيرم همونطور كه اون اعتماد به نفسش بالاست منم روي خودم كار كنم! :303:
چرا فرمودين دوستم هم بايد پيش روانشناس بره؟ و اينكه يعني هركدوم جدا بايد بريم؟؟؟
و يك سوال ديگه خيلي ببخشيد شايد اينجا بهم بخندن اين سوالو ميپرسم مشاور با روانشناس باليني فرق داره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ازاد ورها
عزیزم فاصله سنی باعث میشه کم کم دور بشی:163:درضمن به نظر من سلطه ای که روی شما داره استقلالتو ازت گرفته:81:
وقتي باهاش دوست شدم يكي از چيزايي كه باعث شد ردش نكنم همين اختلاف سنيمون بود! نميدونم چرا فاصله سني كم رو دوست ندارم اونم از اينكه من ازش خيلي كوچيكترم راضيه
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
فاصله سنی سطح توقعات افراد رو تغییر میده:162:شما یه فرد جوانی درحالی که طرف مقابل یه فرد میانسال :47:درضمن افراد مطابق با سلیقه شخصی انتخاب میکنند که باچه فردی در چه سنی معاشرت کنن